✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍مسعود عاشق دختری زیبا به نام ستاره از همکلاسیهای دانشگاه خود شده است. ستاره دختری زیبا و نجیب است، اما افسوس که در خانوادهای بزرگ شده است که پدرش صاحب یکی از مشاغل پردرآمد حرام است. ستاره هر چند با شغل پدر موافق نیست ولی هر چه باشد با آن پول بزرگ شده است. پدر مسعود نمیتواند او را از این وصلت منصرف کند و مسعود استدلال میکند خطای والدین را به پای فرزند نباید نوشت... پدر مسعود از او سؤال میکند: پسرم! آیا وقتی که تشنه هستی از سرویس بهداشتی آب میخوری؟ مسعود میگوید: نه هرگز! پدرش میگوید: مگر غیر از این است آب سرویس بهداشتی همان آبی است که از شیر آشپزخانه میریزد؟ هر چند هر دو آب تمیز هستند ولی محل خروجشان باعث کارایی یا عدم کارآیی آن میشود.
پیامبر اکرم (ص) در ضمن خطبهای بیان فرمودند: ای مردم! مراقب روییدنیهای کنار زبالهدانیها باشید! مردم پرسیدند: مرادتان از این سخن چیست؟ حضرت توضیح دادند: «زنان زیبارویی که در محیطی نامناسب رشد یافتهاند!»
گاهی انسان کلام خدا را از دهان کسی میشنود که به آن عمل میکند ولی گاهی از زبان کسی میشنود که به آن اهل عمل نیست؛ هر چند خروجی هر دو، کلام خدا و پاک است ولی کلام خدا که خروجیاش از عامل به آن باشد بر قلب مینشیند و اثر میکند و انسان را تغییر میدهد بر عکس شنیدن از کسی که به آن عمل نمیکند.
حضرت حقتعالی به موسی (ع) خطاب کرد: ای موسی! مرا با زبانی دعا کن که با آن گناه نکردهای! (یعنی دعای تو قطعا پاک است ولی خروجی دعا که دهان تو باشد برای من مهم است، من دعا را از دهانی که شیطان در آن لانه کرده و اهل غیبت و تهمت و دشنام است نمیپذیرم.)
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍️ جوانی طلبه استادش گفت، برو فلان کتاب را بخر و بخوان، 10 روز بعد از تو امتحان خواهم گرفت. طلبه برای خرید کتاب به بازار رفت و انگور فروشی دید با انگورهایی طلایی.
شدید هوس انگور کرد. با خود گفت: اگر انگور بخرم پولی برای کتاب نخواهم داشت و اگر انگور نخرم و کتاب بخرم، هوس انگور مرا از خواندن کتاب باز خواهد داشت و خواندن کتاب بیفایده خواهد بود.
پس از ساعتها کلنجار رفتن با خودش، یک خوشه انگور خرید و پولش برای کتاب نرسید. به منزل برگشت. از شدت ناراحتی از این که نتوانسته بود تسلیم نفس نشود ، بر خود میپیچید. برای تنبیه نفسش و این که علم را فدای شکم کرد، انگور را بر چوب سقف منزل آویزان کرد و تماشا کرد و نخورد و دانه های انگور سیاه و خراب شده و یک یک بر زمین افتادند.
10 روز بعد استاد خواست از او امتحان بگیرد. طلبه، داستان نخریدن کتاب را گفت. استاد گفت: نمره قبول گرفتی، موضوع آن کتاب در مورد مبارزه با نفس و کششهای نفسانی و راههای مقابله با آن بود که تو عملی آن را تجربه کردی، برو آنچه در این 10 روز دیدهای فکر کن و بنویس. طلبه رفت و اندیشه کرد و نوشت. کتابی که او در مورد غلبه و جهاد با نفس نوشت بسیار شیرینتر و حقایقش عینیتر از کتابی بود که باید میخرید.
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍دوستی نقل می کرد، یکی از دوستان مدتی سردرد عجیبی گرفت . مشکوک به بیماری خطرناک مغزی بود. دکتر به او آزمایشات از مغز نوشت.
بعد از تحمل استرس طولانی برای اخذ نتیجه آزمایشات و صرف هزینه زیاد، روزی که برای دریافت پاسخ آزمایش با من و یکی دیگر از دوستان بیمارستان رفتیم، چشمانش و قلبش می لرزید. متصدی آزمایشگاه با اصرار زیاد ما گفت : شکر خدا چیزی نیست.
از خوشحالی از جا پرید انگار تازه متولد شد. متصدی آزمایشگاه به من کاغذ سفیدی داد و گفت: این هم نتیجه آزمایش تو ، چیزی نیست شکر خدا سالم هستی.
در علت این کار او عاجز ماندم، متصدی که مرد عارفی بود گفت: دوستت بعد از تحمل استرس و هزینه مبلغ زیاد، الان که فهمید سالم است، دیدی چه اندازه خوشحال شد و اصلا ناراحت نشد هزینه کرده بود. پس من و تو که سالم هستیم اگر واقعا خدا را شاکر باشیم ، باید الان دست در جیب برده حداقل یک صدم هزینه ای که دوستمان کرد تا فهمید سالم است،صدقه ای به شکرانه این نعمت الهی بدهیم که بدون صرف استرس و پول، فهمیدیم مغزمان سالم است و بیماری نداریم.....
🍀 الشَّيْطانُ يَعِدُکُمُ الْفَقْرَ (268 بقره) شیطان با وعده و ترساندن شما از فقر ( مانع انفاق و بخشش شما و دیدن نعمت های الهی می شود)
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍زنی ثروتمند را مبلغی نیاز شد نزد مردی آمد و از او خواست آن مبلغ را قرض بدهد.
زن گفت: بهره این مبلغ را هم خواهم داد. مرد در شک شد و به عالم رجوع کرد و از او استخاره خواست. عالم تبسمی کرد و گفت: در فعل حرام استخاره کردن سخره گرفتن قرآن است.
مرد گفت: بگیر اشکالی ندارد من گمان میکنم چون زن ثروتمندی است، ربا نیست. عالم گفت: از خودت فتوا نده.به اصرار مرد عالم استخاره کرد و استخاره درست و خوب آمد. مرد تبسمی کرد و گفت: دیدی درست میگفتم.
بالاخره مرد این پول را داد و بهره آن را کنار گذاشت و با بهره آن اسبی خرید. دو روز بعد پسرش اسب را سوار شد و اسب او را به زمین زد و سرش به تکه سنگی خورد و در دم جان داد. عالم چون این اتفاق دید، گفت: دیدی استخاره گرفتن درست نبود؟ تو وقتی قرآن را به تمسخر گرفتی سزای تو هم چنین شد.
✨و مکرو و مکر الله والله خیر والماکرین✨
۩ و برای خدا حیله بهکار بردند و خدا بهترین حیلهکننده در برابر، حیلهگران است. ۩
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#یک_داستان_یک_پند
#تدبردرقرآن #بار_امانت
🔸حاج حیدر پنبهفروش از مؤمنان راستین #تبریز بود که روزی از تبریز بار شیشه به عثمانی (ترکیه) میبرد. در خوی به مسجد حاجیبابا برای خواندنِ نماز ظهر رفت. مرحوم حاج میرعلی محدّث بالای منبر در حال موعظه بود که به این آیه رسید:
🌸 إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا
🔸 ️ما بر آسمانها و زمین و کوههای عالم (و قوای عالی و دانی ممکنات) عرض امانت کردیم (و به آنها نور معرفت و طاعت و عشق و محبّت کامل حق یا بار تکلیف یا نماز و طهارت یا مقام خلافت و ولایت و امامت را ارائه دادیم) همه از تحمّل آن امتناع ورزیده و اندیشه کردند و انسان (ناتوان) آن را بپذیرفت، انسان هم (در مقام آزمایش و اداء امانت) بسیار ستمکار و نادان بود (که اکثر به راه جهل و عصیان شتافت.)
📖 سوره احزاب/۷۲
🔸 به ناگاه بر سر کوبید و از مسجد بیرون رفت و یک ساعت سجده میکرد و میگریست. میگفت: من هر وقت شتر را بار شکستنی میزنم، حیوان زبانبسته میفهمد و آرام از زمین برمیخیزد و آرام راه میرود و آرام مینشیند که مبادا بار امانتی که بر دوش دارد، بشکند. وای بر حال من! اندازه شتری هم صاحب خویش را نمیشناسم و بار انسانیّت را هر گونه بخواهم حمل میکنم.....
❓ خدایا! جوابِ تو در قیامت چه خواهم داد
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ سال 2012 مردی در ژاپن، در سالن بزرگی جشن عروسی گرفت. مهمانان زمان ورود به سالن دو درب بزرگ دیدند. بر سر در یکی نوشته شده بود: «محل ورود عروس و داماد» و در سر در دیگری نوشته شده بود: «محل ورود مهمانان». دعوت شدگان وقتی از درب ورود مهمانان وارد شدند، دو درب دیدند، بالای سر یکی نوشته بود: «محل ورود مهمانانی که کادو به همراه دارند» و بر سر در دیگری نوشته بود: «محل دعوت مهمانانی که کادو نخریدهاند».
هر کس از درب مهمانان دارای کادو وارد میشد، کادو را تحویل میداد و پرده را کنار میزد و درب را باز میکرد، به بیرون از تالار راه پیدا میکرد که باید بعد از دادن کادو به خانهاش برمیگشت. داماد، دوربین مخفی در بالای درب کار گذاشته بود. داماد بعد از چند روز مهمانانی را که کادو داده بودند، و به جای ورود به درون تالار به بیرون هدایت شده بودند، همه را به تالار دعوت کرد.
گروهی که در آن لحظه عصبانی شده و غر زده بودند، مشخص شدند. داماد کادوی همه آنها را پس داد. و گفت: شما دوستان من نیستید، شما برای شام و غذا آمده بودید نه برای تماشای لحظه شادی دوستتان. شما به درد دوستی نمیخورید چون شاد کردن شما، بسته به پر کردن شکمتان است. داماد به دسته دوم که کادو داده، و بی منت، همراه با تبسمی سالن را ترک کرده بودند، گفت: اینها دوستان بیمنت من هستند و مرا بخاطر خودم دوست دارند.
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍اگر یک هویج را در حالت عادی از ارتفاع یک متری، زمین بیندازیم، سالم میماند. و اگر از همین فاصله یک تخم مرغ را رها کنیم، متلاشی میشود. اگر همین هویج را مدتی در حرارت آب جوش قرار دهیم، و سپس رها کنیم، متلاشی میشود و اگر یک تخم مرغ را در حرارت آب جوش بگذاریم، و سپس رها کنیم، دیگر متلاشی نمیشود.
پس میتوان نتیجه گرفت، اشیا در برابر حرارات و سختی، تغییرات مشابه و یکسان پیدا نمیکنند، و واکنش متفاوتی از خود بروز میدهند.
بسیاری از ما که اکنون اهل عبادت و خدا شناسی هستیم، در یک مرحلهای مانند آب جوش با فقر و بیماری اگر حرارت ببینیم، مانند هویجی که در زمان عافیت سفت و محکم بود، در برابر این سختیها و شداید، از هم متلاشی میشویم و حتی تا مرحله کفر هم ممکن است پیش برویم، و بر عکس.و از خدا همیشه بخواهیم آزمون زندگی ما را آسان بگیرد. و طبق آیه آخر سوره بقره، آنچه خارج از توان ما است آن را بر ما تحمیل نکند.
پس انسان برای شناخت خودش نیاز به آزمون الهی دارد.
https://eitaa.com/joinchat/2982805560C0db2510922
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
✨﷽✨
✍خدا یکی از خوبان و عاشقان امام زمان را رحمت کند شاید مثلا چهل سال پیش بود، سید کریم پینه دوز، هرشب جمعه به محضر آقا مشرف میشد. در بازار تهران حجره کوچک پینه دوزی داشت، امام زمان شبهای جمعه سری به حجره اش میزد و او را میدید.
یک روز از صبح تا غروب پولی دشت نکرد،در حجره را تا انتهای شب باز گذاشت به امید مشتری, خبری نشد، زن و بچه گرسنه منتظرش بودند در خانه، حجره را بست و رفت سرکوچه ی خانه شان ایستاد، برف سنگینی میبارید گفت انقدر می ایستم تا روزی ام را مولایم حواله کند، جوانی از دور آمد و بقچه ای به او داد، گفت از طرف حضرت صاحب است، نان بود و حلوا،سید کریم میگفت عطرش آدم را مست میکند و طعم غذای بهشت دارد.
نان و حلوا را هرچه میخوردند تمام نمیشد ، سفره را که باز میکردند باز همان مقدار روز اول در سفره بود، به خانمش گفت کسی بویی نبرد از این ماجرا، زن همسایه از خانمش پرسید این عطر حلوا که کوچه را برداشته از خانه ی شماست، ماجرایی دارد؟خانمش قصه را به زن همسایه گفته بود، برای وعده ی بعدی سفره را که باز کرده بودند دیگر نانی در سفره نبود.
📚برداشتی آزاد از زندگی سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز
┄┅┅┅┅❁
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍پسر جوانی هر روز غروب که از سر کار برمیگشت ساعتی راه میرفت تا مادر خود را صله ارحام و خدمت کند. روزی بر بالین مادر رسید و مادر را کسل و ناخوش احوال یافت. بر بالین مادر نشست و گفت: برخیز، تا تو را بر کول خود گیرم و نزد طبیب برم. مادر گفت: فرزندم، حال من چنان بد نیست که نیازمند طبیب باشم. پسر ساعتی بر بالین مادر نشست و هرچه اصرار کرد مادر قبول نکرد که با او برود. گفت: برخیز و نزد اهل و عیال خود برو، اگر حالم مساعد نشد تو را خبر خواهم داد که بیایی و مرا نزد طبیب ببری.
پسر گریه کرد و گفت: مادرم! در کودکی تو قبل از گرسنه شدن من، غذای مرا آماده میکردی؛ مگر منتظر میشدی که من گرسنه شوم و به تو بگویم گرسنهام مرا غذا بده؟! و حتی اگر غذا نمیخوردم به زور مرا غذا میدادی. در کودکی لباسهای مرا به زور از تن من بیرون میکردی و میشستی و مرا حمام میبردی، بدون این که من از تو بخواهم لباس مرا بشویی و حمامام کنی. پس من چگونه تو را در حالت کسالت ببینم و منتظر باشم تو بر من بگویی مرا نزد طبیب ببر؟!
مادرم! گمان نکن حال من میخواهم شاهکاری کنم. اکنون در روز یک ساعت فقط در نزد تو حاضر میشوم و تو میگویی نیا، من راضی به زحمت تو بر تحمل این همه رنج راه نیستم. بدان در کودکی، تو هرگز به من سر نمیزدی بلکه همیشه کنارم بودی. پس چگونه سری نزنم به مادری که در کودکیام به سر زدن من راضی نبود و همیشه مرا کنار خود و یا در برابر چشم خود نگه میداشت.
از امام صادق (ع) در من لایحضره الفقیه در تفسیر آیه «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» آمده است: احسان بر والدین آن است که حق صحبتشان نیکو اداء کنی، و محترمانه سخنشان گویی و چنان در رفع حوائجشان درنگ نکنی که کرامت نفس خود بشکنند و نیازشان با تو بگویند. (مانند این جوان که وقتی مادرش بیمار شد منتظر نماند که مادرش کرامت خود را بشکند و از او تقاضای بردنش نزد طبیب را نماید)
امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السَّلام میفرمایند: احسان آن است که قبل از درخواست صورت گیرد، و لاغیر فرار از ملامت و سرزنش کردنش است که انسان به کسی احسان و نیکی میکند.
در من لایحضره الفقیه از نبی مکرم اسلام (ص) آمده است: ای علی! اگر برای صله ارحام، یک سال راه بروی تا برسی و برای احسان به والدینات دو سال در راه باشی تا به والدین خود برسی، آن را حتما انجام بده!!!
✅https://eitaa.com/joinchat/2982805560C0db2510922
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍در تشییع جنازه یکی از آشنایان ثروتمند برای رضای خدا و تنبیه نفس مدد الهی حاضر شدم. خاطری ملکی مدام مرا یاد مرگ و نداشتن عمل صالح و کثرت گناهان انداخته است و حالت معنوی و صلوات عجیبی از رحمت الهی دارم. به ناگاه در آخر دفن کسی بلند ندا میدهد: «دوستان! برای نهار تالار.... منتظرتان هستیم.»
🔥هوای نفس و شیطان با یادآوری غذاهای لوکس که رسم میزبان ثروتمند است مرا دوباره به دنیا مشغول میکند و با تداعی لذتی از دنیا، دوباره لذت اندیشه به مرگ را از من میگیرد. آری شیطان به راستی چنین قصد دارد حال و هوای معنوی ما را در همه جا با ذکر دنیا از ما سَلب کند.
📖در بحار الأنوار از امام باقر علیه السَّلام آمده است: دعوت به تشییع جنازه را بپذیر که مرگ و آخرت را به یاد تو میاندازد، و حضور در ولیمه را اگر همزمان با تشییع جنازه به آن دعوت شده بودی نپذیر که ذکر دنیا و غفلت در آخرت، در آن است.
به راستی که بدعتها چنین بدست شیطان ما را از حقیقت فهم زندگیمان غافل میسازد؛ و برای همین است که طبق حدیث نبوی (ص) در پنج امر اطعام جایز و نیک است:
✨1) خرید خانه، 2) سفر حج، 3) عروسی، 4) تولد فرزند، 5) ختنه فرزند ذکور
👈اگر دقت داشته باشیم در فوت و مرگ، اطعام جز سنتهای نبوی (ص) نیست؛ چون باعث میشود هوای نفسمان ما را از بهرهوری از برکات معنوی تشییع جنازه محروم کند.
◾️از سوی دیگر در پنج مورد ذکر شدۀ اطعام، انسان میتواند هر زمان آمادگی داشت به آن اقدام کند؛ ولی مرگ بیخبر میآید و چه بسا در فقر انسان، انسان را گرفتار سازد.
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍مرد رباخوار و عیاشی بود که هرگاه گناه میکرد و به او میگفتند: گناه نکن! میگفت: خداوند أَرْحَمُ الرَّاحِمِين است، نترسید! او هرگز بندۀ خود را هر چقدر هم که بد باشد نمیسوزاند؛ من باورم نمیشود او از مادر مهربانتر است چگونه مرا بسوزاند در حالی که این همه در خلقت من زحمت کشیده است!
روزگار گذشت و سزای عمل این مرد رباخوار پسر جوانی شد که در معصیت خدا پدر را در جیب گذاشت و به ستوه آورد تا آنجا که پدر آرزوی مرگ پسر خویش میکرد. گفتند: واقعا آرزوی مرگش داری؟ گفت: والله کسی او را بکشد نه شکایت میکنم نه بر مردنش گریه خواهم کرد. گفتند: امکان ندارد پدری با این همه حب فرزند که زحمت بر او کشیده است حاضر به مرگ فرزندش باشد.
گفت: والله من حاضرم، چون مرا به ستوه آورده است و به هیچ صراط مستقیمی سربراه نمیشود. گفتند: پس بدان بنده هم اگر در معصیت خدا بسیار گستاخ شود، خداوند أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ از او به ستوه میآید و بر سوزاندن او هم راضی میشود.
📖 قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ (17 - عبس)
مرگ بر اين انسان، چقدر كافر و ناسپاس است؟