eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4.3هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
41 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
273.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍉🍃🍉 🌧سفیدی برف را برای روحت 🥲سرخی انار را برای قلبت 🍉شیرینی هندوانه را برای عشقت 🚩و بلندی یلدا را 🍑برای زندگی قشنگت آرزومندم .. 🍉پیشاپیش یلدا مبارک 🍉 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"یلدا" می رسد تا با نفس هایِ زمستانی و سردش ، آدم ها را برایِ گرم شدن ، به هم نزدیک کند ، که کینه ها را بشوید و دل ها را صاف تر از همیشه کند . و چه می چسبد نوشیدنِ یک استکان چایِ داغ ، در شبی سرد ، وقتی عزیزترین هایِ زندگی ات کنارت نشسته اند و با تماشا و همصحبتیِ شان ، عشق می کنی ... 🥲🍃🥲🍃🥲 وقتی با یک دقیقه زمانِ اضافه ؛ یک عمر خاطره ی خوب برایِ روزهای دلگیری ات پس انداز می کنی و هرکجا که تنها و بی پناه شدی ، یادت می افتد ؛ تو کسانی را داری که به اندازه ی تمامِ دانه هایِ برف ، برایت آرزوهایِ خوب دارند ، و دلگرم می شوی به حمایتِ آنهایی که دورند و از هرچه نزدیک است ، به تو نزدیک تر ... 🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊 یلدا یعنی ؛ آدم ها برایِ سلامتِ نفس و جانشان و برایِ زنده ماندن ؛ "عشق" می خواهند ، و شاید ناب ترین حالتِ عاشقی ، از سمتِ کسانی باشد که کنارشان قد کشیده ای و جزءِ لاینفکِ بهترین خاطراتِ تواند . همان ها که با گرمیِ حضورشان ، جهان را جایِ بهتری می کنند برایِ زیستن ... 🚩🍃🍉🍃🚩🍃🍉 یلدا یعنی ؛ قدرِ با هم بودن ها را بدانیم ، که بیشتر کنارِ هم باشیم ، که حواسمان به ناب ترین هایِ زندگیِ مان باشد ! ای کاش هیچ خانه ای خالی از عشق نباشد و اهالیِ خانه ، هرکجا که هستند و هرکجا که می روند ؛ شاد و خوشبخت باشند ، که شاد بودن ، حقِ هر آدمی ، و گرم ماندن ، حقِ هر خانه ای ست ! 🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب سردی بود ... زن بيرون ميوه فروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مى‌خريدند شاگرد ميوه‌فروش تند تند پاكت‌هاى ميوه را داخل ماشين مشترى‌ها مى‌گذاشت و انعام مى‌گرفت زن با خودش فكر مى‌كرد چه مى‌شد او هم مى‌توانست ميوه بخرد و به خانه ببرد رفت نزديکتر چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوه‌هاى خراب و گنديده داخلش بود با خودش گفت: چه خوبه سالم ترهاشو ببرم خونه مى‌توانست قسمت‌هاى خراب ميوه‌ها را جدا كند و بقيه را به بچه‌هايش بدهد هم اسراف نمى‌شد و هم بچه‌هايش شاد مى‌شدند برق خوشحالى در چشمانش دويد ديگر سردش نبود زن رفت جلو نشست پاى جعبه ميوه تا دستش را برد داخل جعبه شاگرد ميوه فروش گفت: دست نزن ننه بلند شو و برو دنبال كارت زن زود بلند شد خجالت كشيد چند تا از مشترى‌ها نگاهش كردند صورتش را قرص گرفت دوباره سردش شد راهش را كشيد و رفت چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد: مادرجان مادرجان زن ايستاد برگشت و به آن زن نگاه كرد زن لبخندى زد و به او گفت: اينارو براى شما گرفتم سه تا پلاستيک دستش بود پر از ميوه، موز، پرتقال و انار زن گفت: دستت درد نكنه اما من مستحق نيستم زن گفت: اما من مستحقم مادر من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسان‌ها و احترام گذاشتن به همه آنها بی هيچ توقعى اگه اينارو نگيرى دلمو شكستى جون بچه‌هات بگير زن منتظر جواب زن نماند ميوه‌ها را داد دست زن و سريع دور شد زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مى‌كرد قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود غلتيد روى صورتش دوباره گرمش شده بود با صدائی لرزان گفت: پيرشى... خير ببينى هيچ ورزشى براى قلب بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست پیشاپیش یلدای مهربانی که نماد خانواده دوستی و عشق ورزیدن به همنوع است را شادباش می‌گوئیم یلدای امسال در هنگام خرید میوه سهم تنگدستان آبرومند را فراموش نکنیم....🌹🌹🌹 واحد خیریه مجمع عاشقان بقیع اردکان
❗تقصیر شماست 🪴 امروز به خاطرات بسیار جالب توجه و خواندنی برخورد کردم حيفم آمد آنرا فوروارد نکنم پیشنهاد می‌کنم با قدری تأمل مطالعه فرمایید. 🛑 تقصیر شماست....... در زمان دانش آموزی معلمی داشتیم به نام آقای سید مهدی موسوی كه در آمریكا تحصیل كرده و تازه به وطن بازگشته بود و از همین روی گاه و بیگاه خاطرات و تجربه هایی از سالهای زندگی در ایالت اوهایو نقل می كرد و این گفته ها به اقتضای دوره نوجوانی به دقت در ذهن ما ثبت و ضبط می شد. ایشان می گفت: “یك روز در دانشگاه اعلام شد كه در ترم آینده مشاور اقتصادی رییس جمهوری سابق آمریكا -گمان می كنم *ریچارد نیكسون* - قرار است درسی را در این دانشگاه ارائه كند و حضور آن شخصیت نامدار و مشهور چنان اهمیتی داشت كه همه دانشجویان برای شركت در كلاس او صف بستند و ثبت نام كردند و اولین بار بود كه من دیدم برای چیزی صف تشكیل شده است. به دلیل كثرت دانشجویان كلاس ها در آمفی تئاتر برگزار می شد و استاد كه هر هفته با هواپیما از واشنگتن می آمد دیگر فرصت آشنایی با یكایك دانشجویان را نداشت اما گاهی به طور اتفاقی و بر حسب مورد نام و مشخصات برخی را می پرسید. در یكی از همان جلسات نخست به من خیره شد و چون از رنگ و روی من پیدا بود كه شرقی هستم از نام و زادگاهم پرسید و بعد برای این كه معلومات خود را به رخ دانشجویان بكشد قدری در باره شیعیان سخن گفت و البته در آن روزگار كه كمتر كسی با اسلام علوی آشنا بود همین اندازه هم اهمیت داشت، ولی در سخن خود قدری از علی علیه السلام با لحن نامهربانانه و نادرستی یاد كرد. این موضوع بر من گران آمد و برای آگاه كردن او ترجمه انگلیسی نهج البلاغه را تهیه كردم و هفته های بعد به منشی دفتر اساتید سپردم تا هدیه مرا به او برساند. در جلسات بعد دیگر فرصت گفت و گویی پیش نیامد و من هم تصور می كردم كه یا كتاب به دست او نرسیده و یا از كار من ناراحت شده و به همین دلیل تقریبا موضوع را فراموش كردم. روزی از روزهای آخر ترم در كافه دانشگاه مشغول گفتگو با دوستانم بودم كه نام من برای مراجعه به دفتر اساتید و ملاقات با همان شخصیت مهم و مشهور از بلندگو اعلام شد، با دلهره و نگرانی به دفتر اساتید رفتم و هنگامی كه وارد اتاقش شدم با دیدن ناراحتی و چهره درهم رفته اش بیشتر ترسیدم. با دیدن من روزنامه ای كه در دست داشت به طرف من گرفت و گفت می بینی؟ نگاه كن! وقتی به تیتر درشت روزنامه نگاه كردم خبر و تصویر دردناك خودسوزی یك جوان را در وسط خیابان دیدم. او در حالی كه با عصبانیت قدم می زد گفت: می دانی علت درماندگی و بیچارگی این جوانان آمریكایی چیست؟ بعد به جریانات اجتماعی رایج و فعال آن روزها مانند هیپی گری و موسیقی های اعتراضی و آسیب های اخلاقی اشاره كرد و سپس ادامه داد: همه اینها به خاطر تقصیر و كوتاهی شماست! من با اضطراب سخن او را می شنیدم و با خود می گفتم: خدایا، چه چیزی در این كتاب دیده و خوانده كه چنین برافروخته و آشفته است؟ او سپس از نهج البلاغه یاد كرد و گفت: از وقتی هدیه تو به دستم رسیده در حال مطالعه آن هستم و مخصوصا فرمان علی بن ابیطالب به مالك اشتر را كپی گرفته ام و هر روز می خوانم و عبارات آن را هنگام نوشیدن قهوه صبحانه مرور می كنم تا جایی كه همسرم كنجكاو شده و می پرسد این چه چیزی است كه این قدر تو را به خود مشغول كرده است؟ بعد هم شگفتی و اعجاب خود را بیان كرد و گفت: من معتقدم اگر امروز همه نخبگان سیاسی و حقوقدانان و مدیران جمع شوند تا نظام نامه ای برای اداره حكومت بنویسند، نمی توانند چنین منشوری را تدوین كنند كه قرنها پیش نگاشته شده است! دوباره به روزنامه روی میز اشاره كرد و گفت: می دانی درد امثال این جوان كه زندگی شان به نابودی می رسد چیست؟ آنها نهج البلاغه را نمی شناسند! آری، *تقصیر شماست كه علی را برای خود نگهداشته اید و پیام علی را به این جوانان نرسانده اید!* دلیل آشوب و پریشانی در خیابانهای آمریكا، محرومیت این مردم از پیام جهان ساز و انسان پرور نهج البلاغه است.” این داستان را در سن دوازده سالگی از معلم خود شنیدم، اما سالها بعد از آن وقتی كه برای جشنواره “باران غدیر” در تهران میزبان مرحوم پروفسور دهرمندرنات نویسنده و شاعر برجسته هندی بودیم چیزی گفت كه حاضران در جلسه را به گریه آورد و مرا به آن خاطره دوران نوجوانی برد. پیرمرد هندو در حالی كه بغض كرده بود و قطرات اشك در چشمانش حلقه زده بود از مظلومیت علی بن ابی طالب یاد كرد و با اشاره به مشكلات گوناگون اجتماعی در كشورهای مختلف جهان گفت: “شما در معرفی امام علی و نهج البلاغه موفق نبوده اید! *باید پیام های امام علی را چون سیم كشی برق و لوله كشی آب به دسترس یكایك انسانها در كشورها و جوامع مختلف رساند !* 🟢 به عشق مولا نشر دهید 🟢 💦⛈💦⛈💦⛈ https://eitaa.com/yasegharibardakan
تقدیم به همه دختران جوان و مجرد کانال مجمع .... رمان عشق مجازی.....👇 باشد که هوشیار و بیدار گردید و رستگار.....
💖عشق مجازی💖 سلام,من نسیم هستم بچه سوم, حاج مرتضی درخانواده ای شش نفره بزرگ شدم,داداش سپهر بچه بزرگ خانواده ,فارغ التحصیل مهندسی برق و استخدام یک شرکت,خواهربزرگم سحر تازه لیسانس حقوق گرفته وعقد کرده است وبیکار,بعدش خودمم که فعلا پشت کنکوری ام ,البته امسال درکنکور قبول شدم منتهاچون رشته ی هدفم پزشکی هست ,ثبت نام نکردم وامسال قصددارم بخونم تاپزشکی قبول بشوم,بعدازمنم مهتاب,خواهرکوچکترم وهنوز سال اول دبیرستان است. پدرم حاج مرتضی,معلم بازنشسته ومادرم عطیه خانم خانه داراست. دیروز بین اقوام مجلس شورومشورت بود تایکی از دخترای فامیل انتخاب بشه تا عمری همدم خاله خانم باشد😄 لازمه توضیح مختصری راجب خاله خانم بدهم,خاله خانم یه جورایی بزرگتر طایفه ی بابا هست وخاله ی بابامه,خاله خانم دوتا خواهر بیشترنبودن که خواهرش ,مادربزرگه من میشد ,عمرش رابخشید به خواهرکوچکتر وبارسفرعقبا بست.خاله وقتی خیلی جوان یاشاید نوجوان بودند بایکی از درباریان زمان شاه ازدواج میکنند وهمراه ایشون به فرنگ.میروند,اونجا متوجه میشوند شوهر حیله بازش, زن فرنگی هم دارد پس باکلی دوندگی اقدام به جدایی میکند وباکلی مال ومنال که از شوهرسابقش میگیرد,دوباره راهی خانه ی ,حسن اقا ,پدربزرگوارشون میشوند,منتها به فاصله ی یک سال از جداییش بایک تاجر جوان که تاجر فرش بوده ازدواج میکند,ثمره ی ازدواجش با فرهادخان(شوهر جدیدش) یک پسربه نام کوروش میشه,شوهرش زمانی که کوروش کودک بوده درپی سکته قلبی فوت میکند وباردیگر مهرتنهایی برپشانی خاله خانم میخورد. خاله ,کوروش را بزرگ میکند وبرای تحصیل راهی خارج ازکشورمیکند و,رفتن همان وماندن هم همان .... پسرش کوروش استاد فیزیک دردانشگاه فراسته مشغول به کاراست وهرچندسالی,یک بار به مادرپیرش سرمیزند وخاله برای اینکه تنهانباشد یکی از دخترای خانواده که شرایط خوبی داشته باشند نزد خود نگه میدارد واینبار با ازدواج دخترعموم فریده که چندسال بود کنار خاله خانم بود,قرعه ی فال به نام من خورده..... ازنظرمن زندگی کنار خاله خانم میتواند جالب,هیجان انگیز وشاید شیرین باشد اخه خاله هم سرحاله وهم امروزی وهم پولدار😊 ان شاالله قدم خونه اش به من بیافته😂 دارد... 💦⛈💦⛈💦⛈ https://eitaa.com/yasegharibardakan
💖عشق مجازی💖 وسایلم راجمع کردم وراهی خانه ی خاله خانم شدم,مامان انگاری من را داره میفرسته خونه ی بخت ,مثل ابربهار گریه میکرد ,اما من هرچی فکرکردم دلیلی برای گریه نیافتم,به اسارت که نمیرفتم ,تشریف میبردم مفت خوری😂 خونه ی خاله خانم برا من جذابیت خاصی داشت,یادمه هروقت عیددیدنی به خونه اش میرفتم ,توهرسوراخ سنبه,ای سرک میکشیدم تا سرازکار خاله خانم واین خونه ی مرموز دراورم😊 دریکی از همین کاووشها دریافتم,خاله خانم یک کتابخانه ی بزرگ ,مملوازکتابهای قدیمی ,ازداستان ورمان گرفته تا علمی وشعر در رفته...دارد. پس چون عاشق کتاب خصوصا مثل شماها,رمان هستم ,امدن به خانه ی خاله خانم یه جور تنوع عظیمی برام بود ,مامان, بابای بیچارم فک میکردن من به خاطر اینکه خونه ی خاله خانم ساکته وجای خوبی برای خوندن کنکور هست,اینقددد ذوق زده شدم. منتها من چون کمی کنجکاو وشاید خیلی فضول هستم ,رفتن به این خونه را باجان ودل پذیرفتم. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلاااااام برخاله خانم خودددم سلام وروجک خوبی؟؟ خوش آمدی خاله,بیا اتاقت رانشونت بدهم. خونه ی خاله خانم خیلی بزرگ با دوتا راهرو در دوطرف خونه که یکیش به حیاط جلو.یکیشم به حیاط پشتی ختم میشد,اتاقی که به من داد یک اتاق بزرگ توراهرو منتهی به حیاط پشتی بود ,یک قالی دست بافت در وسط اتاق, که فکر کنم قیمتش با تمام فرشهای خونه ی ما برابری میکرد. کنارپنجره یه تختخواب بزرگ وبا سه تامبل سلطنتی هم گوشه ی اتاق,نزدیک درهم میز توالت و...ویک طرفش هم میز مطالعه با قفسه های کوچک درکنارش,تازه هنوز اتاق بس که بزرگ بود خالی به نظرمیرسید. خلاصه,انچه که توخونه ی خودمون آرزوش راداشتم ,اینجا یکهو به من بخشیده شده بود,راستش توخونه ی خودمون مجبوربودم اتاق کوچکم رابامهتاب شریک بشم ,اونجا دوتا تخت فرفروژه ویک گلیم فرش کوچکم وسایل اتاق ماراتشکیل میدادند. لباسم راعوض کردم ومشغول چیدن لباسها توکمددیواری اتاقم شدم.. . دارد... 💦⛈💦⛈💦⛈ https://eitaa.com/yasegharibardakan
@emamzamanراهی برای زندگی بهتر .mp3
زمان: حجم: 6.77M
📌نماز مهمتره یا امام زمان عجل‌الله‌فرجه؟ ♥️ ۳ العجل، یا منتقم فاطمه https://eitaa.com/yasegharibardakan
لبخند😂 *من یه ساعت خودمو تو آینه نبینم دلم واسه خودم تنگ میشه😎✌️ . . موندم شما چی میکشید وقتی من نیستم😎😎🙄🙄🙄😂😂 https://eitaa.com/yasegharibardakan