✔️ خودتون رو جای داود بذارین
بسم الله
با این افتضاح ناخواسته
تکلیف چیه؟
چیکار میکردین؟
3.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 استوری پرستو صالحی، بازیگر سابق تلویزیون که مدتی است به کانادا پناهنده شده و تو ایام اغتشاشات هرکاری از دستش برمیومد انجام داد
والله هرکس تیری به این نظام پرتاب کرد....
همسرانه
دخترهای مجرد بدانند.....
❤️
🔺در دوران نامزدی به این نکات توجه کنید‼️
در دوران #نامزدی اگر نامزدتان به شما می گوید آنقدر دوستتان دارد که نمی خواهد لحظه ای بدون شما باشد، اگر کنترلتان می کند و مرتب باید به او جواب پس بدهید، اگر نمی گذارد بدون حضور او آب بخورید و وقتی اعتراض می کنید، می گوید: خب عزیزم، از بس دوستت دارم...
باید بدانید که با یک هشدار جدی مواجهید.
فرد مقابل شما احتمالا کنترلگر است و اگر این نشانه ها در او بسیار زیاد و غیرمنطقی باشد، حتی می تواند به اختلال شخصیت پارانوییدی مبتلا باشد. اختلالی که فرد در آن به شدت بدبین است و به همه چیز و همه کس و هر اتفاقی شک دارد.
اگر نامزدتان به حقوق همه آدم های دنیا به جز خودش و خودتان بی توجه است، اگر همه را قربانی می کند که به خودتان دو نفر آسیبی نرسد، اگر با کلاه گذاشتن سر دیگران، دور زدن قانون و خرابکاری و نادیده گرفتن احساسات دیگران سعی می کند گلیمش را از آب بیرون بکشد و اعتقادش این است که به خاطر موفقیت زندگی تان این کارها را می کند، شما به احتمال زیاد با یک شخصیت ضد اجتماعی طرف هستید.
شخصیتی که بسیار خطرناک است و ممکن است به زودی همین بلاها را سر شما هم بیاورد. حتی اگر خیلی عاشق پیشه به نظر برسد.
r┅─═ঊঈ 🍁❤️🔥🍁 ঊঈ═─┅
❣ ✍حرف دلـــــ🍁❤️🍁ـــ
پرداخت هزینه های درمان کودکان تحت پوشش خیریه مجمع از محل کمک های مردمی
وضعیت منزل یکی از خانواده های تحت پوشش خیریه مجمع که درآمدشان ، فقط با شکستن پسته با دستمزد کیلویی ۳ هزارتومان 😳
می باشد.😔😔
7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫طلبگی.. مسیری است که لذت پیمودن ان تا ابد درکنج دلت میماند..
اگر دوست دارید علوم دینی رو خوب یاد بگیرید
یا اینکه مبلغ علوم دینی باشید..
طلبگی... بهترین روش برای علاقمندان تحصیل درزمینه علوم دینی است👌
💥اغاز پذیرش سراسری حوزه های علمیه خواهران
با امکانات ممتاز،اساتید برجسته،برنامه های پرورشی وفرهنگی
🌱شرایط ثبت نام:
متولدین سال ۱۳۶۲به بعد با مدرک دیپلم وبالاتر
🗓زمان ثبت نام: تا پایان اردیبهشت ۱۴۰۲
💻سایت اینترنتی:
Www.Whc.ir
🗄مدارک مورد نیاز
اسکن عکس صفحات شناسنامه،مدرک تحصیلی..عکس متقاضی
🏢مکان:بلوار بهشتی،نرسیده به میدان چادرملو،جنب مسجد فاطمه الزهرا(س)
📞تلفن تماس:
٠۹۱۳٠۷۳۹۸۱۵_۳۲۲۳۴۶۴۴
#مدرسه علمیه فاطمه الزهرا علیها السلام اردکان
راز پیراهن
قسمت شصت و پنجم:
ماشین جلوی پای حلما ایستاد اما نگاه حلما دنبال ماشین سفید رنگی بود که از انتهای خیابان به او نزدیک میشد.
حلما شک داشت آیا این ماشین، ماشین وحید است؟!
نا گهان بدون آنکه بفهمد چه شده، ضربه ای به سرش فرود آمد و دیگر چیزی متوجه نشد.
صدای فروشنده سوپر مارکت که حلما توجه اش را به خود جلب کرده بود، بلند شد: بردند... بردند... دختر مردم را جلوی چشم ملت بردند و صدا از کسی در نیامد.. مرد سوپری چند قدم دنبال ماشین دوید اما نتوانست به او برسد و فقط در آخرین لحظات، شماره ماشین را در ذهنش ثبت کرد.
مردی که کمابیش شاهد ماجرا بود، اوفی کرد و گفت: دخترای مردم تقصیر خودشون هست، وقتی روسریشون را در میارن و ندای زن زندگی آزادی میدهند، همین میشه دیگه..
آزادی اراذل و اوباش... که به راحتی زنها را میدزدند تا آزادانه به هوی و هوسشون برسن...
خیابان شلوغ شد و هر کس چیزی می گفت و چند ماشین به سرعت از آنجا گذشتند
پیکر بیهوش حلما، بار دیگر صندلی عقب ماشین حامل زری، قرار گرفت.
زری نگاهی به حلما که کمی خون از زیر موهایش بیرون زده بود و روی پیشانی اش نشسته بود کرد و گفت: دختره ی الدنگ، فکر کردی به این راحتی از دستت میدم؟ محااااله...
و بعد نگاهی به راننده کرد و ادامه داد: دیگه از این غلطای اضافی نمی کنی هااا، توی کاری که بهت ربطی نداره، دخالت نمی کنی..
راننده شانه ای بالا انداخت و گفت: خوب اگر دخالت نمیکردم مرده بود که...
زری چشمهایش از حدقه در اورد و صدای خرخری از گلویش بیرون آمد، اما چیزی نگفت و اشاره کرد که راهشان را ادامه دهند.
ادامه دارد..
به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
راز پیراهن
قسمت شصت و ششم:
ماشین به سرعت پیش میرفت و گاهی راننده از آینه و گاهی زری از شیشه پشت، عقب ماشین را نگاه می انداختند تا مطمئن شوند کسی آنها را تعقیب نمی کند.
و مطمین شدند، پشت سرشان امن امن است.
ماشین کم کم از شهر خارج شد و وارد کوره راهی خاکی شد و ناگهان در دست انداز افتاد و حرکت شدیدی کرد و این حرکت باعث شد حلما تکان بخورد و آرام چشمهایش را باز کرد.
چشمانش سقف خاکستری ماشین را در دیدرس خود داشت و کم کم به خاطر آورد چه اتفاقی افتاده و ناگهان تکان به خود داد و می خواست از جا بر خیزد که دردی تیز در سرش پیچید.
زری نگاهی به او کرد و در حالیکه نیشخندی میزد گفت: زیادی به خودت فشار نیار عزیزم، دیگه محاله بزارم از دستم فرار کنی.
حلما آه کوتاهی کشید و همانطور که چشمانش را از درد می بست، ساعت پیش را به یاد آورد و دوباره جرقه ای در ذهنش زد و اهسته شروع به گفتن عبارت:«یا صاحب الزمان الغوث و الامان» کرد.
باز خر خری از گلوی زری بیرون زد و چشمانش به رنگ خون درآمد و انگار آتشی سهمگین پر چشمانش روشن شده بود.
حلما متوجه شد که حرکت مؤثر بوده، لبخندی کمرنگ روی لبانش نشست و با اطمینانی بیشتر عبارت معجزه گر را شروع به گفتن نمود.
اما اینبار زری حرکتی مانند قبل انجام نداد و او هم خواست مقابله به مثل نماید و بنابراین شروع به خواندن وردهایی کرد که بی شک وردهایی شیطانی بود.
هر چه صدای حلما بالاتر می رفت، صدای زری هم بالا و بالاتر می رفت.
ماشین به بلندگویی سیار تبدیل شده بود که ذکرهایی مخالف هم به گوش میرسید.
راننده و مرد کنارش از این وضعیت به ستوه امده بودند اما چاره ای نداشتند و حق اعتراض نداشتند.
بالاخره بعد از مدتی رانندگی، درب سیاه و بزرگ با دیوارهایی بلند پیش رویشان قرار گرفت...
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺