eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
3.9هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
3.4هزار ویدیو
32 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 ... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 شبنم شادی روی چشمانم خشک شد. سرش را پایین انداخت، به اندازه چند نفس ساکت ماند، دوباره نگاهم کرد و گفت: «الهه! من عادت کردم روی مُهر سجده کنم... ببین من نمی‌دونم زمان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) مُهر بوده یا نه، ولی من یاد گرفتم برای خدا، روی خاک سجده کنم!» که میان حرفش آمدم و با ناراحتی اعتراض کردم: «یعنی برای تو مهم نیس که سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) چی بوده؟ فقط برات مهمه که خودت به چه کاری عادت کردی، حتی اگه اون عادت خلاف سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) باشه؟» نگاهم کرد و با لحنی مقتدرانه جواب داد: «من نمی‌دونم سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) چی بوده و این اشتباه خودمه که تا حالا دنبالش نرفتم! ولی اینو می‌دونم که سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) نباید خلاف فلسفه دین باشه!» به احترام کلام پُرمغزش سکوت کردم تا ادامه دهد: «اگه فلسفه سجده اینه که در برابر خدا کوچیک بودن خودتو نشون بدی، سجده روی خاک خیلی بهتر از سجده روی فرش و جانمازه!» گرچه توجیهش معقول بود و منطقی، اما این فلسفه بافی‌ها برای من جای سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را نمی‌گرفت که من هم با قاطعیت جوابش را دادم: «ببین مجید! پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) روی مُهر سجده نمی‌کرده! پس چه اصراری داری که حتماً روی مُهر سجده کنی؟» لبخندی زد و با آرامش پاسخ داد: «الهه جان! این اعتقاد شماس که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) روی مُهر سجده نمی‌کرده، ولی ما اعتقاد داریم که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) روی خاک یا یه چیزی شبیه خاک سجده می‌کردن. اصلاً به فرض که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) روی مُهر سجده نمی‌کرده، ولی فکر نمی‌کنم که کسی رو هم از سجده روی مُهر منع کرده باشه. همونطور که حتماً پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) جاهایی نماز خونده که فرش و زیلو و هیچ زیراندازی نبوده، خُب اونجا حتماً پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) روی زمینِ خاکی سجده می‌کرده! پس سجده روی زمین هم نباید اشکالی داشته باشه.» مُشت دستم را باز کردم و با اشاره به مُهر میان انگشتانم، پرسیدم: «زمین چه ربطی به این مُهر داره؟» به آرامی خندید و گفت: «خُب ما که نمی‌تونیم همه جا فرش رو کنار بزنیم و روی زمین سجده کنیم! این مُهر یه تیکه از زمینه که همیشه همراه آدمه!» قانع نشدم و با کلافگی سؤال کردم: «خُب من میگم چه اصراری به سجده روی مُهر یا به قول خودت زمین داری؟» دستش را دراز کرد، مُهر را از دستم گرفت و پاسخ داد: «برای اینکه وقتی پیشونی رو روی خاک می‌ذاری، احساس می‌کنی در برابر خدا به خاک افتادی! حسی که تو سجده روی فرش اصلاً بهت دست نمیده!» سپس با نگاه عاشقش به پای چشمانم زانو زد و عاشقانه‌تر تمنا کرد: «الهه جان! من تو رو به اندازه تمام دنیا دوست دارم! اگه نمازم رو بدون مُهر خوندم، بخاطر این بود که واقعاً می‌خواستم چیزی رو که ازم خواستی انجام بدم... ولی اجازه بده تا به اون چیزی که اعتقاد دارم عمل کنم!» و شاید اندوهم را در خطوط صورتم خواند که صدایش رنگ غم گرفت: «الهه جان! من تو رو همینجوری که هستی دوست دارم، با همه اعتقاداتی که داری! اگه میشه تو هم منو همینجوری که هستم قبول کن، با همه عقایدی که دارم!» سپس به مُهری که در دستش آرام گرفته بود، نگاهی کرد و با لبخندی کمرنگ ادامه داد: «ببین الهه! این مهمه که من و تو نماز می‌خونیم! حالا اینکه یکی روی سجاده سجده می‌کنه و اون یکی روی خاک، چیزی نیس که بخواد آرامش زندگی‌مون رو به هم بزنه!» فوران شادی لحظاتی پیش به برکه غصه بدل شده و غبار حسرتی که به دلم نشسته بود، به این سادگی‌ها از بین نمی‌رفت، با این همه گرمای محبتش در قلبم آنقدر زنده و زاینده بود که این مجادله ها، حتی به اندازه ذره‌ای سردش نکند که لبخندی زدم و گفتم‌:«ببخشید اگه ناراحتت کردم! منظوری نداشتم!» و انگار شنیدن همین پاسخ ساده از زبان من کافی بود تا نفس حبس شده در سینه‌اش بالا بیاید. صورتش از آرامشی شیرین پُر شد و با لب‌هایی که می‌خندید، پاسخ عذرخواهی‌ام را داد: «الهه جان! این حرفو نزن! تو چیزی رو که دوست داشتی به من گفتی! اینکه آدم حرف دلش رو به همسرش بگه، عذرخواهی نداره!» سپس بار دیگر مُهر را روی جانمازش نشاند و برای اقامه دوباره نماز عشاء به پا خاست. باز از جایم تکان نخوردم و مثل دفعه قبل محو تماشای نمازش شدم. هر چند این بار جشنی در دلم بر پا نبود و با نگاهی مات و افسرده به بوسه پیشانی‌اش بر سطح مُهر حسرت می‌خوردم که صدای در اتاق مرا به خود آورد. .....🌿 ✍نویسنده: 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
سلام و عرض ارادت خواستم یه بار دیگه از طریق این کانال ،تشکر و قدر دانی کنم از همه عزیزانی که برای تهیه تبلت آموزشی ،جهت دانش آموزان نیازمندمون کمک کردند. در طول این چند روز لبخندهایی به لبهایی نشست که در قاب تصویر و گزارش ، قابل پخش نیست. شاید بعضی از تصاویر رو با اجازه خودشون ،فقط جهت انتقال این حس به خیرین عزیز ، داخل کانال گذاشتیم. تبلت‌ها رو از آقای ملاحسینی خریداری کردیم . رو به روی مخابرات قدیم.( همه اطلاعات رو دقیق در اختیارتان میزارم ) البته هنوز به تبلت‌های بیشتری نیاز داریم. چون بازم موارد دیگه ای بهمون مراجعه کردند و واقعا نیازمند.... ضمنا اگر کسی گوشی دست دوم یا تبلت دست دوم هم داشته باشه و سالم، می‌تونه به خیریه تحویل بده تا برسونیم دست این بچه ها. بازم ممنونم. ثواب روضه خوندنهای دو ماه محرم وصفرم رو هدیه کردم به شما عزیزان خیر... لب بچه هاتون خندون .... بازم زبون خیر بزارین و بانی پیدا کنید و .... یا حق محمد ابراهیمیان اردکانی
گزارش خیریه مجمع : توزیع غذای گرم روزانه شرکتها بین نیازمندان پنجشنبه شب ، طرح مسافران بهشت به یاد اموات پرداخت حق بیمه سه ماهه یک خانواده به مبلغ ۶۶۰/۰۰۰ تومان که متاسفانه پدر و مادر و دو فرزند ، همه مریض و دست خالی... پرداخت مبلغ ۳۵۰/۰۰۰ تومان به همین خانواده مذکور جهت تهیه اقلام غذایی پرداخت مبلغ پانصد هزار تومان به یک خانواده سید با سه فرزند و نیازمند جهت تهیه اقلام غذایی توزیع تبلت های خریداری شده بین دانش آموزان تحت پوشش خیریه. البته با سیم کارت و بسته اینترنت ضمنا نیازمند فرش یا موکت نو یا دست دوم هستیم برای یک خانواده با یک فرزند. توو یک زیرزمین با یه فرش پاره زندگی میکنن و زمین سرد. خدا خیرتون بده. راستی صدقاتتون رو هم میتونید به حساب خیریه مجمع واریز کنید. واحد خیریه مجمع
هفت تبلت خریداری شده امروز به دست خیریه مجمع رسید. اینم فاکتورش. با نایلون های ایرانسل ، کادو کردیم و امروز می رسانیم دست دانش آموزان بازم تشکر از خیرین عزیز منتظر واریز های بیشتر شما برای تهیه تبلت‌های بیشتر هستیم
اوضاع معیشتی دارد بسویی پیش میرود که : شبهای جمعه اموات برای ما فاتحه می خوانند... شادی روح زنده ها الفاتحه...... 😐😐😂😂😂
سوپری محلمون "پوست پسته" میفروشه کیلویی ١٠هزار تومن! 😳 ازش پرسیدم پوست پسته چه صیغه ایه دیگه؟ میگه: یکی اینکه قاطی پسته ها کنی بزاری جلو مهمون که زیاد نشون بده دوم اینکه بزاری جلو در خونه قاطی آشغالا که مردم فکرکنن پسته خوردین منم دیدم راس میگه چند کیلو خریدم 😁😂😂
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 ... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 بلند شدم و در را باز کردم که صورت مهربان مادر روحم را تازه کرد، ولی نه به قدری که اندوه چهره‌ام را پنهان کند. به چشمانم نگاه کرد و با زیرکی مادرانه‌اش پرسید: «چیزی شده الهه؟» خنده‌ای ساختگی نشانش دادم و گفتم: «نه مامان! چیزی نشده! بیا تو!» پیدا بود حرفم را باور نکرده، ولی به روی خودش نیاورد و در پاسخ تعارفم گفت: «نه مادر جون! اومدم بگم شام قلیه ماهی درست کردم. اگه هنوز شام نذاشتی با مجید بیاید پایین دور هم باشیم.» دلم نیامد دعوت پُر مِهرش را نپذیرم و گفتم: «چَشم! شام که هنوز درست نکردم. مجید داره نماز می‌خونه، نمازش تموم شد میام.» و مادر با گفتن «پس منتظرم!» از راه پله پایین رفت. نماز مجید که تمام شد، پرسید: «کی بود؟» و من با بی‌حوصلگی پاسخ دادم: «مامان بود. گفت برا شام بریم پایین.» از لحن سرد و سنگینم فهمید هنوز ناراحتم که نگاهم کرد و با صدایی آهسته پرسید: «الهه جان! از دست من ناراحتی؟» نه می‌خواستم ماجرا بیش از این ادامه پیدا کند و نه می‌توانستم چشمان مهربانش را غمگین ببینم که لبخندی دلنشین تقدیمش کردم و گفتم: «نه مجید جان! ناراحت نیستم.» و او با گفتن «پس بریم!» تعارفم کرد تا زودتر از در خارج شوم و احساس بین قلبمان به قدری جاری و زلال بود که به همین چند کلمه، همه چیز را فراموش کرده و تمام طول راه پله را تا طبقه پایین، عاشقانه گفتیم و خندیدیم که از صدای شیطنت‌مان عبدالله در را گشود و با دیدن ما، سرِ شوخی را باز کرد: «بَه بَه! عروس داماد تشریف اُوردن!» و با استقبال گرمش وارد خانه شدیم. مادر در آشپزخانه مشغول پختن غذا بود و از همانجا به مجید خوش آمد گفت. اما پدر چندان سرِ حال نبود و با سایه اخمی که بر صورتش افتاده بود، به پشتی تکیه زده و تلویزیون تماشا می‌کرد. مجید کرایه ماهیانه را هم با خودش آورده بود و دو دسته تقدیم پدر کرد. پدر همانطور که نشسته بود، دسته تراول‌ها را روی میز کنارش گذاشت و با همان چهره گرفته باز مشغول تماشای تلویزیون شد. مجید و عبدالله طبق معمول با هم گرم گرفته و من برای کمک به مادر به آشپزخانه رفتم. قلیه ماهی آماده شده بود و ظرف‌ها را از کابینت بیرون می‌آوردم که از همانجا نگاهی به پدر کردم و پرسیدم: «مامان! چی شده؟ بابا خیلی ناراحته.» آه بلندی کشید و گفت: «چی می‌خواسته بشه مادرجون؟ باز من یه کلمه حرف زدم.» دست از کار کشیدم و مادر در مقابل نگاه نگرانم ادامه داد: «بهش گفتم چیزی شده که از الآن داری محصول خرما رو پیش فروش می‌کنی؟ جوش اُورد و کلی داد و بیداد کرد که به تو چه مربوطه! می‌گه تو انبار باید به پسرات جواب پس بدم، اینجا به خودت!» سپس نگاهی به اتاق انداخت تا مطمئن شود پدر متوجه صحبت‌هایش نمی‌شود و با صدایی آهسته گِله کرد: «گفتم ابراهیم ناراحته! خُب اونم حق داره! داد کشید که اگه ابراهیم خیلی ناراحته، بره دنبال یه کار دیگه!» که مجید در چهارچوب آشپزخانه ایستاد و تعریف مادر را نیمه تمام گذاشت: «مامان چی کار کردید! غذاتون چه عطر و بویی داره! دستتون درد نکنه!» مادر خندید و با گفتن «کاری نکردم مادرجون!» اشاره کرد تا سفره را پهن کنم. نگرانی مادر را به خوبی درک می‌کردم و می‌فهمیدم چه حالی دارد؛ سرمایه‌ای که حاصل یک عمر زحمت بود، آبرویی که پدر در این مدت از این تجارت به دست آورده و وابستگی زندگی ابراهیم و محمد به حقوق دریافتی از پدر، دست به دست هم داده و دل مهربان مادر را می‌لرزاند، ولی در مقابل استبداد پدر کاری از دستش بر نمی‌آمد که فقط غصه می‌خورد. .‌.‌‌...🌿 ✍نویسنده :
ادامه تحویل تبلت‌ها به دانش آموزان و خوشحالی وصف ناپذیرشون
بعضی از کودکان و دانش آموزان تحت پوشش خیریه مجمع ، نامه های رو برای خدا نوشته بودند. وقتی می‌خوندم ، از نگاه کودکانشون ،مطالب زیبایی نوشته بودند. اما جالب بود یه تعدادی از خداوند ، موی مصنوعی درخواست کرده بودند😳😳😳😳😳 خدایا این قلم جنس رو دیگه از کجا بیارم ؟!!!!🧐🧐🧐🧐👇👇👇
خواهران محترمه اگر کسی موی مصنوعی اضافه، منزل داره، بی زحمت بیاره خیریه😜😜
🌹نفرات برتر مسابقه عاشقانه های یک کوله پشتی مشخص شد.👆👆👆 ▪️مجمع عاشقان بقیع اردکان بمناسبت اربعین حسینی مسابقه ای تحت عنوان عاشقانه های یک کوله پشتی برگزار کرد که نفرات برگزیده در پوستر بالا مشاهده فرمایید. 🔹️ تعداد شرکت کنندگان ۳۱ نفر بوده که متن تعداد محدودی از شرکت کنندگان کپی از اینترنت بوده و از دور مسابقه خارج شدند. 💠تشکر از حضور خوب عزیزان در این مسابقه و دلنوشته های بسیار قشنگ... 🙏 سپاس از اسپانسر این مسابقه (سیسمونی چوبکده امیر) با مدیریت میرجعفری ▫️خیابان شهید قانعی (سینا) @yasegharibardakan
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 ... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 فرصت صرف غذا به صحبت‌های معمول می‌گذشت که پدر رو به مجید کرد و پرسید: «اوضاع کار چطوره مجید؟» لبخند مجید رنگی از رضایت گرفت و پاسخ داد: «خدا رو شکر! خوبه!» که پدر لقمه‌اش را قورت داد و با لحنی تحقیر‌آمیز آغاز کرد: «اگه وضع حقوقت خیلی خوب نیس، بیا پیش خودم! هم کارش راحت‌تره، هم پول بیشتری گیرِت میاد!» مجید که انتظار چنین حرفی را نداشت، با تعجب به پدر نگاه کرد و در عوض، عبدالله جواب پدر را داد: «بابا! این چه حرفیه شما می‌زنی؟ آقا مجید داره تو پالایشگاه کار می‌کنه! کجا از شرکت نفت بهتر؟ تازه حقوقشون هم به نسبت خوبه!» که پدر چین به پیشانی انداخت و گفت: «جای خوبیه، ولی کار پُر دردِ سریه! هر روز صبح باید تا اسکله شهید رجایی بره و شب برگرده! تازه کارش هم پُر خطره! همین یکی دو سال پیش بود که تو پالایشگاه آتیش سوزی شد...» از سخنان پدر به شدت ناراحت شده بودم و چشمم به مجید بود و می‌دیدم در سکوتی سنگین، خیره به پدر شده که مادر طاقتش را از دست داد و با ناراحتی به میان حرف پدر آمد: «عبدالرحمن! خُب لابد آقا مجید کار خودش رو دوست داره!» و بلاخره مجید زبان گشود: «خیلی ممنون که به فکر من هستید! ولی خُب من از کارم راضی‌ام! چون رشته تحصیلی‌ام هم مهندسی نفت بوده، خیلی به کارم علاقه دارم!» پدر لبی پیچ داد و با لحنی که حالا بیشتر رنگ غرور گرفته بود تا خیرخواهی، جواب داد: «هر جور میل خودته! آخه من دارم با یه تاجر خوب قرارداد می‌بندم و دیگه از امسال سود نخلستون‌هام چند برابر میشه! گفتم زیر پر و بال تو هم بگیرم که دیگه برای چندرغاز پول انقدر عذاب نکشی!» مجید سرش را پایین انداخت تا دلخوری‌اش را کسی نبیند، سپس لبخندی زد و با متانت همیشگی‌اش پاسخ داد: «دست شما درد نکنه! ولی من دیگه تو این کار جا افتادم.» و پاسخش آنقدر قاطع بود که پدر اخم کرد و با حالتی پُر غیظ و غضب، لقمه بعدی را در دهانش گذاشت. حالا می‌فهمیدم مشتری جدیدی که نارضایتی ابراهیم و محمد را برانگیخته، همین تاجری است که پدر را به سودی چند برابر امیدوار کرده و به او اجازه می‌دهد تا همچون ارباب و رعیت با مجید صحبت کند. برای لحظاتی غذا در سکوت خورده شد که خبری بهت‌آور، نگاه همه را به صفحه تلویزیون جلب کرد؛ نبش قبر یک شخصیت بزرگ اسلامی در سوریه به دست تروریست‌های تکفیری! حجر بن عدی که به گفته گوینده خبر، از اصحاب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) و از نام‌آوران اسلام بوده است. گرچه نامش را تا آن لحظه نشنیده بودم اما در هر حال نبش قبر، گناه قبیح و وحشتناکی بود و تنها از دست کسانی بر می‌آمد که به خدا و پیامبرش (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) هیچ اعتقادی ندارند. پدر زودتر از همه نگاهش را برگرداند و بی‌توجه به غذا خوردنش ادامه داد، اما چشمان گِرد شده عبدالله همچنان به تلویزیون خیره مانده بود و مادر مثل اینکه درست متوجه نشده باشد، پرسید: «چی شده؟» شاید هم متوجه شده بود و باورش نمی‌شد که قبر یک مسلمان آن هم کسی که یار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) بوده، شکافته شده و به مدفنش اهانت شده باشد که عبدالله توضیح داد: «این تروریست‌هایی که تو سوریه هستن، به حرم حجر بن عدی حمله کردن و نبش قبرش کردن!» مادر لب گزید و با گفتن «استغفرالله!» از زشتی این عمل به وحشت افتاد. مجید هم نفس بلندی کشید و با سکوتی غمگین اوج تأسفش را نشان داد که با تمام شدن متن خبر، عبدالله صدای تلویزیون را کم کرد و گفت: «من نمی‌دونم اینا دیگه کی هستن؟!!! میگن ما مسلمونیم، ولی از هر کافر و مشرکی بدترن! تازه تهدید کردن که اگه دستشون به حرم حضرت زینب (علیها السلام) برسه، تخریبش می‌کنن!» با شنیدن این جمله نگاهم به چشمان مجید افتاد و دیدم که نگاهش آشکارا لرزید. مثل اینکه جان عزیزی از عزیزانش را در خطر ببیند، برای چند ثانیه تنها به عبدالله نگاه کرد و بعد با لحنی غیرتمندانه به خبری که شنیده بود، پاسخ داد: «هیچ غلطی نمی‌تونن بکنن!» و حالا این جواب مردانه او بود که توجه همراه با تعجب ما را به خودش جلب کرد. ما هم از اهانت به خاندان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) ناراحت و نگران بودیم، اما خونِ غیرت به گونه‌ای دیگر در رگ‌های مجید جوشید، نگاهش برای حمایت از حرم تپید و نفس‌هایش به عشق حضرت زینب (علیهاالسلام) به شماره افتاد. گویی در همین لحظه حضرت زینب (علیها السلام) را در محاصره دشمن می‌دید که اینگونه برای رهایی‌اش بی‌قراری می‌کرد و این همان احساس غریبی بود که با همه‌ی نزدیکی قلب‌ها و یکی بودن روح‌مان، باز هم من از درکش عاجز می‌ماندم! .‌.‌‌...🌿 ✍نویسنده:
30.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍁 بذر محبت... ❤ با «قلب مهربان» در تغییر سرنوشت کودکان سهیم باشیم. 💠 8 عدد تبلت به ارزش ۲۷۶،۰۰۰،۰۰۰ ریال جهت دانش آموزان بی بضاعت و نیازمند به آموزش به کمک خیرین گرامی توسط خیریه بیت الزهرا س اردکان خریداری و توزیع شد. 😔 گوش کنید این دانش آموز چه دعایی برای خیرین و کسانی که بانی این امر خیر شدند، میکند..... ▪️هنوز به تعدادی تبلت نیاز داریم و دانش آموزان چشم به راه هستند. یاعلی👇👇 به نام خیریه مجمع عاشقان بقیع اردکان 6037691630099752 بانک صادرات 🔹️روابط عمومی مجمع عاشقان بقیع اردکان @yasegharibardakan
عارفانه دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی بار پیری شکند پشت شکیبائی را...! @YasegharibArdakan
••تلنگر اگر غریبه‌ای از علت بریدن سر حسین‌ (ع) پرسید بگویید؛ ترکیبی از منافقان‌ باهوش و مردم‌ جاهل عاشورا را رقم زدند! و معجون عجیبیست این ترکیب...! ♥️ @yasegharibardakan
یک جرعه مهربانی .... برادر عزیز و بزرگواری یک محموله حلواارده و ارده به ارزش سه و نیم میلیون تومان ، جهت توزیع بین نیازمندان در اختیار خیریه مجمع قرار داد. عزیز بزرگوار دیگری مقداری میوه انار در اختیار خیریه قرار داده است. این دو محموله امشب بین نیازمندان توزیع خواهد شد. خداوند هر دو بانی عزیز رو از بلا و بیماری حفظ کنه ، به زندگیشون برکت عنایت کنه و به دعای این خانواده های نیازمند ، حاجت روا بشن. شادی روح امواتشون هم فاتحه با صلواااااااات @yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لبخند خیلی جالب اینم یه شعر ترکیبی جالب از فارسی و عربی و انگلیسی😂 @YasegharibArdakan
💥 جوایز نفرات برگزیده مسابقه عاشقانه های یک کوله پشتی 🔺️تجهیزات کوله پشتی: مهر ، تسبیح ، صلوات شمار ، چفیه ، جانماز ، کیف پاسپورت ، حوله دست وصورت ، حوله حمام نفر اول: کوله پشتی + تجهیزات کامل + هزینه رفت وبرگشت سفر اربعین کلا به ارزش ۶,۰۰۰,۰۰۰ ریال نفردوم: کوله پشتی + تجهیزات کامل + کمک هزینه سفر اربعین کلا به ارزش ۵,۰۰۰,۰۰۰ ریال نفر سوم: کوله پشتی + تجهیزات + کمک هزینه سفر اربعین کلا به ارزش ۴,۰۰۰,۰۰۰ ریال 🔺️ به ۵ نفر هم به قید قرعه بن کارت ۱ میلیون ریالی پرداخت شد. @yasegharibardakan