eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
36 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
مراسم عزاداران فاطمی دانش آموزان مدرسه آسایش امروز در مجمع عاشقان بقیع اردکان برگزار شد. @yasegharibardakan
توزیع آش از ساعت پنج صبح و صف منظم و طولانی برادران و خواهران نوووش جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محمد ابراهیمیان: بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت هجدهم» مگه میشد همین جوری جنازه میرچای را به کربلا برد؟ هم ازدحام جمعیت ... هم حرارت و آتیشی که تو دل بچه های خادم بود و داشتند از این حادثه میسوختند... هم حجم زیادِ زائر دراون شب و سختگیری هایی که سیطره ها در آمد و شد مردم داشتند ... و ده ها چیز دیگه که اگه بخوام سیاهه بکنم، آدم سرش گیج میره. ولی همه چیز برای یک مهمونی اختصاصی آماده شد. باورتون نمیشه. اگه بگم همه این مشقت ها در طول دو ساعت حل شد و مسئولین و بزرگترهای موکب و یکیدو تا از مقامات ایرانی هماهنگ شدند و جنازه اون پیر غلام اباعبدالله الحسین، حوالی مغرب در مکان مخصوصی که در مجاورت بین الحرمین بود غسل و کفن داده شد باورتون میشه؟ به قول حاج اصغر؛ میرچای بردنش حموم و تر و تمیز، مثل یه دسته گل شد و یه دست لباس پلوخوری تنش کردند و خوابوندنش تو تابوت. گذاشتند رو سر ... پا رو شونه های مردم میذاشت و تند تند به طرف صحن و سرای باصفای امام حسین و حضرت سقا طواف داده شد... هادی یکی از چهار نفری بود که چارگوشه تابوت رو گرفته بودند و همه جا گردوندند. مگه دست کسی در شب اربعین به ضریح امام حسین و حضرت ابالفضل میرسه؟ به برکت جنازه میرچای ... یا بهتره اینجوری بگم که میرچای دست این چار تا جوون رو در شب اربعین به ضریح ارباب رسوند. از لا به لای جمعیت ... درحالی که یه جاهایی دیگه نفس این چار تا بالا نمیومد ... اینقدر تن و بدن هادی و اینا فشرده و دلشون صیقل داده شد که دیگه جانی در بدن نداشتند ... تا اینکه یهو هادی سر بالا آورد و ... آآآآخ ... السلام علیک یا اباعبدالله ... دید دو قدمی شش گوشه است... رو یه شونه و دستش جنازه میر چای ... و یه دست دیگه اش به شش گوشه ... جنازه رو پایین پا گذاشتند رو زمین ... نگو ظاهرا دو سه تا از خادمان حرم که اونا هم پیر غلام بودند، میرچای را میشناختند ... به خاطر همین اجازه دادند یکی دو دقیقه جنازه رو بذارن رو زمین ... پایین پا ... نزدیک علی اکبرش ... هادی در اون لحظه تمام زندگیش جلوی چشمش مرور شد. بهتش زده بود. حاج اصغر شروع کرد بلند بلند با امام حسین حرف زدن ... قیامت دور و بر حاجی و جنازه و بچه ها با صدای حاج اصغر گریه میکردند ... میگفت ارباب ممنونتیم از مهمون داریت ... ممنوتیم از آقاییت ... از بزرگیت ... دستت درست که نذاشتی میرچای، زیارت نکرده برگرده ایران ... صفای وجودت که این بچه ها را خریدی ... آقا ... قربونت برم ... هوای میرچای ما داشته باش ... اینو که گفت دیگه نتونست ادامه بده. صدای بلند لبیک یا حسین ... لبیک یا حسین ... همه جا پیچید ... خادما گفتند جنازه رو بلند کنید ... جنازه رو بلند کردند ... همگی رو به ضریح ... قدم قدم ... میرچای را عقب عقب از پایین پا بردند بیرون ... اون شب هادی ... دیگه فرز نبود ... چابک نبود ... انگا یه وزنه صد کیلویی به دل و پا و وجودش بسته بودند ... همش کم میاورد ... همش دلش میشکست ... همش برمیگشت و نگا به گنبد میکرد و نمیدونست چرا الان اونجاست؟ کی دستش گرفت و ازمرز ردش کرد؟ کی دستشو گذاشت تو دست میرچای؟ و اصلا چی شد که میرچای دست هادی رو گذاشت رو ضریح شش گوشه؟ اون شب تموم نمیشد. جنازه رو از بچه ها و حاجی گرفتند تا برای سیر مراحل قانونی و... آماده اش کنند. حاج اصغر هم بچه ها را جمع کرد و گفت: امشب و فردا شما چهار نفر درموکب الحسین کربلا مشغول باشید. خودمم هستم. نمیخواد برگردین جای قبلی. حرکت کردند و رفتند به طرف موکب. وقتی رسیدند دیدند ماشاءالله چه موکب بزرگی! چقدر پر رونق و چقدر شلوغ و چقدر آباد. هادی و حاج اصغر و دو سه نفر دیگه قدم قدم به طرف موکب میرفتند که حاج اصغر گفت: اگه خسته نیستید، بعد از اینکه یه لقمه نون خوردید، بیایید کمک! همه چی داشت معمولی پیش میرفت که گوشی حاجی زنگ خورد. حاجی برخلاف همیشه، از سر جاش بلند شد و رفت چند قدم اون طرف تر و شروع به حرف زدن کرد. بعد از اینکه تماسش تموم شد، اومد به هادی گفت: تو آماده شو! من و تو برمیگردیم موکب خودمون. هادی گفت: چیزی شده حاجی؟ کربلا بمونیم بهتر نیست؟ حاجی جواب داد: خیلی کار داریم. وقت برای زیارت بسیاره. غذات که خوردی، بریم. راه افتادند. یک ساعت راه رفتند. تا به جایی رسیدند که ماشین های خودشون منتظرشون بودند. سوار شدند و برگشتند موکب. حاجی به اوس رحیم گفت: مرتضی با جنازه میرچای نرفت؟ اوس رحیم گفت: نه. هر کاری کردیم نرفت. گفت میرچای راضی نیست شب اربعین چایخونه تعطیل بشه. حاج اصغر گفت: انتظاری هم جز همین ازش نداشتم. از حالا میرچای، مرتضی است. تا وقتی زنده است و تا وقتی این موکب پابرجاست، مرتضی میرچای هست. بهش بگو ادامه بده. مرتضی همون شب میرچای شد. شب اربعین. جای بابابزرگش. حتی فرصت نکردند عکس میرچای چاپ کنند و بذارن سر در چایخونه. بقیه بچه ها مثل فرفره کار
میکردند و چیزی کم نذاشتند. حاج اصغر به هادی گفت: چفیه ات ببند و برو به کارت برس. امشب کسی حق خوابیدن نداره. مگه اینکه بی هوش بشه و دیگه نتونه ادامه بده. هادی گفت: رو چِشَم حاجی. نمیخوابم و نه میذارم کسی از بچه های ما بخوابه. اینو گفت و رفت. رفت نشست کنار بچه ها و شروع کرد به ماساژ پای زائرانی که میومدند و خسته بودند. دو سه ساعت بعدش، نیم ساعت استراحت کردند. بعدش هم که جلسه روضه کنار دیگِ آشپزخونه بود و همه اونجا جمع شدند. حوالی ساعت سه صبح بود که دوباره برگشتند سر کارشون. اصلا کم نمیاوردند. تا صبح در مسیر پیاده روی به سمت کربلا، جای سوزن انداختن نبود. مثل آبشار و چشمه خروشان، سیل جمعیت از جلوی موکب ها عبور میکرد و به طرف کربلا میرفت. موکب ها هم هر چی داشتند و نداشتند، در طبق اخلاص گذاشته بودند و بین زائرا تقسیم میکردند. حوالی ساعت شش صبح بود. بچه ها نمازشون خونده بودند و نیم ساعتی استراحت کرده بودند و به سر کارشون برگشته بودند که هادی هم رفت نشست سر جاش. با چفیه دورِ صورتش. سرش پایین بود. دونه دونه زائر میومد مینشست رو نیمکت و صندلی و خستگی در میکرد و ماساژش میدادند و میرفت. یهو هادی دید از بین این همه پا، یه نفر که نشسته رو ویلچر اومد جلوش. این ینی پای این بنده خدا هم ماساژ بدید. هادی طبق معمول، کفش زائر را درآورد و داد به بغل دستی اش تا واکس بزنه. جورابش هم درآورد. وقتی پاهاشو دید شروع کرد به ماساژ دادن. همه چی داشت معمولی پیش میرفت و مثل همیشه. هادی دید پاهای بنده خدا خیلی تحرک خاصی نداره. به خاطر همین، اندکی پاچه های اون بنده خدا را زد بالا و قشنگ شروع کرد از نیمه های پایین صاعد پاش ماساژ داد تا نوک انگشتاش. اون بنده خدا هم مشخص بود که پیرمرده. وقتی دید یه جوون ... با چفیه دورِ صورتش ... مخلصانه ... ماساژ میده و میشوره و خوش بو میکنه و بغل دستیش هم کفششو واکس میزنه، دل پیرمرد شکست و شروع کرد با امام حسین مناجات کردن: یا امام حسین ... تو رو به علی اکبرت ... آخه منِ علیل چه گناهی کردم که باید دو تا جوون مثل دسته گل تو جنگ بدم و زنم دق کنه و در عوضش یه ... یه ... یه تخم سگ بذاری تو کاسه ام؟ که چی بشه؟ که بشه عذاب روحم؟ بشه مصیبتم؟ بشه باعث سرافکندگیم؟ خدا ... درسته اینجوری؟ هادی اینو که شنید برقش گرفت! پیرمرد ادامه داد: نگا این جوونا ... نگا امام حسین ... نگا چقدر اینا مخلص و پدرمادر دار و عزیزن ... چی میشد پسر منم بشه یکی مثل همین پسری که داره پای یه آدم غریبه رو میشوره و دست میکشه؟ هادی خُرد شد اون لحظه. هادی نفساش بلند بلند شد از شنفتن این حرفا. معمولا وقتی جوش میاورد، نفساش تند تند میمومد. پیرمرده ادامه داد: اگه بگم خدا بزن نابودش کنه و بره گورش گم کنه و دیگه نبینمش، میترسم قهرش بگیره ... اگه بگم برگرده و آدم بشه، مگه دیگه اون نره خر آدم میشه؟ ... به دردِ چه کنم مبتلا شدم ... امام حسین کاش منو کشته بودی و این روزا نمیدیدم ... هادی دیگه داشت میمرد. دلش ریش شد از حرفای اوس مصطفی. داشت دستش میلرزید و با لرزش، انگشتای پای اوس مصطفی رو میمالید ... به جای آب و گلاب و پماد، با قطرات اشکش پای باباشو میشست ... اوس مصطفی هم دیگه تحمل نکرد و وسط مناجاتش گریه اش گرفت. دیگه کار هادی با پاهای اوس مصطفی تموم شده بود. کفاشاشم واکس زده بودند. دیگه باید میرفت که ... هادی ... گُر گرفت ... با یه صدا ... با یه جمله ... با یه ... از پشت سر اوس مصطفی شنید که یکی گفت: با مُصمَفی! دا خادی گلمو چیز نگو ... دالیم میلیم امام حسین ... بَده... واااااااای ... مرضیه ... هادی مثل برق گرفته ها سرش انداخت پایین ... مرضیه ویلچیرِ اوس مصطفی رو کنار کشید ... کفشای اوس مصطفی رو از بغل دستی هادی گرفت ... کنار هادی نشست و شروع کرد به پای باباش پوشوندن ... همین طور که نشسته بود کنار هادی، برای یک لحظه، هادی چشماشو باز کرد و صورتشو از روی چفیه تمیز کرد و سری چرخوند و چشمش خورد به آبجی گل ترین مرضیه دنیا ... به طرف صورت قشنگ و ماهِ مرضیه ... فقط سه چهار ثانیه ... هادی داشت ذره ذره میشد اون لحظه ... روش کرد به طرف بغل دستیش تا دیگه چشمش به مرضیه نخوره ... برای همون چند لحظه کوتاه، دید مرضیه چقدر ماه تر شده ... چقدر با چادر مشکی و مقنعه لبنانی بلا تر شده ... چقدر هادی دلش میخواست مثل همیشه گردن آبجیشو محکم بگیره تو بغل و صورتشو بوس کنه که اینقدر ازش طرفداری میکنه ... کار مرضیه و اوس مصطفی تموم شد. حرکت کردند و به طرف گروهی که منتظرشون بودند رفتند. سه چهار قدم که دور شدند، هادی برگشت و با همون چشمای پر خون، نگاهی به پشت سرشون انداخت ... دید همون لحظه، مرضیه هم برگشت و با همون لبخند همیشگیش نگاهی به پسری انداخت که پای با اوس مصمفی رو ماساژ داد و اوس مصطفی دلش میخواست صد تا مثلِ هادیِ فلان فلان شده رو بده اما یه جوون مثل همونی که چفیه داشت و دا
شت پاهاشو ماساژ میداد بگیره. ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour @yasegharibardakan
امشب آخرین قسمت رمان انشاالله
کارگزاران محترم حج و زیارت باسلام با عنایت به برنامه زمانبندی اعلام شده و در صورت حصول در شرایط لازم، نام‌نویسی از متقاضیان ثبت‌نام در کاروانهای حج سال آینده از تاریخ ۱۴۰۱/۱۰/۳۰ آغاز خواهد گردید. بر این اساس متن "پیش‌اطلاعیه سازمان درخصوص فراخوان از واجدین شرایط تشرف به حج تمتع سال ۱۴۰۲ بشرح ذیل اعلام می گردد: *اطلاعیه حج تمتع ۱۴۰۲* سازمان حج و زیارت اعلام کرد؛ با استعانت از خداوند متعال و ائمه معصومین(ع)، در نظر دارد در آینده نزدیک و در صورت حصول تمامی شرایط لازم، ثبت‌نام از افراد واجد شرایط تشرف به حج تمتع ۱۴۰۲ در کاروانها را آغاز نماید. بر این اساس به اطلاع متقاضیان محترم می‌رساند، بر مبنای مذاکرات مقدماتی و پیش‌بینی صورت گرفته و به حسب ظرفیت تخصیصی به جمهوری اسلامی ایران، گروههای اشاره شده در جدول ذیل در اولویت اعزام به حج تمتع سال آتی قرار دارند. بنابراین لازم است افراد مشروحه در اولویت‌های دوم تا پنجم در صورت تمایل به تشرف، از هم اکنون برنامه‌ریزی لازم را داشته و نسبت به بروزرسانی اطلاعات خود در سامانه Reserve.haj.ir و نیز تکمیل مدارک خویش بویژه تهیه گذرنامه دارای اعتبار اقدام نمایند 💢 *(مشمولین تشرف)* اول1️⃣ افرادی که در کاروانهای حج سال ۱۳۹۹ نام‌نویسی و وجوه مربوط را واریز کرده‌اند، لیکن به دلیل لغو حج در آن سال موفق به تشرف نشدند و تاکنون نیز انصراف نداده‌اند. درصورت عدم مراجعه این افراد، برای تکمیل ظرفیت‌ خالی کاروان ها، اولویت‌های بعدی فراخوان خواهند شد. 2️⃣دوم تمامی دارندگان قبوض ودیعه‌گذاری حج تمتع تا تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ لازم است این افراد قبل از نام‌نویسی، با مراجعه به سامانه Reserve.haj.ir، نسبت به تکمیل اطلاعات خویش و اخذ کدرهگیری اقدام نمایند 3️⃣سوم دارندگان قبوض ودیعه‌گذاری حج تمتع تا تاریخ ۱۳۸۶/۰۱/۳۱ نام نویسی از این اولویت‌ها صرفاً بمنظور تکمیل ظرفیت خالی در کاروانهای اعلامی خواهد بود. ضمناً لازم است این افراد نیز قبل از نام‌نویسی، با مراجعه به سامانه Reserve.haj.ir، نسبت به تکمیل اطلاعات خویش و اخذ کدرهگیری اقدام نمایند 4️⃣چهارم دارندگان قبوض ودیعه‌گذاری حج تمتع تا تاریخ ۱۳۸۶/۰۲/۳۱* 5️⃣پنجم *کلیه دارندگان قبوض ودیعه‌گذاری حج تمتع ازتاریخ ۱۳۸۶/۰۳/۰۱ به بعد بصورت روزشمار و صرفاً تا تکمیل ظرفیت کاروانها در سطح هر استان* تمامی ودیعه‌گذاران می‌بایست قبل از نام نویسی در کاروان نسبت به مراجعه به سامانه Reserve.haj.ir و تکمیل اطلاعات خویش و اخذ کد رهگیری اقدام کنند، در غیراینصورت امکان انتخاب کاروان و ثبت نام در آن را نخواهند داشت. باتوجه به فراخوان‌های متعدد از ودیعه‌گذاران حج تمتع تا تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹، بدینوسیله به اطلاع این دسته از افراد می‌رساند؛ *درصورت عدم مراجعه برای نام‌نویسی درکاروانهای حج سال ۱۴۰۲، در حج سنوات بعد (سال ۱۴۰۳ و سال های پس از آن) از اولویت فراخوان خارج و به اولویتهای ذخیره در هر سال منتقل خواهند شد.* متقاضیان اعزام برای سفر حج تمتع سال ۱۴۰۲می‌بایست دارای گذرنامه حداقل با تاریخ اعتبار ۱۴۰۲/۱۰/۰۱ باشند. *اطلاعیه تکمیلی ثبت نام از واجدین شرایط در تاریخ ۱۴۰۱/۱۰/۲۶ منتشر خواهد شد.