#پیامبر_اعظم_ص_حضرت_خدیجه_س_ازدواج
#حضرت_ام_المومنین_خدیجه_س_مدح
رسولی که دو دستان خدا در آستین باشد
یقینا همسرش باید یکی از بهترین باشد
نه امالمؤمنینباید که مردش غیر آن باشد
نهختمالمرسلینباید زنشهم غیر اینباشد
@yase135
زنیکه تاروپودشرا همه خرج نبی کرده...
سزاوار است دامادش امیرالمؤمنین باشد
برای شأن این بانو چه بهتر میتوانم گفت...
کههستانگشترشاحمد،کهزهرایشنگینباشد
همانکه ساره و حوّا ،کنیز دخترش هستند
زنیکه مریم عذرا برایش خوشهچینباشد
نه ام المؤمنین هرگز نشاید گفت بر هر زن
اگر چه با رسولان ِ مسـدّد هم نشـین باشد
مگرصاحبندارددین،مگرکههستغیرازاین
کههرکس میرسد از راهام المومنینباشد؟
@yase135
به آن زن باید ام المؤمنین گوییم در عالم
کهحیدر مادرش گفته،که زهرا آفرین باشد
سزاوار ست پیغمبر ، نیاورده از او فرزند
سزاوارست پیغمبرکه بااو نقطهچینباشید
#متن_درس_انتخاب_شعر_مناسب
#پیامبر_اعظم_ص_مدح
#پیامبر_اعظم_ص_مدح_و_ولاذت
هر جا سخن از یار نکو لعل به پا شد
ذکر همه ی اهل خرد وا عجبا شد
گشتند همه واله و دیوانه و سر مست
هرجا سخن از طره گیسوی شما شد
پر شد همه جا از گل خوشبوی بهشتی
ان دم که سر زلف تو در باد رها شد
ما فخر فروشیم که در بین رسولان...
جبریل امین خادم پیغمبر ما شد
خوشبخت ترین خلق خدا ریزه خورانت
بیچاره بود هر که ز کوی تو جدا شد
ما ریزه خوره سفره احسان تو هستیم
خوشبخت ترینیم ،مسلمان تو هستیم
@yase135
ما گرد و غباری ز کف پای شماییم
دیوانه ی آن گنبد خضرای شماییم
ما حب شما و علی و آل علی را
مدیون دم حضرت زهرای شماییم
ای شافع و ای بابِ نجات همه امّت
در روز قیامت پی امضای شماییم
هر کس به جمال خوش یاری بدهد دل
ما در به در طلعت زیبای شماییم
آن خال لبت قاتل عشاق تو باشد
مقتول همان خال دل آرای شماییم
رو بر خم ابروی تو مشغول نمازیم
هر کس بِکسی نازدُ ما هم به تونازیم
@yase135
تو حامی آن چشم تر فاطمه باشی
تو روشنی هر سحر فاطمه باشی
با اینکه رسولی و فرستاده حقی
تو خلق شدی تا پدر فاطمه باشی
خورشیدی و عالم ز تو روشن شده اری
در نیمه شب هم قمر فاطمه باشی
خواندی همه شب #فاطمه را ام ابیها
اصلا به گمانم پسر فاطمه باشی
گفتی به همه فاطمه بضعه منی
حقا که تو هم از جگر فاطمه باشی
عالم همه دلداده ی تو چونکه رسولی
تو عاشق و دلداده زهرای بطولی
@yase135
ای لطف و عطا و کرم و جود تو بی حد
یا سید الابرار و یا حضرت #احمد
بت ها همه در روز ظهور تو شکستند
خاموش شد آتش ز قدوم تو به معبد
خالق به خودش گفت پی خلق تو احسنت
پس ما به تو گوییم که احسنت #محمد
سر تا به قدم حامل اسرار خدایی
این نیست عجب گر که بنازد به تو ایزد
از کودکی اش حضرت جبریل به والله
دم از تو و از حیدر و از آل تو می زد
وقتی که خداوند دمش را به گلت داد
یک جرعه علی را به تو آمیخت به هم زد
پس نفس تو با نفس علی واحد محض است
هر کس که علی را بکند رد شده مرتد
زائل بشود حب تو یا احمد مختار
بی حب علی شاه نجف حیدر کرار
شاعر: #محمد_قانع
#متن_درس_انتخاب_شعر_مناسب
#امام_عصر علیهالسلام
#مثنوی
🔹نشانی ظهورت پیداست🔹
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
آشنا بود صدا، لهجۀ زیبایی داشت
گله از فاصله، از غربت و تنهایی داشت
همنفس با من از آهنگ فراقم میخواند
داشت از گوشۀ ایران به عراقم میخواند
یادم انداخت که آن سوی تماشا او هست
میروم میروم از خویش به هر جا او هست
جمکران بدرقه در بدرقه، تسبیح به دست
سهله آغوش گشودهست مفاتیح به دست
رایحه رایحه با بوی خودش میخوانَد
خانۀ دوست مرا سوی خودش میخوانَد
خانۀ دوست که از دوست پر از خاطره است
خانۀ دوست که نام دگرش سامره است
آن اویسم که شبی راه قرن را گم کرد
با دل ما تو چه کردی که وطن را گم کرد؟
وطن آنجاست برایم که پر از خویشتن است
یعنی آنجا که در آن خانۀ محبوب من است
سامرا! خانۀ محبوب من! از او چه خبر؟
از دلآرام من، از خوبِ من، از او چه خبر؟
ما همه غرق سکوتیم تو اینبار بگو
سامرا! طاقت ما طاق شد از یار بگو
سایۀ روشنش آورده مرا تا اینجا
بوی پیراهنش آورده مرا تا اینجا
به اذانش، به قنوتش، به قیامش سوگند
به رکوعش، به سجودش، به سلامش سوگند
قَسَمت میدهم آری به همان راز و نیاز
آخرین بار کجا در حرمت خواند نماز؟
آخرین مرتبه کی راهی میقات شدهست؟
آخرین بار کجا غرق مناجات شدهست؟
خسته از فاصلهام با منِ بیتاب بگو
با من از گریۀ او در دل سرداب بگو
سامرا! ای که بلندای شکوهت عرش است
گرد و خاک قدمش روی کدامین فرش است؟
حرمت ساحل آرامترین امواج است
این گدا سامرهای نیست، ولی محتاج است
از زمستان پیاپی به بهارم برسان
بر لبم عرض سلام است به یارم برسان
ما به تکرار دچاریم بگو با یارم
غیر او چاره نداریم، بگو با یارم ـ
رنگ و رو رفته شد آفاق، به دنیا برگرد
ما نخواندیم دعای فرج اما برگرد
آنچه را مانع دیدار شد از دیده بگیر
جز تو ما از همه گفتیم، تو نشنیده بگیر
تو فقط چارۀ هر دردی و برمیگردی
وعدۀ بی برو برگردی و برمیگردی
روزیِ باغچه آن روز نفس خواهد بود
جای دل، آنچه شکستهست، قفس خواهد بود
از سر مأذنۀ کعبه اذان میخوانیم
قبلۀ کج شده را سوی تو میچرخانیم
هر کجا مینگرم ردّ عبورت پیداست
کوچه در کوچه نشانی ظهورت پیداست
تازه این اول قصهست، حکایت باقیست
ما همه زنده بر آنیم که رجعت باقیست
مینویسم که شب تار سحر میگردد
یک نفر مانده از این قوم که برمی گردد
@yase133
#متن_درس_انتخاب_شعر_مناسب