eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4.2هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
4.1هزار ویدیو
40 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 💠 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟» بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. 💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. 💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!» 💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را به سمت معرکه می‌کشید. در را که پشت سرش بستم، حس کردم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. 💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» او می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. 💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :« و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» 💠 با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید. 💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شده بود، دلش حتی در از غصه حال و روز ما در آتش بود! 💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. 💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»... نویسنده :
تربیت فرزند 🌹 هر وقت کودکی ، حرف بدی زد ؛ 🌹 برای بار اول ، خود را به نشنیدن بزنید 👈 یعنی تغافل کنید . 🌹 برای بار دوم ، تذکر بدهید 🌹 و بگویید که حرفش ، خوب نیست . 🌹 برای بار سوم ، تهدیدش کنید ؛ 🌹 که اگر عملش را تکرار کند ، 🌹 حتما جلوی دیگران آبرویش را می برید . 🌹 اما برای بارهای بعدی ، با او قهر کنید .
🔅 ای آنکه قبرت بی‌چراغ و سایبان است 🔅روضه نمی‌خواهی، مزارت روضه خوان است 🔸گلدسته‌ات سنگی‌ست، روی تربت تو 🔸گنبد نداری، گنبد تو آسمان است 🏴 شهادت مظلومانه، شکافنده علوم، امام محمد باقر (علیه السلام) تسلیت باد.
◼ای کاش عرفه کربلا بودم...😭😭 💠 مراسم پرفیض دعای روز عرفه 🔹️باکلام حجت الاسلام سیداسماعیل شاکر امام جمعه محترم 🔹️ بانوای حاج محمد ابراهیمیان 📆 پنج شنبه ( روز عرفه ) ساعت ۱۷:۳۰ 🔘 مصلی بزرگ امام خمینی (ره) شهر اردکان باحضور حجاج کاروانهای۱۳۹۹ و ۱۳۹۸ 😷 لطفا ماسک ، دستکش و مفاتیح به همراه داشته باشید. 🔸️مجمع عاشقان بقیع اردکان 🔸️مصلی بزرگ امام خمینی ره اردکان 🔸️گردان ششم پیاده امام حسین اردکان @yasegharibardakan
اعضاء محترم کانال، لطفاً موضوع مراسم دعای عرفه رو به سایر مستمعین مجمع اطلاع رسانی کنید. خیلیا اهل فضای مجازی نیستند. تاکید کنید مکانش در مصلی هست. خدا خیرتون بده
سومین امام معصومی که در واقعه کربلا حضور داشتند امام باقر علیه السلام بودند. همه وقایع و ظلم ها و مظلومیت ها را دیدند. اما ... قرار نیست همیشه با یک روش واحد، مبارزه را ادامه داد. بزرگترین انتقامی که ایشان می‌توانستند از خط مسموم فکری بنی امیه و بنی عباس بگیرند، تربیت تعداد قابل توجهی قلم به دست بود. وگرنه ایشان هم عرضه گرفتن شمشیر به دست داشتند و هم بالاخره اگر ندا میدادند، بیشتر از تعداد شهدای کربلا دور ایشان جمع میشد. ولی ترجیح اینه که مبارزه وارد فاز نرم افزاری خودش بشه. اولین کسی که تألیف کرد امام سجاد بود. اولین کسی که حلقه مولفان راه انداخت و موضوعات متعدد فکری و سیاسی را مدیریت کردند امام باقر بود و اولین کسی که علاوه بر علمای خودمون، حتی مولفان و علمای مکاتب دیگر را تغذیه کردند (بخوانید: نجات دادند) امام صادق بود. پس این سه امام بزرگوار، مدل نرم افزاری را بلافاصله پس از واقعه کربلا به مدت قریب ۹۰ سال طراحی و ارائه و گسترش دادند. دقت کنید لطفا؛ عرض کردم حدود ۹۰ سال! کمترین حرفی که میشه زد این هست که: حرکتی که ابوالعجائب (اباعبدالله الحسین علیه السلام) در مدت ۱۰ سال جوری مدیریت کردند که پازل آخرش با خون و کربلا و عاشورا رقم خورد، نه تنها پایان کار نبود بلکه ابتدای یک مدل نرم افزاری ۹۰ ساله را رقم زد که باعث بتن آرمه شدن مکتب تشیع بشود. یا به زبان ساده تر؛ لحظه ریخته شدن قطرات خون یک شهید، تازه شروع ماجراست و اگر پس از آن حداقل ۹۰ سال کار فرهنگی سطح بالا در مقیاس این سه امام بزرگوار نکنیم، هم خون آن بنده خدا پایمال شده هم نمی‌توانیم از آن خون به نفع انقلاب استفاده کنیم و هم به تدریج، دستخوش تحریف و قیل و قال خواهیم شد. و اما امروز؛ هنوز دو دهه از جنگ تحمیلی نگذشته بود که در سریال نحس و ننگین فتنه ها با فواصل ده سال افتادیم. هنوز سه چهار سال از نابودی اجتماع داعش و قائله سوریه نمی‌گذرد که دستخوش فتنه های سالانه و فصلی هستیم. و هنوز سالگرد حاج قاسم نشده که ... بگذریم باشد به وقتش عرض میکنم. لذا همه اتفاقات در عصر انقلاب اسلامی با سرعت فوق العاده زیاد در حال رخ دادن است و ما اینقدر زمان نداریم که برای هر کربلایی که علیه ما راه می‌افتد، نود سال بعد از آن کار فرهنگی کنیم تا بتوانیم حرف و حدیث و فکر خودمان را تکثیر کنیم. پس باید تقسیم کار کرد هر کس به فراخور استعداد و توانایی واقعی که دارد باید پذیرفت که وسط معرکه هستیم و خبر نداریم باید با سرعت حوادث عصر انقلاب، خودمان را تطبیق بدهیم.
سوریه ، قبل و بعد از داعش هدیه به شهدای مدافع حرم صلوات