پرسیدناهـٰارچۍداریممادر؟! . . . مآدرشگفتباقالۍپلوباماهے!
باخندهروڪردبه مادرشگفت:
ماامروز این ماهیـٰارو میخوریم
ویہروزےاینماهیا؛ مارو.. چندوقتبعدتوعملیـٰاٺوَالفَجرِ ۸
داخلِاروندرودگمشد(:
ودیگر مـٰادرش لب به ماهےنزد…😔🥀
#شهیدانه ❤️🌱
81.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قیافه ی ما وقتی استادمیگه کسی سوالی نداره😂😂
❤️🍃❤️همسرانه
⭕️نکات مهمی که #دخترانمجرد #دربارهازدواج باید بدانند👇👇
گاهی، دخترها سراغ فردی میروند که هیچ شباهتی به آن ها ندارد و فقط به یک دلیل خاص مورد تایید آن هاست.
👌یادتان باشد تنها با یک خصوصیت نمیتوان زندگی کرد.❌
14.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃🌸🍃
#نیایششبانه
بارالها
تنهاکوچهای که بن بست نيست
کوچه يادتوست ازتو خالصانه ميخواهم
که هيچ انسانی درکوچه پس کوچههاي
زندگی گرفتارهيچ بنبستی نگردد
شبتون آروم
@ostad_shojaeچگونه عبادات کنیم 15.mp3
زمان:
حجم:
11.09M
✨#چگونه_عبادت_کنم؟ ۱۵ 🤲
کیفیتِ عبادات ما ،
ارتباط مستقیم با قدرت روح ما دارد!
و روح قدرتمند، روحی است که توانایی #تمرکز دارد!
چگونه میشود تمرکز داشت؟
#استاد شجاعی 🎤
🍃
❤️🍃
رمان
زن ،زندگی ، آزدای
قسمت چهل و یکم:
بالاخره بعد از روزی پر ماجرا، سحر روی تختی که برای خودش انتخاب کرده بود ، تختی که نزدیک پنجره اتاق قرار داشت و با رو تختی آبی کم رنگ پوشیده شده بود ،دراز کشید.
الی که از زمان ورود به اتاق اجازه حرف زدن به سحر را نداده بود،
با دراز کشیدن سحر ، انگار طلسم هم شکسته شده بود، حالا که چمدان وسایلشان را آورده بودند، دفتری را از داخل وسائلش برداشت و به طرف تخت سحر رفت .
سحر خودش را گوشهٔ دیوار کشید تا جایی برای الی باز شود
الی دفتر را باز و همانطور که با خودکار به صفحات دفتر اشاره می کرد گفت:
من به نوشتن خاطرات هر روز عادت دارم و از دیروز توی کشتی نتونستم بنویسم.
و روی کاغذ نوشت: اینجا هیچ حرف خاصی نزن
دوربین کار گذاشته اند.
هر چی خواستی داخل دفتر بنویس
سحر نگاهی به دفتر و نگاهی با ترس به دور و برش کرد..
الی خیلی عادی ادامه نوشتنش را از سر گرفت: عادی باش دختر چرا اینقدر تابلو بازی درمیاری؟
سحر لبخند ساختگی زد و رو به الی گفت: منم میتونم یه یادگاری برات بنویسم.
الی دفتر را به سمتش داد و گفت: خیلی هم خوشحال میشم...
سحر دفتر و خودکار را قاپید و نوشت: تو واقعا کی هستی؟ این کارا برای چیست؟
ما با چه کسی طرفیم؟ تو منو داری میتروسنی....اون گردنبد چی بود؟
الی لبخندی زد و گفت: به به ،دست به قلمت هم خوبه...
در همین حین درب اتاق را زدند...
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
رمان
زن، زندگی، آزادی
قسمت چهل و دوم:
الی اوفی کرد و همانطور که دفتر را میگرفت و آن را می بست از جا بلند شد و گفت: دقیقا سر لحظهٔ حساس میزنن تو حالت..
بار دیگه در زده شد ، الی در را باز کرد، یکی از خدمتکاران خانم بودکه با فارسی شکسته ای ، سعی میکرد بفهماند که غذا حاضر است.
الی لبخندی زد و گفت : ما یه ربع دیگه میایم و سریع در را بست
بعد دوباره به طرف سحر رفت
کنارش نشست
در دفتر را باز کرد و نوشت: فعلا من هم نمی دونم چی به چیه...منم مثل تو...اما از لحظهٔ حرکت احساس کردم ،کار خطرناکی کردم ، داستان زندگیم را میدونی، من مجبور بودم مجبورررر
اما تو از سر خوش هوسی راهی این سفر شدی و با برخوردهایی که با تو شد، مطمئنم تو را برای یه کار مهم لازم دارن و وجود تو براشون بیش از دیگران مهم هست، برای همین بهت میگم خیلی مراقب خودت باش...
هر اتفاقی برات افتاد به من بگو...
به من اعتماد کن عزیزم....
سحر که کلمات را تند تند میخوند، بدون اینکه حرکت مشکوکی کند ،رو به الی گفت: الی بریم غذا بخوریم، خاطره نویسی را بزار بعدش، از اون زنجیر خاطره انگیزت هم داستان داری..
الی خنده بلندی کرد و گفت: همون که مال مادرم بود و خیلی برام عزیز بود؟!
اونو که بهت گفتم دیگه...
و با این حرف ، سحر متوجه شد که اون پلاک و زنجیر چرا برای الی ارزشمند بود و نمی خواست از خودش جداش کنه و الانم دست خود الی بود.
الی در دفتر را بست اما قبل از بستن ، سحر حس کرد تمام نوشته ها پاک شده...
نفسش را آهسته بیرون داد و با خودش گفت: من خیلی خیالاتی میشم...خییلی
هر دو نفر از جا بلند شدند تا برای خوردن شام به طبقه پایین بروند
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
😁
لبخند کانال😁😂😁😂
به یارو میگن از اینکه زنتو عزیزم خطاب می کنی
چه احساسی داری
میگه:احساس گناه
میگن:چرا؟ میگه
آخه اسمش یادم رفته😂😂😂
________
رفتم پیش روانشناس،
ازم پرسید چی آرومت میکنه؟
گفتم: خوابیدن،
گفت: خب بیشتر بخواب.
۲۵۰ تومنم پول گرفت ازم 😐😂
______
طرف می ره خواستگاري واسه پسرش.
پدر عروس مي گه:
آقازاده دانشگام ميرن؟
طرف مي گه: مسافر گيرش بياد چرا که نه! "😂😂
_________
رفتم دندون پزشکی میگه مشکل از مسواکته باید هر ماه یه بار مسواکت رو عوض کنی
من هم الآن شیش ماهه که هر ماه دارم با یکی عوضش میکنم
با داداشم با پدرم با مادربزرگم با داییم
ولی مشکلم حل نشده😅
________
تاحالا دقت کردید همیشه اونی که از همه بیشتر خروپف میکنه
زودتر از بقیه هم خوابش میبره؟😂
______
طرف تا چهار روز پیش نون بربری رو تو شربت آبلیمو تیلیت می کرد می خورد.😂😂
الان میاد می نویسه امروز قهوه فرانسه
نخوردم سرم درد می کنه 😳😐
😂😂
_________
آیا می دانستید در چین عکاس وجود ندارد
??????!!!!!!!!
.
.
.
.
.
.
چینی ها چون همه شبیه همن
همینجوری میرن بقالی سر کوچشون میگن ۶ تا عکس ۳×۴ مردونه بدید…!
😂😂
________
دیروز مدیر گروه رو توی خیابون دیدم، گفتم سلام...
گفت: no chat فقط متن وعکس ...!😐
خل شده 😂😂😂😂
_____
فقط یه ایرانی می تونه
بعد از اینکه جواب آزمایششو گرفت و سالم بود بگه : “این همه ولخرجی کردیم و هیچی مونم نبود !😕😂
____
یارو میره میوه فروشی، پسرش هی از موزا میخورده
مغازه دار عصبانی میشه میگه : چی کار میکنی؟
باباهه میگه: ولش کن، خله
مغازه دار میگه: غلط کرده، اگه خله، چرا پیاز نمیخوره😁
___________
به بابام میگم با این قیمت دلار و سکه دیگه کی میاد مارو بگیره.
میگه نه که اون موقع دلار ۴هزار تومن بود خواستگارا در خونه رو از جا کنده بودن.
هیچوقت همزمان با ضایع شدنم اینقدر قانع نشده بودم 😂😂
_________
رفیقم از ایران زعفرون میبره چین میفروشه!
از اونجا هم ساعت میاره ایران میفروشه!
الانم یه بنز زیره پاشه!
منم از این گروه جوک کپی میکنم میبرم تو اون گروه!
از اونجا هم عکس میارم تو این گروه!
یه موتور داشتم اونم فروختم گوشیمو برا اینترنت شارژ کردم! 😐😂😂
__________
دخترا هميشه دوتا مشكل اساسي دارن
1- كُمُدشون ديگه جايی واسه لباس جدید نداره
2- ميخوان برن بيرون هیچ لباسی ندارن که بپوشن 😂😂