یعنی جمع کمکها رسیده به ۸۸/۹۰۹/۰۰۰ تومان.
ماشاالله نداره؟😊 خیلی هم داره....
روحش شاد و یادش گرامی
برادر عزیز جناب آقای حامد افخمی و اخوان گرامی
درگذشت پدر عزیزتان را به حضرات عالی تسلیت و مغفرت و رحمت الهی را برای آن عزیز سفرکرده مسئلت می نماییم .
روابط عمومی مجمع عاشقان بقیع اردکان
https://eitaa.com/yasegharibardakan
دوستان و عزیزان مجمع،؛
انشاالله همه در مراسم تدفین و برنامه های یادبود پدر حامد شرکت میکنیم.👆
28.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ #کلیپ_تصویری
🗣ذاکر: #کربلایی_وحید_شفیعی
🔶 جلسه هفتگی 23 شهریورماه 1403 (جشن آغاز امامت و ولایت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف)
🚩#مجمع_عاشقان_بقیع_اردکان
🆔 @YasegharibArdakan
29.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ #کلیپ_تصویری
🗣ذاکر: #کربلایی_حمید_ابراهیمیان
🔶 جلسه هفتگی 23 شهریورماه 1403 (جشن آغاز امامت و ولایت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف)
🚩#مجمع_عاشقان_بقیع_اردکان
🆔 @YasegharibArdakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـ مسلمونی؟
+ آره
ـ نماز میخونی؟
+ نه
- روزه میگیری؟
+ نه
- به مهریه اعتقاد داری؟
+ آره دیگه اینقدر هم کافر نیستم
https://eitaa.com/yasegharibardakan
رمان قسمت سی و سه
بدون تو هرگز
دستش بین موهام حرکت می کرد … و من بی اختیار، اشک می ریختم … غم غربت و تنهایی … فشار و سختی کار … و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم …
- خیلی سخت بود؟ …
- چی؟ …
- زندگی توی غربت …
سکوت عمیقی فضا رو پر کرد … قدرت حرف زدن نداشتم … و چشم هام رو بستم … حتی با چشم های بسته … نگاه مادرم رو حس می کردم …
- خیلی شبیه علی شدی … اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت … بقیه شریک شادی هاش بودن … حتی وقتی ناراحت بود می خندید … که مبادا بقیه ناراحت نشن …
اون موقع ها … جوون بودم … اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته … حس دختر کوچولوم رو ببینم .
ناخودآگاه … با اون چشم های خیس … خنده ام گرفت … دختر کوچولو …
چشم هام رو که باز کردم … دایسون اومد جلوی نظرم … با ناراحتی، دوباره بستم شون …
- کاش واقعا شبیه بابا بودم … اون خیلی آروم و مهربون بود… چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد … ولی من اینطوری نیستم … اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم … نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم … من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم … خیلی …
سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم … اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت … دلم برای پدرم تنگ شده بود … و داشتم … کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم … علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم … و جواب استخاره رو درک نمی کردم …
زمان به سرعت برق و باد سپری شد … لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم … نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم … نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم … هواپیما که بلند شد … مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم .
حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد … ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود … حالتش با من عادی شده بود … حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم …
هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید … اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد … نه فقط با من … با همه عوض می شد …
مثل همیشه دقیق … اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود … ادب … احترام … ظرافت کلام و برخورد … هر روز با روز قبل فرق داشت …
یه مدت که گذشت … حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد… دیگه به شخصی زل نمی زد … در حالی که هنوز جسور و محکم بود … اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد …
رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن … بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود … که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود … در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم …
شیفتم تموم شد … لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد …
- سلام خانم حسینی … امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ … می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم …
وقتی رسیدم … از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید … نشست … سکوت عمیقی فضا رو پر کرد …
- خانم حسینی … می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم … اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم… و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم …
این بار مکث کوتاه تری کرد …
- البته امیدوارم … اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید … مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید …
ادامه دارد...
ــ ـ ــــــــ ــ ◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از هوش مصنوعی خواستم طبقه هفتم بهشت رو نشونم بده...
چیزی که نشون داد....😊🌹
صبح زیباتووووون به خیییییر🌺🌺🌺🌺🌺
https://eitaa.com/yasegharibardakan
لبخند😂😂
اگه ایرانی هستید و سه تا چیز تو خونتون ندارید اسیر مدرنیته شدید 😂😂
یک _ سینی پشت ظرفشویی
دو _ لیوان تو گونی برنج
سه _ جعبه سوهان جای سوزن نخ و قرقره😂
https://eitaa.com/yasegharibardakan