eitaa logo
یاریگران ظهور³¹³
111 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
609 ویدیو
3 فایل
بہ یاریگران ظهور خوش اومدین✨ تلاش بے وقفہ برای ظهوࢪ🙃💛 فَذْکُرونے اَذْڪُرْڪُمْ..(: بہ یادم باش تا بھ یادټ باشم💚 خادم: @labayk_ya_mahdii کپے؟ نشر مطالب مذهبے صدقه جاریسٺ🌱 فقط اگه یادټ بود دو تاصلواٺ واسه ظهور مولا بفرست💚
مشاهده در ایتا
دانلود
بریم به سوی فعالیت🌷
💫مژده ای دل که شب میلاد کاظم آمده💫 💫فاطمه بر دیدن موسی بن جعفرآمده💫 💫کاظمین امشب چراغان ازوجودکاظم است💫 💫خانه ی صادق چراغان ازحضورکاظم است💫 💚💖💚
✋ اي آفتـاب حُسن به زيبائيت سلام وي آسمــان فضل به دانائيت سلام در صبر شاخصي به شکيبائيـت سلام تنها تو کاظمي که به تنهائيت سلام (ع)💕💖
|چادرت‌مۍتواند‌قشنگترین |سرخطِ‌خبـرها‌بـاشد |وقتۍتومیتوانۍقشنگترین |تیترِدیدن‌خـداباشۍジ😍 😇‌
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شغل:حکومٺ بر دل ما😌😍🌸 نتیجه پلک زدنش:😌 😍
بسم الله... ✌️🏻🇮🇷✌️🏻
🚨خبر فوری | خبری خوش 🔻 صبح جمعه‌ی این هفته، وقتی روحانی از خواب بیدار بشه، میبینه رییس جمهور عوض شده 😂😂
💠 آقا پسری که میری باشگاه💪 بعد میایی لبـــ👕ـــاس جذاب می پوشی!! حجاب برای شما هم هست ✔️ خاطره ای از شهید ابراهیم هادی ⬇️⬇️ 🔰 حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم. ابراهیم وارد سالن شد 🚶 و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده!😍 وقتی داشتی تو راه می اومدی، دو تا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن😉 شلوار و پیراهن شیک که پوشیده بودی👕👖 و از ساک ورزشی🎒 هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشـــ💪ــکاری.😅 ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جا خورد.😨 انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت.... 👈ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد🚫 و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت❗️ هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! 😒 ما باشگاه می آئیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... تو با این هیکل روی فرم، این چه لباس هایی است که می پوشی؟ 😳😳 ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیـــ🔔ــه می کرد: اگر ورزش رو برای خدا انجام بدید عبادت است و اگر به هر نیت دیگری باشید ضرر خواهید کرد.😊 ☝️ البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد. مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی🌧 که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.👌👌