رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_هفتاد🎬:
روح الله با تعجب به پدرش نگاه کرد وگفت: بابا فتانه چی میگه؟! یعنی شما واقعا...
محمود به میان حرف روح الله پرید و گفت: اصلا فتانه درست میگه، اما به نظرتون من حق ندارم برم پی یک زن دیگه؟! روح الله! تو خودت سالهای سال هست که رفتار فتانه را با من دیدی و من رفتار فتانه را با تو دیدم، همیشه مثل یک برده و نوکر براش کار کردم، هر چی داشتم و نداشتم را از چنگم درآورده، پول ، خونه و ماشین و حتی بچه هام را، تو رو که زورش نرسید و خدا را صد هزار بار شکر که رفتی سمتی که فتانه نتونه توی زندگیت دخالت کنه، اما اون عاطفه بیچاره را سوخت، هر روز زندگیش شده جهنم...هر وقت من پام را کج میزاشتم یا از تو دق دلی داشت، یا کوفت درد و زهر مار میخواست، عاطفه میبایست جورش را بکشه، عاطفه میبایست کتکش را بخوره..
و بعد صدایش را پایین تر آورد و گفت: منم آدمم، انسانم، یه ذره آرامش می خوام، یه ذره احترام میخوام، وقتی توی این خونه هستم انگار این مکان نفرین شده است، نه خواب دارم و نه خوراک و نه حتی میل به نماز و عبادت دارم، اما وقتی از فتانه دور میشم، انگار بهشت خدا به من لبخند میزنه، از وقتی با منور آشنا شدم و عقدش کردم، تازه میفهمم معنای زندگی چی چی هست..
فتانه که ساکت شده بود تا محمود حرفهایش را بزنه و کل کارهای کرده و نکرده اش را لو بده با این حرف محمود جری شد و شروع کرد کولی بازی در اوردن: بشکنه این دست که نمک نداره، گفتم دختر بی دست و پات را شوهر بدم خوشبخت بشه، اینم شد دستت درد نکنه ات، حالا برای من اون منور پدر....شده آدم ..
محمود که انگار روی زن دیگه اش خیلی تعصب داشت در حالیکه چوب لباسی گوشهٔ هال را برمی داشت به سمت فتانه خیز برداشت، تمام لباس های روی چوب لباسی پخش زمین شد و محمود میخواست با چوب لباسی به فتانه حمله کنه که روح الله خودش را انداخت وسط و گفت: بابا این چکاری هست، صلوات بفرست، حالا فتانه یه چی گفت..
محمود چوب لباسی را زمین گذاشت و گفت: به این زنیکهٔ بی شرف بگو، هر چی توی این سالها به من و بچه هام فحش دادی و بد کردی، چشمم را بستم، اما خط قرمز من منور هست، حق نداری کوچکترین توهینی بهش بکنی که اگر کردی خونت پای خودت هست..
فتانه که واقعا ترسیده بود، خودش را کشید توی آشپزخانه و در را نیمه باز گذاشت و گفت: واه واه چه افاده ها منور سگ کیه و شروع کرد به فحش های رکیک دادن...
محمود ناگهان به سمت آشپزخانه یورش برد و فتانه محکم در چوبی آشپزخانه را بست و خودش هم به در تکیه داد که باز نشود.
محمود چند تا لگد محکم به در زد و گفت: بالاخره که بیرون میایی..
اصلا همین جا بگم، از این به بعد فتانه زن من نیست، هر چی از چنگم در آوردی فکر میکنم سگ خورد و دزد برد، میریم محضر طلاقت میدم، بچه هات هم که شدن یکی عین خودت، مال خودت، برای من منور تمام زندگیم هست و با زدن این حرف نگاهی به سعید و سعیده و مجید و روح الله و فاطمه کرد و گفت: این حرف آخرمه، هیچ کدومتون پا درمیانی نکنید که از حرفم برنمیگردم و بعد رو به فاطمه گفت: شرمنده عروس، پاگشات را خراب کردم، الانم باروح الله پاشین با هم میریم شهر، خونه منور،اونجا یه مهمونی براتون میگیرم که چشمای فتانه و امثال فتانه درآد..
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
2.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞❓🎞❓🎞
⭕️ پرسش: با فرزندان دختر که در دوران نوجوانی- علیرغم دقت والدین در تربیت صحیح- حجاب خود را کنار گذاشتهاند و رفتارهای ناصحیح دارند، چگونه باید برخورد کرد؟
شاید ارسال چنین کلیپهایی،بتونه خانواده ای رو راهنمایی کنه و نجات بده....پس بسم الله
https://eitaa.com/yasegharibardakan
49.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوای ماندگار مرحوم حاج حسین صیقل پیرغلام امام حسین (ع)
روح این شاعر و مداح شاد و یادش گرامی
https://eitaa.com/yasegharibardakan
1.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💓 #پنج_راز_بندگی_کردن
💓 آیت الله مجتهدی تهرانی
https://eitaa.com/yasegharibardakan
لبخند😂😁😂😁😂🤪
🍀 برای خواهرم خواستگار اومده.
نوشته : آخرین شب مجردی!
لامصب بزار چای از گلو داماد بره پایین، بعد :|😂😃😃🤣😅
🍀 يه آقايى ميره کتابفروشى، ميگه: آقا شما کتاب مردها رييس خانه اند رو داريد؟
كتابفروش ميگه: نه....
ما کتابهاى تخيلى نميفروشيم...😁😂
🍀اگه ماشین بیاد بهم بزنه واز وسط نصفم بکنه،
مامان بابام میان بالا سرم میگن برو خدا رو شکر کن دو تا نیم تنه سالم داری خیلیا همینم ندارن☹️☹️☹️😂😂😂
☘پسرا همشون خوشگل و خوش استایل و جذابن
البته از دور ...
خیلی دوووووووررر ...
خیییییییلییییییییییی دووووووووووووووررررررر ...
حدودا ۱۵-۲۰ کیلومتر 😊😂🙈😁
☘یه بار رفتم خواستگاری،
پدر دختره میگفت: من با بی پولی میتونم کنار بیام. ولی نمیتونم تحمل کنم دامادم آداب اجتماعی رو بلد نباشه...
گفتم: کاملا درسته و بعد شیرینی دانمارکی رو زدم تو چایی😐
😂😂😂😂😂😂
☘دیدم تو چشمای بابام اشک جمع شده، بغلش کردمو با دستمال اشکاشو پاک کردم...گفتم: فدات بشم، نبینم غمتو...
محکم خوابوند تو گوشم، گفت: گمشو ببینم ، قطره ریخته بودم تو چشام، چرا پاک کردی😐😂😂😂
☘حالا کاری ندارم ولی اگه این دکترای زیبایی نبودن
خیلیاتون هنوز عکس گل بابونه پروفایلتون بود😂😁😂
بخند تا دنیا بهت بخنده🌹😂
https://eitaa.com/yasegharibardakan
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حکایت عرقی و شیشه ای
https://eitaa.com/yasegharibardakan
ضد شایعات
📵سند مهمی از مهاجرت غیر قانونی یهودیان به فلسطین در سال ۱۹۴۷
🔴ببینید وقتی مهاجرین غیر قانونی یهودی به بندر حیفای کنونی در فلسطین اشغالی رسیدن و دستگیر شدن رو بنرهاشون چینوشته بودن:
«آلمانها خانواده و زندگی ما را نابود کردند
شما امید ما را نابود نکنید...»
👌اینو بکنید تو چشم اونایی که میگن یهودیا سرزمینهای فلسطین رو ازشون خریدن!!!
https://eitaa.com/yasegharibardakan
عارفانه
لذتِ عشق فراموش نگردد ، صائب
این نه درسی است که محتاج به تکرار بُوَد
#صائب_تبریزی
┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/yasegharibardakan
Soheil Mehrzadegan4_5906974887053889471.mp3
زمان:
حجم:
8.2M
🎵 گلی
یک عمر باید بگذرد
تا بفهمیم بیشتر غصه هایی که خوردیم
نه خوردنی بود نه پوشیدنی،فقط دور ریختنی بود...
و چقدر دیر می فهمیم که
زندگـی همین روزهاییست که
منتظـر گذشتنش هستیم...
#شببخیر 🌔
وکیل آنلاین خودمان باشیم....
✅ چگونه از صحت سایت درگاه پرداخت اینترنتی مطمئن شویم؟
🔹آدرس سایتها باید با https شروع شود. برای اطمینان یک بار اطلاعات خود را اشتباه وارد کنید.
🔹 اگر پیام خطا داد، یعنی درگاه جعلی نیست. اما اگر با اطلاعات غلطی که وارد کردید، پیام موفقیت آمیز داد، سایت جعلی است.
🔹اگر سایت را رفرش کردید و کد امنیتی سایت (حروف و یا اعداد) تغییر نکرد. سایت جعلی است
🔹یکی از مهمترین مواردی که باید چک کنید ،آدرس url سایت است که باید با نام shaparak.ir باشد.
🔹به عنوان مثال بانک ملت با آدرس https://bpm.shaparak.ir و یا آدرس درگاه بانک پاسارگاد https://pep.shaparak.ir است.
https://eitaa.com/yasegharibardakan