eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4.3هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
41 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
@ostad_shojae4_310226054725763828.mp3
زمان: حجم: 2.55M
17 ❣صراط؛ همین جاست؛ وسط همین دنیا و نماز دستگیره امن ماست، تا از صراط، با امنیت وصلابت بگذریم. 🔻نماز رو جدی بگیریم؛ تا آرام و سالم،از دنیای پر از آتش، عبور کنیم شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃
راز پیراهن قسمت شصت و سه: حلما زیر لب ذکر با صاحب الزمان را تکرار می کرد، ناگهان زری در حالیکه صدای خرخری از گلویش بیرون میزد گفت: خفففه شو.... خفففه شوووو حلما متوجه شد که زری برای چه این حالت شده و یک دفعه جرقه ای در ذهنش زد، اون صحنه ای که با ژینوس توی خانه زری بودند، اون و ان یکاد که باعث وحشت زری شده بود. اره خودش بود، هنوز از شهر خارج نشده بودند و میتونست کاری کنه، پس حلما با صدای بلندتری شروع به گفتن کرد«یا صاحب الزمان الغوث والامان» و هر چه که بلندتر این عبارت را میگفت، صدای خرناسی که از گلوی زری بیرون میزد بیشتر میشد. تا جایی که در یک حرکت، زری خودش را به روی حلما انداخت و شروع کرد به فشار دادن گلویش، انگار که دست های ظریف یک زن نه، بلکه دست های فولادین غولی، گردن نازک و سفید حلما را فشار میداد. نفس های حلما به شماره افتاده بود که ناگاه ماشین با ترمز شدیدی ایستاد. در یک لحظه راننده پیاده شد و درب عقب را باز کرد، زری را به عقب کشید و گفت: چکار میکنی؟! نکنه می خوای دختره را بکشی... حلما که هنوز نفسش سر جایش نیامده بود، ذهنش به کار افتاد، بله بهترین موقعیت بود. نگاهی به اطراف کرد و در یک حرکت درب را باز کرد و سریع خود را به بیرون انداخت و شروع به دویدن کرد و همانطور که میدوید فریاد میزد، اینها دزدن، مردم اینا را بگیرین دزدن... و دیگه متوجه نشد پشت سرش چه اتفاقی افتاد. حلما نفس زنان خود را به مغاره سوپری روبه رویش رساند و وقتی تصویر خود را در شیشه مغازه دید باورش نمی شد که این دختر، خود اوست. حلما متوجه نبود که شال، روی سرش نیست و گردنش به شدت کبود شده... مردم اطراف به گمان اینکه او هم یکی از زنان آزادی طلب است، از کنارش رد میشدند و هر کدام زیر زبانی حرفی میزدند. یکی میگفت: تو که برهنگی را آزادی میدانی باید با دزدان ناموس هم کنار بیایی دیگری با دیده ترحم نگاه می کرد و گفت: این بیچاره ها نمی دونن توی چه دامی افتادن، عروسکان خیمه شب بازی که در دست دشمنان دین و کشور، طنازی میکنند و اخر کارشان به خود فروشی میرسد. حلما بی توجه به حرف های اطرافیان به طرف زنی رفت که چادر پوشیده بود و گفت: ببخشید خانم، میتونم تقاضایی ازتون کنم؟! ان زن با تعجب به حلما که با موهای آشفته جلویش ایستاده بود، نگاه کرد و گفت: بله بفرمایید... ادامه دارد... 📝 به قلم: ط_حسینی 🌹🌹🌹
راز پیراهن قسمت شصت و چهارم: حلما همانطور که سعی می کرد با دست موهایش را بپوشاند گفت: میشه... میشه شما که چادر دارین، روسریتون را به من بدین؟! زن با تعجب نگاهی به حلما کرد و گفت: با کمال میل، اما میشه بپرسم چرا خودتون روسری سرتون نیست؟ حلما سرش را پایین انداخت و گفت: بود اما... اما... زن نگذاشت حلما بیش از این اذیت شود و با یک حرکت روسری سرش را بیرون کشید و روی سر حلما انداخت و چادرش را جلو کشید و محکم با دست گرفت. حلما که از شادی اشک توی چشماش جمع شده بود گفت: ممنون خانم، میشه لطف کنید و گوشیتون هم بدین من با خانواده ام تماس بگیرم؟ زن که از هر حرکت و صحبت حلما متعجب تر میشد، سری تکان داد و دست به زیر چادر برد گوشی اش را بیرون اورد و صفحه شماره گیر را بالا اورد و گوشی را به سمت حلما داد. حلما بدون تعلل شماره وحید را گرفت با بوق اول صدای نگران وحید در گوشی پیچید: بفرمایید حلما با هیجان گفت: س... سلام وحید میشه بیای... هنوز حرف در دهان حلما بود که وحید به میان حرفش دوید و گفت: حلما خودتی؟ کجایی دختر؟ نصف عمر شدم.. حلما نگاهی به اطراف کرد و گفت: نمی دونم کجام، اما انگار منو دزدیدن... کار کار زری بود.. وحید آهی کشید و گفت: سریع ادرس جایی که هستی را بگو حلما که نمی دانست کجا هست، نگاهی به زن کرد و گفت: شما میدونید الان ما کجای تهران هستیم؟ زن سری تکان داد و حلما گوشی را به سمت اون خانم گرفت و گفت: میشه ادرس اینجا را به نامزد من بدین تا بیاد دنبالم؟ خانم گوشی را گرفت و مشغول ادرس دادن شد، انگار وحید چند تا چهار راه تا اونجا فاصله داشت. خانم از حلما خدا حافظی کرد و حلما هم جلوی سوپری ایستاد تا وحید بیاد. جمعیت پراکنده شد، انگار اتفاقی نیافتاده.. دقایق به کندی میگذشت، حلما خیره به نقطه ای نامعلوم روی جدول بود و اصلا متوجه ماشینی که به او نزدیک میشد، نشد. ادامه دارد.. 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
31.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨فقط حیدر امیرالمؤمنین است.✨ اجرای فرشتگان سرزمین من باهمکاری مجمع عاشقان بقیع دختران بابا قاسم _اردکان شب ۲۳ ماه مبارک جهاد ادامه دارد اما به شکل دخترانه🧕
462.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بچگی من😂😂 خوب امکانات نبود،میفهمید....نبود😁😂😁😂
😁😁😂😁لبخند ﺁﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﯼ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺗﺼﺎﺩﻑ کنیم ﻭ ﺟﺰﻭﻩ ﻫﺎﺕ ﺑﺮﯾﺰﻩ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﻣﻦ ﺟﻤﻌﺸﻮﻥ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻌﺪﻋﺎﺷق ﺑﺸﻢ بیام خواستگاری. . ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﻦ ﻧﺒﺎﺵ ﻣﻦ گند زدم ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺑﯿﺎﻡ الان دارم بنایی پیش اوس ممد کار میکنم😂😐😐😐
عشق یعنی یه پلاک 💔 بعد از شهادت تکفیری ها روی بدن و سینه شهید نفت ریختند و آتش زدند😔، اما فقط لباس های شهید سوخت و بدن سالم ماند.‼️ مادر شهید می‌گفت: قبلا هم به خاطر تصادف دچار سوختگی شده بود اما به خاطر عزاداری و سینه زنی برای امام حسین(ع) هیچ آسیبی به بدنش نرسیده بود.✨🌱 شهید غلامرضا لنگری زاده
10.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خاطره استاد قرائتی از عنایت امام زمان علیه السلام به ایشان در شب نیمه شعبان!
@emamzaman`شادی 16.mp3
زمان: حجم: 7.21M
✨ بهشت هر انسانی به اندازهٔ همهٔ آسمان ها و زمین است. ۱۶
Mohsen Yeganeh ♥ eitaa.com/songrasaMohsen Yeganeh - Kavir.mp3
زمان: حجم: 7.89M
🎵 کویر 🎧 محسن یگانه دیگه بگید به فکر ما جوونا نیستید😍😍