فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه گناه کردی این دعا رو بخون
و تصمیم بگیر تکرارش نکنی !!)
متن این دعا منقول از رسول خدا ص ؛
اللَّهُمَّ إِنَّ مَغْفِرَتَكَ أَرْجَى مِنْ عَمَلِي وَ إِنَّ رَحْمَتَكَ أَوْسَعُ مِنْ ذَنْبِي 😭
اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ ذَنْبِي عِنْدَكَ عَظِيماً فَعَفْوُكَ أَعْظَمُ مِنْ ذَنْبِي😔
اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ أَكُنْ أَهْلاً أَنْ أَبْلُغَ رَحْمَتَكَ فَرَحْمَتُكَ أَهْلٌ أَنْ تَبْلُغَنِي وَ تَسَعَنِي
لِأَنَّهَا وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ🙏
البحار ٨٦ / ٣٧
https://eitaa.com/yasegharibardakan
🔸بابا برای نان جان داد...
💠پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله:
الكادُّ على عِيالِهِ
كالمُجاهِدِ في سبيلِ اللّه ِ
كسى كه براى [كسب روزىِ] خانوادهاش زحمت بكشد،
مانند مجاهدِ در راه خداست.
📖بحارالأنوار 103/13/59
https://eitaa.com/yasegharibardakan
لبخند😂
یه دختر 4 ساله تو تاکسی بغل دستم نشسته بود و آلوچه میخورد.
گفتم مگه نمیدونی آلوچه بده، چرا میخوری؟
گفت پدربزرگم 115سال عمر کرد.
با تعجب پرسیدم چون آلوچه میخورد؟
گفت نه چون سرش تو کار خودش بود😒😐
چنان قانع شدم که الان سه روزه دیگه با کسی حرف نمیزنم😥😂😂
صبحتووون به خیر 🌹🌹🌹
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ بسیار زیبا و پر از رمز و راز🌷🌷🌷
ببینید و لذت ببرید🌹
https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالاخره همه می فهمند
اینستاگرام چه کرده !
شاید حرف ایشون بیشتر از باباها و مامانا رو فرزندان تاثیر داشته باشه😔
پاکش کنید....
🎬https://eitaa.com/yasegharibardakan
عزیزانی که حواله هدیه روز میلاد پیامبر ص گرفتند ، سعی کنند امروز صبح و عصر بیان بگیرن. شاید چهار شنبه و پنج شنبه تعطیل باشه فروشگاه که اونوقت شنبه باید تشریف بیارین.
البته ناقابله ولی تبرکه🌹
10.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌آدم های عاقل ظاهر بین نیستن❌
به طرف میگی صبر داشته باش خودت رو حفظ کن ،میتونی یک ازدواج خوب داشته باشی
میگه کووو!!
به من نشون بده
همه دارنطلاق میگیرن🙁
اما...👆👆👆
#سیدکاظم_روحبخش
https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می گوید خدا وجود ندارد و اگر وجود دارد، همین الان بر من عذاب وارد کند... حرف هایش تمام نشده بود، که عذاب الهی مانند صاعقه بر سرش فرود آمد......
لا إله إلا الله
https://eitaa.com/yasegharibardakan
*فكركرديدچند درصد جمعيت ايران در زمان جنگ ، به جبهه رفتند؟!٣/٥درصد!!!!!!*
٩٦/٥درصد از مردم ايران ،رنگ جبهه رو نديدند!اگردوباره جنگی شروع شد و ما نبودیم،
*از قول ما رزمندگان دیروزبه رزمندگان فردابگوئید:*
در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به *بعد از جنگ* هم بیاندیشید.
مبادا *ارزشها* را در خاکریزها جا بگذارید، اگر چنین کنید، ارزش ها، مثل امروز، *عوض* می شود و *عوضیها* ارزشمند می شوند.
می بینید که چگونه ما را *غریبه* میپندارند!
آن روزها:
*قطار قطار* می رفتیم، *واگن واگن* بر می گشتیم.
*راست قامت* می رفتیم *کمر خمیده*
بر می گشتیم.
*دسته دسته* می رفتیم، *تنها تنها*
بر می گشتیم.
بیهیچ استقبال و جشن و سروری.
فقط *آغوش گرم مادری* چشم انتظارمان بود و دگر هیچ.
اما مردانه، ایستادیم.
باور کنیدکه:
ماهم دل داشتیم،
فرزند و عیال و خانمان داشتیم
اما با *دل* رفتیم، *بیدل* برگشتیم.
با *یار* رفتیم، با *بار* بر گشتیم.
با *پا* رفتیم، با *عصا* بر گشتیم.
با *عزم* رفتیم، با *زخم* برگشتیم.
با *شور* رفتیم، با *شعور* برگشتیم.
ما اکنون *پریشان* هستیم، اما *پشیمان* نیستیم.
*ما* همان کهنه *رزمندگان* پیادهایم که *سواری* نیاموختهایم.
*ما* همان هایی هستیم که به *وسوسهی قدرت* نرفته بودیم.
میدانید *تعداد ما* در هشت سال جنگ، چند نفر بود؟
*۳/۵* درصد از کل جمعیت ایران!
اما *مردانگی* را *تنها* نگذاشتیم.
ما *غارت* را آموزش ندیده بودیم.
رفتیم و *غیرت* را تجربه کردیم.
اکنون نیز *فریاد* میزنیم که:
این *حرامیان یقه سفید قافلهی اختلاس* از ما نیستند.
*این گرگانی که صد پیراهن یوسف را دریدهاند* از ما نیستند .
این *خرافات خوارج پسند* وصلهی مرام ما نیست.
*ما* نه اسب امام زمان دیدیم، نه بی ذکر سالار شهیدان، جنگیدیم.
اما *استخوان در گلو* و *خار در چشم*، از *وضعیت امروز مردم خوبمان* شرمندهایم.
شرمنده ایم، با صورتی سرخ.
شرمنده ایم، با دستانی که در فکه و شلمچه و مجنون و هور و ارتفاعات غرب جا مانده است
ای همهی آنانی که *احساس پاک* را می شناسید!
*ما* اگر به جبهه نمیرفتیم، با دشمنی که به نام قادسیه، برای هلاک مردم و میهن مان ایران، آمده بود، چه می کردیم؟
شما را به آن سالار شهیدان، ما را *بهتر قضاوت* کنید.
حساب اندکی از ما که *آلوده* شدند و *شرافت* خود را فروختند، را به پای ما ننویسید.
سربازم و هرگز نکنم پشت به میدان
گر سر برود من نروم از سر پیمان
ای خاک مقدس که بود نام تو ایران
فاسد بود آن خون که به پای تو نریزد!؟
*تقدیم دلاورمردان و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس
https://eitaa.com/yasegharibardakan
🔸وقتی پارکینگ حرم امام رضا محل کار خانم آرایشگر شد
🔹«باورم نمیشد خانم ناشناس آن طرف خط دارد دعوتم میکند برای برداشتن کاشت ناخن بانوان زائر به حرم امام رضا(ع) بروم؛ آقا با این دعوت، ما آرایشگران خدامحور را سربلند کرد». اینها را خانم آرایشگر مشهدی میگوید که از یک سال قبل در گروه آرایشگران «صیانه» برداشتن رایگان کاشت ناخن خانمها را شروع کرده و حالا بعد از ۲۰۰ مورد برداشت ناخن، در حرم رضوی پاداشش را گرفته است.
🔹بین تمام مشاغل برای خدمت به دستگاه اهلبیت(ع)، آرایشگری شاید دور از ذهنترین حرفه به نظر بیاید؛ اما اهالیِ گروه آرایشگران خدامحور «صیانه» با اجرای طرح خودجوش «برداشتن رایگان کاشت ناخن» اثبات کردند آرایشگران هم میتوانند سرباز لشکر امام زمان(عج) باشند.
🔹حضور در موکبهای خدمترسانی به زائران در شهر مشهد در ایام شهادت امام رضا(ع) و بالاتر از آن، حضور در حرم رضوی برای برداشتن کاشت ناخن بانوان زائر، افتخارات بزرگی برای آرایشگران صیانه رقم زد.
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
قسمت چهارم
قصه دلبری
رفتارهایش را قبول نداشـتم. فکر می کـردم ادای رزمنده هـای دوران جنگ را درمی آورد. نمی توانستم با کلمات قلمبه سلنبه اش کنار بیایم. دوست داشتم راحت زندگی کنم، راحت حرف بزنم، خودم باشم. به نظرم زندگی با چنین آدمی اصلاً کار من نبود. دنبال آدم بی ادعایی می گشتم که به دلم بنشیند. در چارچوب در، با روی ترش کرده نگاهم را انداختم به موکت کف اتاق بسیج و گفتم: «من دیگه از امروز به بعد، مسـئول روابط عمومی نیستم. خداحافظ!» فهمید کارد به استخوانم رسیده. خودم را برای اصرارش آماده کرده بودم، شاید هم دعوایی جانانه و مفصل. برعکس، در حالی که پشت میزش نشسته بود، آرام و باطمأنینه گونۀ پرریشـش را گذاشت روی مشـتش و گفت: «یه نفر رو به جای خودتون مشخص کنید و برید!» نگذاشتم به شب بکشد. یکی از بچه ها را به خانم ابویی معرفی کردم. حس کسی را داشتم که بعد از سال ها نفس تنگی یک دفعه نفسش آزاد شود، سینه ام سبک شد. چیزی روی مغزم ضرب گرفته بود: «آزاد شدم!» صدایی حس می کردم شبیه زنگ آخر مرشد وسط زورخانه. به خیالم بازی تمام شده بود. زهی خیـال باطـل! تـازه اولـش بـود. هـر روز به هرنحـوی پیغـام می فرسـتاد و می خواسـت بیایـد خواسـتگاری. جـواب سـربالا مـی دادم. داخـل دانشـگاه جلویم سـبز شـد. خیلی جدی و بی مقدمه پرسـید: «چرا هرکی رو می فرسـتم جلـو، جوابتـون منفیه؟» بـدون مکـث گفتم: «مـا به درد هـم نمی خوریـم!» با اعتماد به نفـس صدایـش را صـاف کـرد: «ولی مـن فکـر می کنم خیلـی به هم می خوریـم!» جوابـم را کوبیـدم تـوی صورتـش: «آدم بایـد کسـی که می خواد همراهش بشه، به دلش بشینه!» خندۀ پیروزمندانه ای سر داد، انگار به خواسته اش رسیده بود: «یعنی این مسئله حل بشه، مشکل شمام حل می شه؟» جوابی نداشتم. چادرم را زیر چانه محکم چسبیدم و صحنه را خالی کردم. از همان جایی که ایستاده بود، طوری گفت که بشنوم: «ببینید! حالا این قدر دست دست می کنید، ولی میاد زمانی که حسرت ایـن روزا رو بخورید!» زیر لـب با خودم گفتم «چـه اعتماد به نفس کاذبـی»، اما تا برسم خانه، مدام این چند کلمه در ذهنم می چرخید: «حسرت این روزا!» مدتی پیدایش نبود، نه در برنامه های بسـیج، نه کنار معراج شهدا. داشتم بال درمـی آوردم. از دسـتش راحت شـده بـودم. کنجـکاوی ام گل کرده بـود بدانم کجاست. خبری از اردوهای بسیج نبود، همه بودند الاّ او. خجالت می کشیدم از اصل قضیه سر دربیاورم تا اینکه کنار معراج شهدا اتفاقی شنیدم از او حرف می زنند. یکی داشت می گفت: «معلوم نیست این محمدخانی این همه وقت توی مشهد چی کار می کنه!» نمی دانـم چرا؟ یک دفعه نظرم عوض شـد. دیگر به چشـم یک بسـیجی افراطی و متحجـر نگاهش نمی کردم. حـس غریبی آمده بود سـراغم. نمی دانسـتم چرا این طور شـده بودم. نمی خواسـتم قبـول کنم که دلم برایش تنگ شـده اسـت، باوجود این هنوز نمی توانستم اجازه بدهم بیاید خواستگاری ام. راستش خنده ام می گرفت، خجالت می کشیدم به کسی بگویم دل مرا هم با خودش برده!
ادامه دارد...
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عارفانه
دلتنگ توام اِی که به وصلت نرسیدم
ای کاش خودت را سر قبرم برسانی
#سید_تقی_سیدی
┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈