سهم من از ماه خدا....
سی شب....سی سفره....
🌺 سفره شب اول ماه رمضان : واریز مبلغ ۱/۲۰۰/۰۰تومان( یک میلیون و دویست هزار تومان)......صد پرس قرمه سبزی
🌺 سفره شب دوم ماه رمضان : ۲۰۰/۰۰۰ت+۲۰۰/۰۰ت+۵۰/۰۰۰ت +۵/۰۰۰+۶۰/۰۰۰+۱/۰۰۰/۰۰۰ ( افطاری امشب : صد پرس کوبیده مرغ)
🌺افطاری شب سوم : ۱۰۰/۰۰۰+۱۰۰/۰۰۰+ ۳۰/۰۰۰تومان+۸۰۰/۰۰۰ت+ ۱۰۰/۰۰۰ت ( هفتاد پرس چلو خورشت قیمه)
🌺شب چهارم ماه رمضان به نیت طفلان حضرت زینب س: ۵۰/۰۰۰ت + ۲۰/۰۰۰ ت+ ۵۰/۰۰۰ت +۱/۰۰۰/۰۰۰+۳۰/۰۰۰
( امشب : صد و بیست پرس چلو قرمه سبزی)
🌺شب پنجم ماه مبارک به نیت حضرت قاسم ع : ۵۰۰/۰۰۰تومان + ۵۰۰/۰۰۰+۱۰۰/۰۰۰+۵۰/۰۰۰+۵۰/۰۰۰
( صد و بیست پرس کوبیده مرغ)
🌺سفره افطار شب ششم به نام عبدالله بن حسن ع : واریز مبلغ کل ۱/۵۲۰/۰۰۰ تومان
( صدو بیست پرس چلو خوراک مرغ با دوغ)
🌺سفره شب هفتم ماه مبارک به نیت حضرت علی اصغر ع : ۱/۰۰۰/۰۰۰+۱/۰۰۰/۰۰۰+۳۰۰/۰۰۰+۱۰۰/۰۰۰+۵۰/۰۰۰+ ۱۹۰/۰۰۰
( صد و هفتاد پرس باقلی پلو )
🌺سفره افطار روز هشتم به نیت شاهزاده علی اکبر ع : صد و بیست پرس استامبولی مرغ با نوشابه
🌺سفره افطار فردا روز نهم به نیت حضرت خدیجه ، ام المومنین س( شب وفات)
۱۰۰/۰۰۰+۲۰۰/۰۰۰+۲۰/۰۰۰+۱/۰۰۰/۰۰۰
( صد پرس چلو قیمه )
🌺سفره افطار روز دهم خیریه مجمع به نیت سلامتی و ظهور امام زمان ع:
( صد پرس چلو کوبیده مرغ)
🌺سفره روز یازدهم ماه مبارک به نیت عبدالله فرزند امام حسن ع
(صد پرس استامبولی مرغ)
🌺سفره روز دوازدهم به نیت شهید کربلا ، جناب حر علیه السلام
@YasegharibArdakan
هزار ماشاالله به یتیم نوازی شما مردم عزیز....
سفره امشب به نام یتیم امام حسن ع ، عبدالله هست و چقدر با برکت شد ....
واریز مبالغ : ۱۶۵/۰۰۰ _ ۲۰/۰۰۰ _ ۱۰۰/۰۰۰ _ ۲۰۰/۰۰۰ _ ۱/۰۰۰/۰۰۰ _ ۱۵۰/۰۰۰ _ ۲۵۰/۰۰۰ _ ۳۰۰/۰۰۰ _ ۲۰/۰۰۰
واریز مبالغ ۳/۰۰۰/۰۰۰ تومان و ۲/۰۰۰/۰۰۰ تومان هر برای قربانی شب میلان امام حسن ع واریز شد.
خداوند از همه این عزیزان قبول کنه الهی و اجرشون با امام حسن ع
صلوااااات
18.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬نماهنگ "ای برادر شهیدم"
🎤با صدای سعید و محمدحسین حدادیان
هدایت شده از مجمع عاشقان بقیع اردکان
سهم من از ماه خدا....
سی شب....سی سفره....
🌺 سفره شب اول ماه رمضان : واریز مبلغ ۱/۲۰۰/۰۰تومان( یک میلیون و دویست هزار تومان)......صد پرس قرمه سبزی
🌺 سفره شب دوم ماه رمضان : ۲۰۰/۰۰۰ت+۲۰۰/۰۰ت+۵۰/۰۰۰ت +۵/۰۰۰+۶۰/۰۰۰+۱/۰۰۰/۰۰۰ ( افطاری امشب : صد پرس کوبیده مرغ)
🌺افطاری شب سوم : ۱۰۰/۰۰۰+۱۰۰/۰۰۰+ ۳۰/۰۰۰تومان+۸۰۰/۰۰۰ت+ ۱۰۰/۰۰۰ت ( هفتاد پرس چلو خورشت قیمه)
🌺شب چهارم ماه رمضان به نیت طفلان حضرت زینب س: ۵۰/۰۰۰ت + ۲۰/۰۰۰ ت+ ۵۰/۰۰۰ت +۱/۰۰۰/۰۰۰+۳۰/۰۰۰
( امشب : صد و بیست پرس چلو قرمه سبزی)
🌺شب پنجم ماه مبارک به نیت حضرت قاسم ع : ۵۰۰/۰۰۰تومان + ۵۰۰/۰۰۰+۱۰۰/۰۰۰+۵۰/۰۰۰+۵۰/۰۰۰
( صد و بیست پرس کوبیده مرغ)
🌺سفره افطار شب ششم به نام عبدالله بن حسن ع : واریز مبلغ کل ۱/۵۲۰/۰۰۰ تومان
( صدو بیست پرس چلو خوراک مرغ با دوغ)
🌺سفره شب هفتم ماه مبارک به نیت حضرت علی اصغر ع : ۱/۰۰۰/۰۰۰+۱/۰۰۰/۰۰۰+۳۰۰/۰۰۰+۱۰۰/۰۰۰+۵۰/۰۰۰+ ۱۹۰/۰۰۰
( صد و هفتاد پرس باقلی پلو )
🌺سفره افطار روز هشتم به نیت شاهزاده علی اکبر ع : صد و بیست پرس استامبولی مرغ با نوشابه
🌺سفره افطار فردا روز نهم به نیت حضرت خدیجه ، ام المومنین س( شب وفات)
۱۰۰/۰۰۰+۲۰۰/۰۰۰+۲۰/۰۰۰+۱/۰۰۰/۰۰۰
( صد پرس چلو قیمه )
🌺سفره افطار روز دهم خیریه مجمع به نیت سلامتی و ظهور امام زمان ع:
( صد پرس چلو کوبیده مرغ)
🌺سفره روز یازدهم ماه مبارک به نیت عبدالله فرزند امام حسن ع
(صد پرس استامبولی مرغ)
🌺سفره روز دوازدهم به نیت شهید کربلا ، جناب حر علیه السلام
@YasegharibArdakan
خوانندگان عزیز رمان های کانال مجمع عاشقان بقیع اردکان سلام🖐
وقت همگی بخیر و خوشی🌹
نماز و روزه هاتون قبول....
از امروز با رمان #ناحله به قلم خانم ها #فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور در خدمت شما هستیم.
امیدواریم که از این رمان خوشتون بیاد😊
لطفا نظراتتون رو در مورد رمان های کانال با ما درمیان بگذارید.🙏
ارادتمند.... محمدابراهیمیان اردکانی
#رمان
#ناحله
#قسمت_اول
🔵 با باد سردی ک تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم...
همینطور که سعی میکردم قدمامو بلندتر وردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم
حالا ی روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده...
لباس گرم ترم نپوشیدم لااقل.
🔵 مسیر هم که تاکسی خور نیس
اه اه اه
کل راهو مشغول غر زدن بودم
انقدر تند تند قدم برمیداشتم ک نفسام ب شماره افتاد
دیگه نزدیکای خونه معلمم بودم کوچه ی تاریک و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود
اینجا خطرناکه سعی کن تنها نیای
با احتیاط قدم ور میداشتم
یخورده که گذشت حس کردم یکی پشت سرمه وقدم ب قدم همراهم میاد
🔵 به خیال اینکه توهم زدم بی تفاوت به راهم ادامه دادم اما هر چی بیشتر میرفتم این توهم جدی تر از ی توهم ب نظر میرسید
قدمامو تند کردم و به فرض اینکه یه ادم عادیه و داره راه خودشو میره و کاری با من نداره برگشتم عقب تا مطمئن شم
بدبختانه درست حدس نزده بودم
از شدت ترس سرگیجه گرفتم
اب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعی کردم نفسای عمیق بکشم
🔵 تا خواستم فرار و بر قرار ترجیح بدم و در برم یهو یه دستی محکم نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکاری کردم دستش و از رو دهنم ور دارم نشد
چاقوشو گذاش رو صورتم و در گوشم گفت :هییییس خانوم خوشگلهه تو که نمیخوای صورتت شطرنجی شه ها ؟
لحن بدش ترسم و بیشتر کرد
🔵 از اینهمه بد بیاری داشت گریه ام میگرفت
خدایا غلط کردم اگه گناهیی کردم این بارم ببخش منو . از دست این مردتیکه نجاتم بده
اخه چرا اینجا پرنده پر نمیزنه ؟؟
چسبوندم به دیوار و گفت :یالا کوله ات و خالی کن
با دستای لرزون کاری ک گفت و انجام دادم
وسایل و ک داشتم میریختم پایین
چشم خورد ب اینه شکسته تو کیفم
ب سختی انداختمش داخل استینم
کیف پولم و گذاشت تو جیبش
بقیه چیزای کیفمم ی نگا انداخت و
با نگاهی پر از شرارت و چشایی ک شده بودن هاله خون سرتا پام و با دقت برانداز میکرد
چسبید بهم
🔵 از قیافه نکرش چندشم شد
دهنش بوی گند سیگار میداد
با پشت دستش صورتم و لمس کرد و گفت:جوووون
حس کردم اگه یه دیقه ی دیگه تو این وضع بمونم ممکنه رو قیافه نحسش بالا بیارم
اب دهنمو جمع کردم و تف کردم تو صورتش
محکم با پشت دست کوبید تو دهنم
و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از دخترای این مدلی
🔵 داشتم فکر میکردم یه ادم چوب کبریت مفنگی چجوری میتونی انقدر زور داشته باشه
فاصله امون داشت کم تر میشد
با اینکه چادری نبودم و حجابم با مانتو بود ولی تا الان هیچ وقت ب هیچ نامحرمی انقدر نزدیک نشده بودم
از عذابی که داشتم میکشیدم
بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولی نگاه خبیثش هنوز مثه قبل بود
آینه رو تو دستم گرفتم
🔵 وقتی دیدم تو ی باغ دیگه اس از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش صدای آخش بلند شد
دیگه صبر نکردم ببینیم چی میشه با تمام قدرت دوییدم
از شانس خیلی بدم
پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با صورت خوردم زمین
دیگه نشد بلند شم بهم رسیده بود
🔵 به نهایت ضعف رسیدم و دیگه نتونستم نقش دخترای شجاع و بازی کنم
گریه ام ب هق هق تبدیل شده بود
هم از ترس هم از درد
اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم ندیدم
بلندم کرد و دنبال خودش کشوند
هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود و نثارم کرد
همش چهره ی پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد
🔵 مقاومت کردم ،از تقلاهای من کلافه شده بود
چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی کمه میفهمی ؟ خیلی کم
یهو ....
ادامه دارد..
نویسندگان: #فاطمهزهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور