روزگاری است در این بادیه سرگردانم
چاره ای نیست بر احوال دل ویرانم
شاید از کوی محبت برسد درمانی
که بر این جور و جفا زخم دلی می مانم
یک سخن گفت بشر عمر سر آن بگذاشت
عمر هم می گذرد بر سر این پیمانم
سر سودایی ما راه به جایی نبرد
می کشد بند محبت به سوی زندانم
"صبرم از پای در آمد، تو مرا دست بگیر"
تا که خون بر سر بازار عمل بفشانم
شکوه و ناله من از سر دل سیری نیست
من گدای دل بیچاره ی سرگردانم
خواهشی دارم و آن بار دگر می گویم
بسِتان جان و بده باده از آن ریحانم
خبر آمد که دل از باده بشوییم دو دست
دست شستن نبود چاره این هجرانم
شاید اندر لب آب تشنه نهادم سر و جان
تا که حاصل شود آن کام دل ویرانم
۱۴۰۳.۰۴.۲۱. ۱۲:۴۲. "یسار"
علیِ اکبرِ حیدر گوهر
شده ای رزم پدر را زیور
دشمن افتاده به دام سِیٓرت
من فدای رخ و آن تاج سرت
شب روان مست ولای تو علی
جان عالم به فدای تو علی
خیمه و خرگه دین را دیرک
لیس مثل تو علی کلّ فلک
جام نوشین شهادت طلبان
آرزوی همه مان کنت معک
شب روان مست ولای تو علی
جان عالم به فدای تو علی
ای تو ماه فلک کرب و بلا
هر که دارد هوست بسم الله
ما اسیر خم زلف تو سیه ات
لا حول ولا قوه الا بالله
شب روان مست ولای تو علی
جان عالم به فدای تو علی
تا تو را نام نهادند علی
گفت احسنت رب لم یزلی
آفریده است تو را بهر حسین
تا کنی یاری دین ازلی
شب روان مست ولای تو علی
جان عالم به فدای تو علی
۱۴۰۳.۰۴.۲۱. ۱۹:۰۹ "یسار"
سرخی خون شهادت طی شد
سر و دست و تن یاران پی شد
این همه سر که بر سر نی شد
همه از بهر خدای تو حسین
جان عالم به فدای تو حسین
همه لب تشنه به میدان رفتند
بهر جانبازی قرآن رفتند
همه ی خیل شهیدان رفتند
همه از بهر خدای تو حسین
جان عالم به فدای تو حسین
تشنه لب گشته فرات از غم تو
غم عالم شده چون ماتم تو
خرم آن دل که شود همدم تو
همه از بهر خدای تو حسین
جان عالم به فدای تو حسین
می روم روضه سقا شنوم
روضه ام ابی ها شنوم
مرهمی بر غم دلها شنوم
همه از بهر خدای تو حسین
جان عالم به فدای تو حسین
۱۴۰۳.۰۴.۲۱. ۰۹:۰۹. "یسار"
ما به دفتر جز رخ پاک حسین
نقش کی بندیم در دو عالمین
نقش عشق و نقش یار و نقش خون
یک کلام،انا لله و الیه راجعون
ما به خون! پیمان یاران بسته ایم
سر به دار سربداران بسته ایم
با ولایت همره و همراه راه
تا کنیم تومار دشمن را تباه
با رفیقان عهد و پیمان بسته ایم
از برای حفظ قرآن بسته ایم
جان و مال و هر چه را داریم ما
می کنیم در راه دین وقف خدا
تا کند پروردگار از ما قبول
تا که مرضی دل آل بتول
سرخی خون حسین ما را پناه
پاکمان سازد ز هر جرم و گناه
شاه دین ما را به جنت رهسپار
ای خدا بر ما نما رخسار یار
مهدی آل محمد را رسان
جمله عالم را ز ظلمت وا رهان
تا جهان را سبز و خرم سازدش
بر دل ما عزم ایمان سازدش
۱۴۰۳.۰۴.۲۳. ۰۰:۱۵. "یسار"
ای ابر ببار امشب، بر برگ گل طاها
بی تاب شده از غم، بر اهل حرم سقا
از سوز عطش طفلان، در ناله و در شیون
گویا شده در خیمه، از ناله فغان بر پا
خشکیده همه لبها، جوشیده همه جانها
بر هجر رخ اکبر، بر غربت ثار الله
می سوزم از این ماتم، گریان شده ام هر دم
بسته است چو ره، دشمن، بر رهبر آل الله
اکبر چو رود میدان، گویی رود از تن جان
گوید به فغان زینب، هم مویه کنان لیلا
یارب برسان آبی، بر هر لب خشکیده
بر ناله طفلان و، بر سوز دل زهرا
امشب به حرم چشمی، بر خواب نخواهد رفت
از جور دغا شیون، بر خاسته تا بالا
اصغر به حرم بی خواب ، از خشکی لب بی تاب
یک جرعه از آن می ده، سقای عطش آقا
خون گریه کند گر دل، بر حال دل خوبان
شاید که فرو ریزد، بر دامن تن جانها
از اشک بصر گِل شد، پیرامون هر خیمه
هر غنچه به لب دارد, آهی ز غم جانکاه
یا رب دل محزونِ، اولاد علی خون است
از ظلم عدوی دین، در کرب و بلا فردا
بگشوده دو دست خویش، بر دامن مام خویش
آن اصغر دردانه، از سوز عطش هر جا
جان بر لب لیلا شد، خون بر دل زهرا شد
از درد و غم زینب، از سوز دل مولا
گوید به غزل حافظ در دفتر شعر خود
از محنت آن دردی کاو دیده به دل زیبا
"هر کاو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد"
اما به نظر باید، گویند همه عالم
در درد غم جانسوز، در واقعه عظما
"هر کو نکند فهمی، زین کلک ملال انگیز"
باید که فرو شوید، از فهم جهان دلها
ای منتقم خون، هفتاد و دو تن عریان
بر گیر نقاب از رو، بشکن تو بت اعلا
از ناله هر بلبل، از حسرت روی گل
من می شنوم از جان، صد ناله در این سودا
هر قطره اشکی که، بیرون شود از دیده
حائل شود از آتش، انا لکما اَبکی
از دیده رود آبی، در سوز دل و آهی
آه دل مظلومان، بر گریه بود اولا
هر کس که پیمبررا، بر خویش ولی داند
بر اوست امیر جان، بر اوست حسین مولا
زیرا که بفرموده، پیغمبر ما هردم
در وصف حسین خویش، در مرتبتش هر جا
حق داده حسین بر من، نور دل و جان من
من هم ز حسین زادم، در مرتبت بالا
۱۴۰۳.۰۴.۲۴. ۰۹:۳۰. "یسار"
آن شبی که شاه دین بیدار بود
در نیاز و گفتگو با یار بود
آمد آندم خیمه گاه خواهرش
تا بگیرد هم چو جانی در برش
گفت خواهر با تو دارم یک سخن
ای رفیق جمله محنت های من
ای تو یار من به میدان بلا
آمدی از بهر یاری و ولا
جان به جانان می دهم من این زمان
دل ز غمهای دو عالم وا رهان
شو مهیا بهر همراهی من
چون شود طفلان اسیر اهرمن
می روی زینجا به شامت زینبم
عزت و آزادگی را طالبم
کربلا شد بعثت آل رسول
چون پیمبر کن تو احیای اصول
خود رسان پیغام ما را از قیام
تا نماند تیغ نهضت در نیام
در جهادم رمز و رازی دیگر است
سرّ و اعجاز و نیازی دیگر است
سرَ نی از نای نی باید شنید
زان سبب نی از نیستانش برید
سرَ نی اسرار هستی را گواست
سر نی چون نغمه ها در کربلاست
سرَ نی در ناله های زینب است
سرَ نی در آن اسیری و تب است
سرَ نی در آن اذان اکبر است
سرَ نی در دلبری اصغر است
ناله اصغر لب عطشان او
جان عالم باد بر قربان او
سر نی را خوانم از بالای نی
اینچنین قرآن ز من دیدی تو کی؟
سرَ من اصحاب کهف آرد به یاد
جان ز تن و تن ز جان بی هم مباد
...
ناله از تو سرّ نی خواندن ز من
کی بماند گل ستان بی نسترن
خامه از تو، شعر جانبازی ز من
مویه از تو، نای نی سازی ز من
گر چه راسم بر تنور افتاده بود
جسمم از راسم به دور افتاده بود
با تو صبر و حلم و کودک داری است
با من این دین خدا را یاری است
من که قربان داده ام در راه او
می سپارم سر به قربانگاه او
هم تنور خولی آرام من است
تا ابد این عشق همگام من است
عشق حق را دارم و سر می دهم
بهر آن عباس و اکبر می دهم
خواهرم اکنون قرین راه شو
با دلی اگه مرا همراه شو
هر که را باشد به سر این شور عشق
می رود آندم به سر در طور عشق
موسی عمران صفت در طور شو
از حریم این جهان مستور شو
زنده مانَد آنکه مستور وی است
سر نهادن اوج دستور وی است
سر ببازم در ره ایمان خویش
جان سپارم در ره قرآن خویش
۱۴۰۳.۰۴.۲۶. ۱۰:۳۰. "یسار"
ما را چه می اندیشی ای اندیشه ساز جان ما
دامی فتاده در دل و بر بسته بر پیمان ما
حالی بگو ای هوشمند از حال زار خسته ام
کی می توان رخسار دید از بعد این هجران ما
لطفی کن و یک گوشه چشمی به ما انداز تا
مرهم شود بر درد ما، روحی بر این ریحان ما
ای خسرو خوبان چنین، بر بسته ای راه گزین
تا کی گریزد از کمند، آهوی دشتستان ما
ما را به شبهای عدم، بر بسته ای می در قدم
مستی فزونم داده ای، هوشیار گشته جان ما
مطرب نوایی ساز کن تا جان مان راحت شود
از این همه سوز عطش، از گفته پنهان ما
ما را به چشم شوخ وی میلی فتاد از جام می
عکس رخ ماهش ببین افتاده در فنجان ما
یک قصه دارد عشق را در می نویسد شعر گون
باز این قلم افتاده از عشقش بر این دستان ما
حالی مرا یک دفتری، از وصف رخسارش نویس
ای خوش نویس مجلسِ این گلرخان خوان ما
۱۴۰۳.۰۴.۳۱. ۱۴:۳۲. "یسار"
ای تن تبدار، ای عطش سوزان
ای آرزوی همیشگی
آهوی چشمانت
مرا مسحور خویش ساخته
پلکی بزن تا لختی بیاسایم
از هجوم نگاهت
که تا مغز استخوانم را
به آتش می کشد
و خاکستری هم به جا نمی گذارد
۱۴۰۳.۰۵.۰۱. ۰۹:۲۱. "یسار"
نور چشم من تویی ای آرزوی ماندگار
جسم و جانم گشته از دوری رویت بی قرار
نیست آرامی بجز، آرام چشمان ترم
ساحلی دیگر نمی یابم نشینم در کنار
شوق دیدن را ببین، کرده وجودم اشتیاق
تا به وصلت می رساند، این هجوم انتظار
ملک هستی را ببین، در گردش دور زمان
می برد ما را به یغما در مسیری استوار
من که در اشک شفق، خون هزاران لاله را
دیده ام در پای خوبان، گشته پرپر لاله وار
ماه و خورشید و فلک در سیر خود سردر گمند
من به دیدار شما افتاده ام در این مدار
ساقیا جامی بده تا راحتم سازد از این
گردش بس نا موافق گردشی دیوانه وار
۱۴۰۳.۰۵.۰۱. ۰۹:۳۲. "یسار"
قلم در دست من
تصویر رخسار تو بر دل
می نگارم سطر سطر
چشم زیبایت بروی دفترم
می کنم نجوای نامت
چون تویی لیلای من
لیل و نهار شعر من!
خاطرم را پر کن از نام قشنگت
تا که عطر آگین شود این دفترم
من تو را هرگز ز یادم می برم؟
۱۴۰۳.۰۵.۰۱. ۱۸:۰۳. "یسار"
محو چشمانت شدم
آندم که پاشیدی به من
نور نگاهت را
شبنمی
بر گونه های من نشست
تا که رخسارت
میان دیدگانم نقش بست
آری این سیل خروشان
از دو چشمم می رود
در فراق روی تو
۱۴۰۳.۰۵.۰۱. ۲۱:۵۹. "یسار"
من اسیر امتحان ماضی ام
هر چه را خواهد خدا من راضی ام
در بهشتم برده بود رب جلیل
در مکانی قرب خویشش بی دلیل
کردم آنجا من طمع بر گندمی
شد برون زانجا تمام مردمی
کرده ام خود را اسیر عالمی
تا به کی باید. به دنیا مانمی
محنت و غم در زمین افزون تر است
هر دمش را امتحانی دیگر است
باید این آدم بلا گردان شود
تا که درگاه خدا قربان شود
همچو مرغی در قفس افتاده ای
بهر دانه در بلا افتاده ای
می کنم من هر چه خاطر خواه او
در طلب از رحمت درگاه او
می سپارم من به عشقش جان و سر
گفتمت از راز عشقش مختصر
۱۴۰۳.۰۵.۰۲. ۲۲:۵۰. "یسار"