eitaa logo
🇵🇸شعرومداحی(امین)🇮🇷
256 دنبال‌کننده
543 عکس
1.1هزار ویدیو
3 فایل
ارتباط باادمین کانال @Yasyaali
مشاهده در ایتا
دانلود
تنهایی جان به لبم کرده است نگاهی به قران می اندازم این آیه را به من متذکر می شود "وَمِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْن" برای هر چیزی زوجی آفریده هیچکس همیشه تنها نیست و روزی یک نفر از تنهایی نجاتش خواهد داد بعضی ها می گویند: نیمه گمشده یا مکمل یا... اسمش هرچه که هست من، او صدایش می کنم نمیدانم کجاست در کرانه ای از غرب یا در ساحلی از شرق نمیدانم در بلاد کفر است یا در بلاد اسلام، در راه های پر پیچ و خم ابریشم است یا در آبراه های دریایی،اما این را میدانم که اسیر است درست مثل من که اسیر سرمای نگاه ها شده ام... سوز سرما روحم را دچار رخوت کرده و جانم را خشکانده... منتظرم او را بیابم تا زندگیِم را از سرما نجات دهد. سرمایی از جنس نگاه مردم با دمای آلاسکا ، همانی که اگر انتظار و امید به یافتنش در زندگیتان نباشید. در نهایت جانتان را میستاند او قرار است گرمایی از جنس عشق با حرارت جهنم به من ببخشد تا در این سوز سرما محتاج گرمای دیگران نشوم خونِ سردم را به خونِ گرم مبدل کند، خونم را گرم و خونه ام را سوزان کند... او هنوز نیامده اما مطمئنم روزی با خون گرمی مرا نجات خواهد داد... @warmblood1
تاریخ تولد ما، روزی نیست که توی شناسنامه هامون نوشتند. تاریخ تولد هرکسی، تاریخ عاشق شدنش هست. تولد به معنی زاده شدن نیست. تولد یعنی روزی که این دنیا و آدم هاش برات معنی پیدا کنند. نه نه نه، اشتباه نکنید، کسی که منو به "او" نزدیک کنه معنا داره وگرنه هرکسی و هرچیزی که منو از "او" دور کنه برام تبدیل میشه به بی معنی ترین تعریف ممکن در جهان هستی. تاریخ تولد یعنی روزی که همه جهان هستی تو حول محور "او" بچرخه و تو تازه زنده بشی برای زندگی "او". همه ما ادم ها یک او در زندگیمون داریم. و هیچ کدام از ما آدم ها متعلق به خودمون نیستیم. ما متعلق به "او" هستیم. اویی که روی ما برای زندگی کردنش حساب باز کرده... من متعلق به اویم و او متعلق به من است فرقی نمی کند "منِ او" باشم یا "اوِ من" مهم این است که من و او در کنار هم می شویم ما. و کسی چه می داند شاید ما که از به هم پیوستن دو حرف (م،ا) تشکیل شده همان مخفف منِ او باشد که از شدت عشق به هم چسبیده و ما شده تاریخ تولد زمانی است که بعد از من یک او بیاید...
هر سال با شروع تیرماه، شوق و ذوق عجیبی داشتم، روی تقویم روز ها را یکی یکی علامت میزدم تا روز تولدم،روز تولدم اما دچار یک غم ناشناخته می شدم. امسالم مثل هر سال، روز تولدم رفتم سراغ عکس های قدیمی عکس های 12 سال پیش... تابستان تازه شروع شده بود.ایام تولد من هم بود. من و آبجی از بابا می‌خواستیم که ما را به یک مسافرت ببرد. و از اون روزها من و آبجی بزرگه با موبایل بابا عکس گرفته بودیم. روزهایی که آبجی از بابا میخواست ما رو ببره مشهد و من میخواستم بریم شیراز و از اونجایی که دخترا بابایی هستند عازم مشهد شدیم توی مسیر مادرم برام از امام رضا و خواهرم از حرم می گفت. مشهد که رسیدیم با همه خستگی پدر مادرم تصمیم گرفتن اول بریم خدمت امام(ع) و به ایشون عرض ادب کنیم و اجازه بگیریم که چند روزی در جوار ایشان باشیم... حرم که رسیدیم چهره پدر مادرم رو که نگاه کردم اشک بود واشک و اشک... من اما مثل همیشه شروع به بازی کردم بدو بدو روی قالی های حرم و نسیم خنک تابستانه ای که شب ها می وزید. به خودم که آمدم گم شده بودم، هرچی بیشتر این طرف و آن طرف میرفتم انگار بیشتر دور میشدم کم کم اشک هایم سرازیر شد و گریه اجازه راه رفتن بهم نمیداد... دستی روی شانه ام احساس کردم بوی دلنشین عطری بینی مرا قلقلک داد، دوست داشتم تا صبح فقط همان جا بنشینم و آن بو را استشمام کنم... سرم که بالا آوردم، یکی از خدام را دیدم، جریان را که گفتم خندید و با مهربانی گفت کمکم خواهد کرد که خانواده ام را پیدا کنم... پس از مدتی خانواده ام را پیدا کردم حالا گریه جایش را به خنده داده بود... به خودم گفتم حتما حکمتی دارد که بعد از 12 سال یاد این خاطره افتادم. یک دفعه ای یادم آمد، ما سال هاست گم شده ایم. دقیقا 1219 سال، از همان روزی که مشغول بازی های دنیایی شدیم، از همان روزی که غیبت صغری امام ما اغاز شد... خداوند صاحب همه ما است و امام جانشین خدا بر روزی زمین است. ما یک نفر مهم تر از پدر مادر را گم کرده ایم... ما امام مان را گم کرده ایم کاش پیدایش کنیم...
تنهایی جان به لبم کرده است نگاهی به قران می اندازم این آیه را به من متذکر می شود "وَمِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْن" برای هر چیزی زوجی آفریده هیچکس همیشه تنها نیست و روزی یک نفر از تنهایی نجاتش خواهد داد بعضی ها می گویند: نیمه گمشده یا مکمل یا... اسمش هرچه که هست من، او صدایش می کنم نمیدانم کجاست در کرانه ای از غرب یا در ساحلی از شرق نمیدانم در بلاد کفر است یا در بلاد اسلام، در راه های پر پیچ و خم ابریشم است یا در آبراه های دریایی،اما این را میدانم که اسیر است درست مثل من که اسیر سرمای نگاه ها شده ام... سوز سرما روحم را دچار رخوت کرده و جانم را خشکانده... منتظرم او را بیابم تا زندگیِم را از سرما نجات دهد. سرمایی از جنس نگاه مردم با دمای آلاسکا ، همانی که اگر انتظار و امید به یافتنش در زندگیتان نباشید. در نهایت جانتان را میستاند او قرار است گرمایی از جنس عشق با حرارت جهنم به من ببخشد تا در این سوز سرما محتاج گرمای دیگران نشوم خونِ سردم را به خونِ گرم مبدل کند، خونم را گرم و خونه ام را سوزان کند... او هنوز نیامده اما مطمئنم روزی با خون گرمی مرا نجات خواهد داد... @warmblood1
عاشق شوید... تقویم را که ببینی محرم آغاز سال نو قمری است، هزار و اندی سال است، که تقویم مان با عزای تو اغاز می شود. هیچ عزایی هزار سال دوام ندارد مگر عزایی که برگرفته از عشق باشد، عشق به امام... مُحرم را بفهمی عاشق می شوی عاشق که شدی مَحرم می شوی می شوی حافظ اسرار که طبق فرموده امام معصوم همان جهاد در راه خداست محرم را که عاشق باشی می شوی مدافع حرم، و مگرنه اینکه هر انسانی نزدیک ترین فرد به خودش را محافظ خانه و اهل البیتش قرار می دهد،پس من یقین دارم که مدافعین حرم در همین ماه مُحرم، مَحرم شده اند... مُحرم را که عاشق باشی می شوی پیرغلام چه فرقی می کند که 1 ثانیه یا 100 سال عاشقی کرده باشی مهم این است که تو عمرت را پای این خانه گذرانده ای... مُحرم را عاشق که باشی برایت بهشت می نویسند و به تو قبل از بهشت وعده دیدار با معشوق(اباعبدالله) میدهند و این دیدار آنقدر شیرین است که تو وارد بهشت نمی شوی آنقدر این دیدار طول می کشد که خداوند به ملائکه می فرماید: او را وارد بهشت کنید... محرم را عاشق که باشی تو را دعوت می کنند به بهشت برین، عالی ترین مقام از بهشت جایی که تو مردد می مانی اول عرض ادب کنی خدمت حضرت سقا یا اول بروی خدمت امام و از وجودش فیض ببری به خودت که بیایی با تردید این مسیر را هزار بار رفته ای و آمده ای و هنوز انتخاب نکرده ای بزرگان می گویند هر خانه ای دری دارد و برای ورود به ان خانه باید از در عبور کرد اول بروی خدمت حضرت سقا اذن ورود بگیری و وارد شوی السلام علیک یا اباعبدالله... و به قول مرحوم بهشتی: برادران،خواهران عاشق شوید...
پاییز از راه رسیده هوا نرم نرمک خنک می شود، شب طولانی تر میشود... حالا از روی کشتی راحت می شود ستاره قطبی را دید، از دریای متلاطم زندگی به ساحل امن عشق رسید. کشتی عاشق ها در ساحل عشق و خوشبختی پهلو گرفته،کارشان رونق گرفته. آنها ثروت مند شده اند مگر برای عاشق ها چه ثروتی بالاتر از عشق است!؟ پاییز شب را طولانی می کند آسمانش را شفاف و روشن می کند تا بتوانی با او هم مسیر شوی انار بهترین میوه پاییز است او تاج بر سر دارد، شاهزاده ای است سوار بر اسب سفید، سرخ و سفیدش دلبری می کند از عاشق ها قصه خودش اما فرق می کند. کمی دیر رسیده اما یارش هنوز نرسیده تک و تنها می ماند گاهی پیر می شود دانه هایش سپید می شوند. گاهی خون دل می خورد دانه هایش سرخ می شوند. طعمش اما ترش و شیرین است ترش به دلیل دوری از یار و شیرین از لذت انتظار عشقی که کشیده بیست و اندی پاییز دیده ام، تو را ندیده ام، موهایم سپید و خونم سرخ تر شده نمی آیی؟ @yase_ya_ali
نفس های زمستانی سال به روز های پایانی نزدیک میشود نفس ها از سرما در سینه حبس شده تا گرما از تن خسته و رنجور از یکسال تلاش های نفس‌گیر برای گذراندن زندگی ، خارج نشود. اما باز هم سرد است... چشم هایم را می بندم، خودم را با تو و تو را با خودم تصور میکنم: شب شده ،چند ساعتی است که آفتاب رویش را بر گردانده انگار از قدر ناشناسی ما ناراحت شده و قهر کرده، گرمایش را دریغ می کند تا سرما آرام آرام بر ما چیره شود. هوا را دوست ندارم غر میزنم از این سرمای استخوان سوز اما تو لبخند بر لب داری، هوا را سرد می پسندی، قهوه گرم و تلخت را می نوشی و بیرون را تماشا می کنی از اینکه هرکسی لباس گرمی بر تن دارد ناراحت می شوی و اخم می کنی. سرما اندک اندک از محفظه های کوچک در و پنجره راهش را به خانه پیدا می کند و این تن توست که اسیر سرما می شود درست مثل هیتلر در سرمای جان فرسای روسیه. هیتلر، به قدرت عشق واقف نبود وگرنه به جای به پشت پا زدن به عشق، او را در آغوش می کشید تا از مرگ حتمی نجات یابد. حال تو برای در امان ماندن از این سرما، به یک جان پناه نیاز داری، آنجا که گرمایش جایگزینی باشد بر گرمای آفتاب. به آغوش من پناه می آوری تا در برابر این سرمای طاقت فرسا مقاومت کنی. حالا من هم این هوا را دوست دارم عاشق زمستان هستم دی و بهمن و اسفند. و شاید بهمن همان به من باشد که تو را دوباره به آغوش من هدیه داده . حال دلتون خوووب @yase_ya_ali
پاسدار جان ها کرونا که آمد پدرم را برد درست در همان روزی که بهترین پدر دنیا متولد شده بود. هنوزم یادم نمی رود پشت شیشه اتاقک قرنطینه، دانه دانه مروارید های جاری از چشمانم را جمع کردم و قلب کشیدم برایش ، خندید و چشمانش را بست من ماندم و خواهرم و یک دنیا یتیمی ... خواهرم پرستار بود و با آن بیماری منحوس کرونا ، پدرکشتگی پیدا کرد قسم خورد تا زنده است برای نجات بیماران کرونایی تلاش کند پشت لباس مخصوصش به یاد لبخند آخرین پدر نوشت: به عشق لبخند یک پدر چند ماهی گذشت، فقط خبر دایی شدن من می توانست غم نبود پدر را قابل تحمل کند. دقیقا ۴ آبان ماه روز آغاز امامت حضرت مهدی(عج) بود که خواهرم فهمید باردار است. قرار شد اگر پسر بود اسمش را بگذارد مهدی بعد از چندماه یک جمله دیگر به لباسش اضافه کرد: به عشق لبخند یک پدر برای زندگی بهتر یک پسر پرستار بود تلاش میکرد، خسته می شد اما شادی ترخیص بیماران کرونایی ، او را به پایان این کابوس تلخ امیدوار می کرد. کرونای انگلیسی که آمد همچون یک سرباز بی دفاع در مقابل یک لشگر تا دندان مسلح در صف اول مبارزه بود و من هربار با دیدنش نگرانش می شدم، روز ولادت امام حسین بود و روز پاسدار، برایش پیام فرستادم: پاسدار کسی است که نگهدار مردمش باشد روزت مبارک پاسدار من برایم نوشت: پاسدار مجروح از کرونا😔 نیمه شعبان بود، روز امید ، امیدواری به ظهور آخرین منجی جهان پیامی آمد کوتاه و دردناک خواهرت و مهدی به شهادت رسیدند تلخی ، طعم گس خاطرات دوباره آزارم دادند پدر، اشک، مروارید،قلب،لبخند،مرگ... خواهر ، فرزند، عشق ، شهادت... پ ن۱: تقدیم به شهیده عزیز مهشید گودرز (ایده این متن زمان اعلام خبر شهادت ایشون به ذهنم رسید) پ ن: این متن ادامه متن شیوع ۲۰۲۰ است که هم زمان با روز پدر سال ۹۸ منتشر شد.
محمدامین پاییز از راه رسیده هوا نرم نرمک خنک می شود، شب طولانی تر میشود... حالا از روی کشتی راحت می شود ستاره قطبی را دید، از دریای متلاطم زندگی به ساحل امن عشق رسید. کشتی عاشق ها در ساحل عشق و خوشبختی پهلو گرفته،کارشان رونق گرفته. آنها ثروت مند شده اند مگر برای عاشق ها چه ثروتی بالاتر از عشق است!؟ پاییز شب را طولانی می کند آسمانش را شفاف و روشن می کند تا بتوانی با او هم مسیر شوی انار بهترین میوه پاییز است او تاج بر سر دارد، شاهزاده ای است سوار بر اسب سفید، سرخ و سفیدش دلبری می کند از عاشق ها قصه خودش اما فرق می کند. کمی دیر رسیده اما یارش هنوز نرسیده تک و تنها می ماند گاهی پیر می شود دانه هایش سپید می شوند. گاهی خون دل می خورد دانه هایش سرخ می شوند. طعمش اما ترش و شیرین است ترش به دلیل دوری از یار و شیرین از لذت انتظار عشقی که کشیده بیست و اندی پاییز دیده ام، تو را ندیده ام، موهایم سپید و خونم سرخ تر شده نمی آیی؟ @yase_ya_ali
پاییز از راه رسیده هوا نرم نرمک خنک می شود، شب طولانی تر میشود... حالا از روی کشتی راحت می شود ستاره قطبی را دید، از دریای متلاطم زندگی به ساحل امن عشق رسید. کشتی عاشق ها در ساحل عشق و خوشبختی پهلو گرفته،کارشان رونق گرفته. آنها ثروت مند شده اند مگر برای عاشق ها چه ثروتی بالاتر از عشق است!؟ پاییز شب را طولانی می کند آسمانش را شفاف و روشن می کند تا بتوانی با او هم مسیر شوی انار بهترین میوه پاییز است او تاج بر سر دارد، شاهزاده ای است سوار بر اسب سفید، سرخ و سفیدش دلبری می کند از عاشق ها قصه خودش اما فرق می کند. کمی دیر رسیده اما یارش هنوز نرسیده تک و تنها می ماند گاهی پیر می شود دانه هایش سپید می شوند. گاهی خون دل می خورد دانه هایش سرخ می شوند. طعمش اما ترش و شیرین است ترش به دلیل دوری از یار و شیرین از لذت انتظار عشقی که کشیده بیست و اندی پاییز دیده ام، تو را ندیده ام، موهایم سپید و خونم سرخ تر شده نمی آیی؟ @yase_ya_ali