کتاب، دفتر، قلم، کیف مدرسه
همه مرا بر خود می خوانند تا دوباره
روزهای خوش اول مهر را تجربه کنم
اما افسوس, عمر سپری شده و من دیگر کودک مدرسه نیستم
اما کودک درونم همچنان با نشاط و شاداب، پا به پای کودکان، خیال مرا به مدرسه می برد، پشت همان نیمکت های سه نفره می نشاند
و هنوز صدای زیبای معلم در گوشم طنین انداز است .
۱۴۰۳.۰۶.۲۹. ۱۴:۴۶. "یسار"
تو همان تک گل باغ دلمی
که مرا عطر تو مسحور نمود
شاخه های تر تو بوییدند
و دلم باز شکوفا شده از بودن تو
ای همه عطر تو آرام دل بیمارم
تو مرا خوب معطر کردی
چه قشنگ پروردی
۱۴۰۳.۰۶.۲۹. ۱۷:۳۸. "یسار"
همیشه در همه جا
روی تو پیدا
همچو ماهی که درخشان شود از اوج
به هر شب که در این پهنه عالم
دیده ام دیدنش آنجا بتواند که ببیند رخ ماهت
۱۴۰۳.۰۶.۲۹. ۲۲:۲۰. "یسار"
جوان عمروم یولوندا گئچدی یاریم
سنه قوربان اولا هر نیله وارویم
گوزللیکده سنه من تای تاپان مام
سنه بنزه ر مگر آی تاجداروم
منه بیر لطف ایله بیر یانیما گَل
سنه قوربان اولوم ای جان نثاروم
سنین تک لاله رخساره دچارم
منه سنسیز گیچیرمه عمر نگاریبم
شکردی لبلرین، گولر اوزون آی
چکیبدی نظمه شاعر گول عزاریم
۱۴۰۳.۰۶.۲۹. ۲۲:۲۳. "یسار"
محبوب من
صبح که می شود، طلوع دوباره چشمان توست که روز را برایم معنا می کند
و قلب مرا به طپش دوباره وا می دارد
هیچ واژه ای را یارای معنای دلتنگی های من برای تو نیست
در تمام شهر هر جا که می نگرم نشانه های تو در منظر نظرم هویدا می شود
و مرا به خاطرات دور و درازی می برد
که با حضور تو بر جای مانده است
و من هجران زده را چاره ای جز مرور غزل های چشمان زیبایت نیست
آنگاه که طاق ابرویت سایه بر تمام لحظه های زندگی ام انداخته اند
و من همواره در این اندیشه ام که آیا روزهای دیدارت مکرر خواهد شد؟
حال خود تو بگو من با خرمن دلتنگی های لحظه به لحظه برایت چه کنم
جز این که همواره از تو بنویسم
از تو بخوانم، از تو بگویم، و بر تو بگریم
که عاشقانه ترین شبنم بر گل رخسار تو نقش بندد و بوم قلب مرا به نقش نگاری مزین کند. شاید این قلب نا آرام من کمی آرام گیرد از این همه بی قراری
اصلا خود تو بگو بی قرار تو مگر زندگی هم هست؟ اصل و فرع و صدر و ذیل تمام زندگی، در بی قراری برای تو معنا شده است. و چه زیباست دل آشوبه ها برای تو. که معنا بخشیده است این نفسهای آخر مرا . و چه فرح بخش است این قدمهای زیبا و رنگارنگ پاییز که به سوی مان می آید .
شنیده ام که پاییز را دوست می داری. من حتی اگر پاییز را نپسندم، این خزان بی قراری برایم دلچسب است
چون دوست داشتنت برایم هر چیزی را هر فصلی را هر روزی را و هر لحظه را دوست داشتنی تر می کند
و این چیز غریبی نیست در وادی مهر و محبت و عشق.
همیشه عاشق بمان و مرا هم در این جذبه بی پایان عشق سهیم کن. نمی دانم شاید روزی همین عشق زندگی دوباره مان بدهد. و سهم به یغما رفته روزهای بی تو را به من بازگرداند و عالم برایمان دوباره آغاز شود. با طلوع دوباره چشمانت.
۱۴۰۳.۰۶.۳۰. ۰۷:۵۲. "یسار"
گفته اند روزی می آیی و همه واژه های عشق و عدالت و حلاوت را معنا می بخشی.
در این آمدنت تردیدی نیست ولی مولای من, نفسهای من به شماره افتاده اند و با یادت هر روز برایم قرنی به درازا می کشد.
می گویند صبح سحر نزدیک است ولی بعید می دانم شماره نفسهایم به سحر برسند .
و مرا بی گل رویت، زندگی نا خوشایند است . مگر نمی شنوی چکاوک شمشیرهای نامردمی را که آخته اند بر قتل انسانیت. و مهر و لطافت و پرپر کردن گلهای امید .
بیا و امیدی دوباره بر این دنیای پر آشوب و پر تلاتم ببخش و آرام و قرار دلهای بی قرارمان باش
در این جمعه های بی حضور تو اشک بر گونه و لب بر شکوه می گشاییم و دل بر آمدنت می بندیم تا شاید کمی از درد دل مهجور مان التیام یابد و تحمل درد دوری و زخم زبانهای منکرانت قدری آسان تر شود.
۱۴۰۳.۰۶.۳۰. ۰۸:۰۰ "یسار"
شمیم عطر روح افزا محمد
طبیب درد روح ما محمد
قلم در وصف اوصافش معطل
همی یاسین و هم طاها محمد
نشان سروری بر دوش عالم
چو دارد خلق عظما را محمد
کمان ابرویش باشد نشانه
ز ابروی شب یلدا محمد
بود همواره بر دردم دوایی
درود حق به هر شیدا محمد
شب معراج او باشد شب قدر
به هر یاسین و هر طاها محمد
حبیب است و نبی است او خدا را
طبیب و هم حبیب ما محمد
۱۴۰۳.۰۶.۳۰. ۱۳:۰۸. "یسار"
از طلوع روی تو عالم دوباره جان گرفت
جمله خیل ملک هم انس و جن فرمان گرفت
گشت خورشید وجودت محور خیل بشر
کعبه تا نام تو آمد قبله ایمان گرفت
رنگ رخسارت گلستان شد به میدان وفا
برگ ریز این خزان را گل شکفت ریحان گرفت
سرزمین وحی شد چون جلوه گاه روی تو
همچو اسماعیل دوران از بشر قربان گرفت
درد کل دردمندان التیامی تازه یافت
تا که نامت را طبیب نامی دوران گرفت
خسته بودند تیغها جان و تن پروانه ها
تا که با شمع وجودت، دشت، نورِ جان گرفت
خسرو و قیصر به زیر آمد به روی این زمین
بیرق لا و الَه تا بر سر دوران گرفت
مشک و عنبر می دهی خود بر مشام عالمین
تا گل رخسار پاکت بر زمین قرآن گرفت
آرزوی هر یتیمی دیدن رخسار تو
تا یتیم کعبه فرمان از ید سبحان گرفت
می دهد بر هر تن بی جان دوباره جان، رُخت
نام زیبای تو جان, جان از شب پیمان گرفت
احمدی ، محمود عالم! فرش و عرش کبریا
خاتم پیغمبران را نامت از قرآن گرفت
می نویسد تا قلم نام تو را بر دفترم
زیور هر دفتری نام تو را، ریحان گرفت
۱۴۰۳.۰۶.۳۱. ۰۹:۵۱. "یسار"
محو تماشای رخسار ماهت می شوم
دلم آرامش اقیانوس می گیرد
و در ساحل امن وجودت کناره می گیرد
با نسیم نفست، بال پرواز خیال گشوده می شود
و مرا تا سرزمین طلوع می برد
آندم است که آشوب از اقیانوس عالم رخت بر می بندد
و من نظاره گر طلوع خورشید می شوم
در افق ساحلی آرام
و این گونه خود را سعادتمندترین می یابم در کنار تو
و حاصل عمر خویش را جاودانه می یابم در این سکون.
گاهی دستی بر این ساحل شنزار بکش
نسیمی بوزان. موجی روانه کن
طوفانی بیانگیز
تا فراموشم نشود که این آرام و قرار را مدیون وجود ذی جود تو هستم
یا رب العالمین
۱۴۰۳.۰۶.۳۱. ۱۰:۲۱. "یسار"
پاییز دوان دوان دوباره خود را رسانده است
تا به من و تو بگوید
هرگز عشق فراموش نمی شود
و عاشق شدن و عاشق ماندن
برای همیشه دل را زنده می دارد
و به زندگی امید می بخشد
پس ای عشق پنهان من
همیشه تو را دوست خواهم داشت
تا به امید عشق تو نفس بکشم
که نفس کشیدن با تو
زندگی را دو چندان تداوم می بخشد
۱۴۰۳.۰۷.۰۱. ۰۹:۵۹. "یسار"
در این شب سیاهم، روشن رخ چو ماهت
گم گشته راه مقصود، بی نور هر نگاهت
آه از دمی که سر را بر می نهم به بالین
بی روی ماهت ای گل، بی نور جلوه گاهت
سهم من از حضورت، یاد است و نامی ای جان
من بر زبان و قلبم خوانم حضور ماهت
صد شور و شین و زاری در قلب من فروزان
تا در سحر بگویم نام تو در پگاهت
شب تا سحر بنالم از هجر و درد دوری
صبح سحر بخیزم در صحن سجده گاهت
تا چشم خود چو خورشید بر می گشایی ای صبح
غم می رود ز قلبم، با نور یک نگاهت
عمر دوباره دادی، با عشق خود مرا جان
سر می نهم به کوی پر رمز و راز و چاهت
در دفتر ضمیرم یاد تو زنده بادا
ای خالق یم عشق، در ساحل نگاهت
۱۴۰۳.۰۷.۰۳. ۰۰:۳۲. "یسار"
خورشید چشمانت که طلوع می کند
قلب خسته من جان دوباره میگیرد برای زیستن
و این گونه تداوم حیات در رگهای من جاری می شود
و من همواره در شکر گزاری این نعمت دوباره خدای خویش را به وجود تو مدیونم
۱۴۰۳.۰۷.۰۴. ۰۸:۱۵. "یسار"