┄┄┄┅┅𑁍❤️𑁍┅┅┄┄┄
#همسرداری 💝
🍃 یک زن جذاب با وجود جذابیت و ظاهری عالی:
🚨اگر غرغرو باشد
❌اگر عصبی باشد
🚨اگر بهانه گیر باشد
❌اگر استرس داشته باشد
🚨اگر بی اعتماد به نفس باشد
❌اگر نسبت به مسائل بدبین و با نگاهی منفی بنگرد،
🍃 ارزشهای خود را نزد همسر به تدریج از دست خواهد داد
👈زنان خوش بین جذابند؛ جذاب بودن مهمتر از زیبا بودنست.
👈زیبایی به مرور عادی می شود؛ اما جذابیت هیچ وقت عادی نمی شود.
🍃 چرا که اولی در ظاهر و دومی در باطن است
سبک_زندگی_اسلامی_ایرانی
https://eitaa.com/yasegharibardakan
قسمت بیست و دوم
قصه دلبری
در بیابـان بـود. می گفـت انـگار به مـن الهام شـد. نصفه شـب زنـگ زده بـود به گوشـی ام که مـادرم گفته بـود بسـتری شـده. همـان لحظه بـدون اینکـه برگۀ مرخصی امضا کند، راه افتاده بود سمت یزد. صدای گریه اش آرامم کرد. نفس راحتی کشیدم. دکتر گفت: «بچه رو مرده به دنیا آوردم، ولی به محض دنیااومدن گریه کرد!» اجازه ندادند بچه را ببینم. دکتر تأکید کرد: «اگه نبینی به نفع خودته!» گفتم: «یعنی مشـکل داره؟» گفت «نه، هنوز موندن و رفتنش اصلا ًمشخص نیست! احتمال رفتنش زیاده، بهتره نبینی ش!» وقتی به هوش آمدم، محمدحسـین را دیدم. حدود هشـت صبح بود و از شـدت خستگی داشت وامی رفت، نا و نفسی برایش نمانده بود. آن قدر گریه کرده بود که چشمش شده بود مثل کاسۀ خون. هرچه بهش می گفتند اینجا بخش زنان است و باید بروی بیرون، به خرجش نمی رفت. اعصابش خرد بود و با همه دعوا می کرد. سه نصفه شب حرکت کرده بود، می گفت: «نمی دونم چطور رسیدم اینجا!» وقتـی دکتـر برگـۀ ترخیصـم را امضـا کـرد، گفتـم: «می خـوام ببینمـش!» باز اجازه ندادنـد. گفتند: «بچه رو بـردن اتاق عمل، شـما برین خونـه و بعد بیاین ببینیدش!» محمدحسـین و مادرم بچـه را دیده بودنـد. روز چهـارم پنجم رفتم بیمارسـتان دیدمش. هیچ فرقـی با بچه هـای دیگر نداشـت، طبیعیِ طبیعـی. فقط کمی ریز بود، دو کیلو و نیم وزن داشـت و چشـم های کوچک معصومانه اش باز بود. بخیه های روی شکمش را که دیدم، دلم برایش سوخت. هنوز هیچ چیز نشده، رفته بود زیر تیغ جراحی. دوبار ریه اش را عمل کردند، جواب نداد. نمی توانست دو تا کار را هم زمان انجام بدهد: اینکه هم نفس بکشد و هم شـیر بخورد. پرسنل بیمارستان می گفتند: «تا ازش دل نکنی، این بچه نمی ره!» دوباره پیشنهادها و نسخه هایشان مثل خوره افتاد به جانم. ـ با دستگاه زنده س. اگه دستگاه رو جدا کنی، بچه میمیره! ـ رضایت بدین دسـتگاه رو جدا کنیم. هـم به نفع خودتونه هم به نفـع بچه. اگه بمونه تا آخر عمر باید کپسول اکسیژن ببنده به کولش! وقتی می شـد بـا دسـتگاه زنـده بماند، چـرا بایـد اجـازه می دادیم جـدا کنند! 42سـاعته اجـازۀ ملاقات داشـتیم، ولـی نه مـن حـال و روز خوبی داشـتم، نه محمدحسین. هر دو مثل جنازه ای متحرک خودمان را به زور نگه می داشتیم. نامنظم می رفتیم و به بچه سرمی زدیم. عجیب بود برایم. یکی دو بار تا رسیدیم اِن آی سی یو، مسئول بخش گفت: «به تو الهام می شه؟ همین الان بچه رو احیا کردیم!» ناگهان یکی از پرستارها گفت: «این بچه آرومه و درست قبل از رسیدن شما گریه ش شروع می شه!» می گفت: «انگار بو می کشه که اومدین!» می خواسـت کارش را ول کنـد. روزبـه روز شکسـته تر می شـد. رفـت کلـی پرچـم و کتیبـه از هیئـت آورد و خانـۀ پدرم را سـیاهی زد و شـب وفـات حضرت ام البنیـن مجلس گرفت. مهمان ها کـه رفتند، خودش دوباره نشسـت به روضه خوانـدن: روضـۀ حضـرت علی اصغـر (ع) روضـۀ حضـرت رباب. خیلی صدقه دادیـم و قربانی کردیم. همۀ طلاها و سـکه هایی را که در مراسـم عقد و عروسـی به من هدیه داده بودند، یکجا دادیم بـرای عتبات. می گفتند: «نذر کنین اگه خوب شـد، بعد بدین!» قبول نکردیم. محمدحسـین گذاشـت کف دستشان که «معامله که نیست!» در ساعات مشخصی به من می گفتند بروم و به بچه شیر بدهم. وقتی می رفتم، قطره ای شیر نداشـتم. تا کمی شـیر می آمد، زنگ می زدم که «الان بیام بهش شـیر بـدم؟» می گفتنـد: «الان نـه. اگـه می خـوای بـده بـه بچه هـای دیگه!» محمدحسین اجازه نمی داد، خوشش نمی آمد از این کار. دو دفعه رفت آن دنیا و احیا شـد، برگشـت. مرخصش که کردند، همه خوشحال شدیم که حالش رو به بهبودی رفته است. پدرم که تا آن روز راضی نشده بود بیاید دیدنش، در خانه تا نگاهش به او افتاد، یک دل نه صد دل عاشقش شد. مثل پروانه دورش می چرخید و قربان صدقه اش می رفت. اما این شادی و شعف چند ساعتی بیشـتر دوام نیاورد. دیدم بچه نمی تواند نفس بکشـد، هی سـیاه می شد. حتی نمی توانست راحت گریه کند. تا شب صبر کردیم اما فایده ای نداشت. به دلهره افتادیم که نکند طوری بشود. پدرم با عصبانیت می گفت: «از عمد بچه رو مرخص کردن که توی خونه تموم کنه!» سـریع رسـاندیمش بیمارسـتان.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/yasegharibardakan
✋ چه جالب.....
گرگ ایرانی چقدر غذا میخورد؟
🔺اندام شاهکار هادی چوپان قطعا تنها نتیجه تمرین سنگین و وزنه زدن نیست و به سبک تغذیه او هم مربوط است.
🔹صبحانه؛۳۵۰ گرم ماهی، ۲۵۰ گرم کلم بروکلی و یک هویج. گاهی هم تخم مرغ کامل، سفیده تخم مرغ و برنج
🔹میانوعده صبح؛۴ عدد فیله مرغ، ۳۰ قاشق برنج و ۲۰۰ گرم قارچ
🔹ناهار؛۶ عدد فیله مرغ، برنج و کاهو
🔹میانوعده عصر؛۶ فیله گوساله به همراه برنج و کاهو
🔹شام؛۳۵۰ گرم استیک گوشت، برنج و کاهو
🔹میانوعده شب؛ فیله مرغ و هویج
🔹این ۶ وعده غذایی با بیش از ۳۰۰۰ کالری، بیش از ۵ میلیون تومان هزینه دارد.
✍یعنی
ماهی ۱۵۰ میلیون می خوره فقط🧐🧐😁😁.
مادددددرررررررررر.....😂
ارسالی مخاطبین
سلام آقای .....
خواستم تشکر کنم بابت کلیپ های قشنگ کانالتون
امروز کتابی از زندگی نامه مدافع حرم شهید روح الله قربانی رو تموم کردم و کلی همراهش گریه کردم....
امدم تو کانالتون این کلیپ «این نامه را فقط لیلا بخونه» رو دیدم و چشام دریایی شد
خلاصه دستمریزاد که با یاداوری یادشون، قدردانی رو یادمون میندازید
عاقبت بخیر بشید ان شاءالله 🤲
مدیر کانال:
پس بازم با هم بشنویم به احترام همه لیلی های سرزمینم👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹این نامه را لیلا فقط بخونه...
🔆تقدیم به تمام لیلاهای صبورسرزمینم که ....
🇮🇷
https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این خروس بدبخت توی سرزمین اشغالی اینقدر صدای آژیر شنیده ببینید به چه روزی افتاده !! خروس صهیونیستی.😂
روز پنجشنبه ای پر از خوشحالی و مسرت براتون آرزو مندیم🌹
https://eitaa.com/yasegharibardakan
قسمت بیست و سوم
قصه دلبری
سـریع رسـاندیمش بیمارسـتان. بچه را بستری کردند و ما را فرسـتادند خانه. حال و روز همه بدتر شد. تا نیاورده بودیمش خانه، این قدر به هم نریخته بودیم. پدرم دور خانه راه می رفت و گریه می کرد و می گفت: «این بچه یه شب اومد خونه، همه رو وابسته و بیچارۀ خودش کرد و رفت!» محمدحسین باید می رفت. اوایل ماه رمضان بود. گفتم: «تو برو، اگه خبری شد زنگ می زنیم!» سحر همان شب از بیمارستان مسـتقیم به گوشی خودم زنگ زدند و گفتند بچه تمام کرد. شب دیوانه کننده ای بود. بعد از پنجاه روز امیرمحمد مرده بود و حالا شیر داشتم. دور خانه راه می رفتم، گریه می کردم و روضۀ حضرت رباب می خواندم. مـادرم سیسـمونی ها را جمـع کـرد کـه جلـوی چشـمم نباشـد. عکس هـا، سونوگرافی ها و هر چیزی را که نشانه ای از بچه داشت، گذاشت زیر تخت. با پدر و مادرش برگشت. می خواست برایش مراسـم ختم بگیرد: خاکسپاری، سوم، هفتم و چهلم. خانواده اش گفتند: «بچۀ کوچیک این مراسما رو نداره!» حرف حرف خودش بود. پدرش با حاج آقا مهدوی نژاد که روحانی سرشناسی در یزد بـود صحبت کرد تـا متقاعدش کنـد. محمدحسـین روی حرفش حرف نمی زد، خیلی باهم رفیق بودند. از من پرسید: «راضی هستی این مراسما رو نگیریم؟» چون دیدم خیلی حالش بد است، رضایت دادم که بی خیال مراسم شـود. گفت: «پس کسی حق نداره بیاد خلـد برین برای خاکسـپاری. خودم همـۀ کارهاش رو انجـام می دم!» در غسالخانه دیدمش. بچه را همراه با یکی از رفقایش غسل داده و کفن کرده بود.حاج آقا مهدوی نژاد و دوسـه تا روحانـی دیگر از رفقایش هم بودنـد. به من قول داده بود اگر موقع تحویل بچه نروم بیمارستان، درست و حسابی اجازه می دهد بچه را ببینم، آن هم تنها. بعد از غسـل و کفن چند لحظـه ای با هم کنارش تنها نشسـتیم. خیلی بچه را بوسـیدیم و با روضۀ حضرت علی اصغـر(ع) با او وداع کردیم، با آن روضـه ای که امام حسـین(ع) مسـتأصل، قنداقه را بردند پشـت خیمه. می ترسـیدم بالای سـر بچه جان بدهد. تازه می فهمیدم چرا می گویند امـان از دل ربـاب! سـعی می کـردم خیلـی ناله و ضجـه نزنـم. می دانسـتم اگر بی تابی ام را ببیند، بیشتر به او سخت می گذرد و همه را می ریختم در خودم. بردیمش قطعۀ نونهالان. خـودش رفت پایین قبر. کفن بچه را سـرِ دسـت گرفته بـود و خیلـی بی تابـی می کرد. شـروع کـرد بـه روضه خوانـدن. همـه به حـال او و روضه هایش می سوختند. حاج آقا مهدوی نژاد وسـط روضه خواندنش دم گرفت تا فضا را از دستش بگیرد. بچه را گذاشت داخل قبر اما بالا نمی آمد. کسی جرئت نداشت بهش بگوید بیا بیرون. یک دفعه قاطی می کرد و داد می زد. پدرش رفت و گفت «دیگه بسه!» فایده نداشـت. من هم رفتم و بهش التماس کردم، صدقه سر روضه های امام حسـین(ع)بود که زود به خود آمدیم. چیز دیگری نمی توانست این موضوع را جمع کند. برای سنگ قبر امیرمحمد، خودش شعر گفت: «ارباب من حسین، داغی بده که حس کنم تـــــــــو را داغ لب ترک ترکِ اصغر تــــــــــــو را طفلم فدای روضۀ صدپاره اصغرت داغی بده که حس کنم آن ماتم تو را»
ادامه دارد...
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ـ
جمعه شب های پاک....
سلسله جلسات هفتگی مجمع عاشقان بقیع اردکان
✅ جمعه ۱۴۰۳/۰۷/۲۷ از اذان مغرب همراه با اقامه نماز جماعت مغرب و عشاء
امام جماعت : حجه الاسلام قانعی
قرائت قرآن و زیارت عاشورا / آموزش مداحی ( از ساعت ۱۷:۴۵ الی ۱۹:۰۰ )
💠 سخنران : حجه الاسلام شیخ محسن برزگر پور
👈( از ساعت ۱۹:۰۰ )👉
ذکر توسل و سینه زنی
مکان : خیابان شهید مطهری جنوبی ، مجتمع بیت الزهرا ء س ، مجمع عاشقان بقیع اردکان
🔰روابط عمومی بيت الزهرا س
@yasegharibardakan
تمرین جلسه این هفته آموزش مداحی:
بسم الله الرحمن الرحیم
"لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر"
معصومه یعنی نور یعنی عصمت زهرا
پیداست در صحن و سرایش، جنّت زهرا
مانند زهرا روشنای خانه این بانوست
راضیه و انسیه و حنانه این باشد
کوثر شده زهرای اطهر میشود بیشک
انسیةـ الحورا دیگر میشود بیشک
معراج را معنا و مظهر میشود بی شک
بند دل موسی بن جعفر میشود بیشک
* یه عدهای اومدن دم خونه آقا در زدن با حضرت کار داشتند.بی بی معصومه فرمود: پدرم نیستند بیرون شهر هستند. چه کار دارید؟ گفتن سوال داشتیم محضر امام کاظم. سوالاتون چیه؟ سوالها را گرفتند و جواب دادند. برمیگشتند تو راه برخوردند به آقا امام کاظم علیه السلام. آقا پرسیدن کجا بودید؟ گفتن دم منزل شما بودیم سوال داشتیم خب چه خبر؟ گفتن سوالها رو دخترتون فاطمه معصومه همه رو جواب دادن حضرت فرمودند: ببینم جواب سوالها را. تا نگاه حضرت افتاد دیدند هی میفرماید:" فداها ابوها.. "به خدا بچهها ساده نمیشه گذشت از این جمله.امام معصوم هست داره به دخترش میگوید "فداها ابوها" این جمله را دیگه کدام بابا به کار برد؟ اینجا اگر اینها شنیدند میگه بابا به قربونت بره همه دوست بودند محب بودند. اما یه جای دیگه سراغ دارم یه بابا فرمود: فاطمه جان! "فداها ابوها" کاری کردند بین در و دیوار هی گفت بابا...*
دست کریم برکتش مثل کریمان است
قم ظاهرا خشک است در باطن گلستان است
https://eitaa.com/yasegharibardakan
از محافظش پرسید: چقدر سـیدحسن رو قبول داری؟!
گفت: اونقدری که حاضـرم سرم رو واسهش بدم!
خبرنگار ادامـه داد: آقای خامنـهای رو چقدر قبول داری؟!
جواب داد: اونقدری که حاضـرم سر سیدحسـن رو واسهش ببرم
شهید نصـرالله بعد از شنیدن مصاحبه بهش گفته بود: ممنون از جوابت، روسفـیدم کردی...
مُحافظ وفادار و داماد #آقاسیدحسن،
شهادت گوارای وجودت...
https://eitaa.com/yasegharibardakan
مرسی خدا ؛
به خاطر جاکفشی پر از کفش
به خاطر جا نونی پر از نون
به خاطر کیف پر از لوازم التحریر
به خاطر لامپ روشن
به خاطر شیر آب وصل
به خاطر عطر غذا
به خاطر لباسای رنگارنگ
به خاطر اینترنت وصل
به خاطر گوشی تو شارژ
به خاطر یخچالی که جا نداره
به خاطر خورشتی که گوشت داره
به خاطر همممممه چی
مخصوصا به خاطر خودت ❤
https://eitaa.com/yasegharibardakan
جمعه شب های پاک....
سلسله جلسات هفتگی مجمع عاشقان بقیع اردکان
✅ جمعه ۱۴۰۳/۰۷/۲۷ از اذان مغرب همراه با اقامه نماز جماعت مغرب و عشاء
امام جماعت : حجه الاسلام قانعی
قرائت قرآن و زیارت عاشورا / آموزش مداحی ( از ساعت ۱۷:۴۵ الی ۱۹:۰۰ )
💠 سخنران : حجه الاسلام شیخ محسن برزگر پور
👈( از ساعت ۱۹:۰۰ )👉
ذکر توسل و سینه زنی
مکان : خیابان شهید مطهری جنوبی ، مجتمع بیت الزهرا ء س ، مجمع عاشقان بقیع اردکان
🔰روابط عمومی بيت الزهرا س
@yasegharibardakan
تمرین جلسه این هفته آموزش مداحی:
بسم الله الرحمن الرحیم
"لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر"
معصومه یعنی نور یعنی عصمت زهرا
پیداست در صحن و سرایش، جنّت زهرا
مانند زهرا روشنای خانه این بانوست
راضیه و انسیه و حنانه این باشد
کوثر شده زهرای اطهر میشود بیشک
انسیةـ الحورا دیگر میشود بیشک
معراج را معنا و مظهر میشود بی شک
بند دل موسی بن جعفر میشود بیشک
* یه عدهای اومدن دم خونه آقا در زدن با حضرت کار داشتند.بی بی معصومه فرمود: پدرم نیستند بیرون شهر هستند. چه کار دارید؟ گفتن سوال داشتیم محضر امام کاظم. سوالاتون چیه؟ سوالها را گرفتند و جواب دادند. برمیگشتند تو راه برخوردند به آقا امام کاظم علیه السلام. آقا پرسیدن کجا بودید؟ گفتن دم منزل شما بودیم سوال داشتیم خب چه خبر؟ گفتن سوالها رو دخترتون فاطمه معصومه همه رو جواب دادن حضرت فرمودند: ببینم جواب سوالها را. تا نگاه حضرت افتاد دیدند هی میفرماید:" فداها ابوها.. "به خدا بچهها ساده نمیشه گذشت از این جمله.امام معصوم هست داره به دخترش میگوید "فداها ابوها" این جمله را دیگه کدام بابا به کار برد؟ اینجا اگر اینها شنیدند میگه بابا به قربونت بره همه دوست بودند محب بودند. اما یه جای دیگه سراغ دارم یه بابا فرمود: فاطمه جان! "فداها ابوها" کاری کردند بین در و دیوار هی گفت بابا...*
دست کریم برکتش مثل کریمان است
قم ظاهرا خشک است در باطن گلستان است
https://eitaa.com/yasegharibardakan
️وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
خبر شهادت یحیی السنوار تایید شد.
https://eitaa.com/yasegharibardakan
شکوه به معنای حقیقی کلمه
هیچ مرگی از شهادت زیباتر نیست
مخصوصا شهادتی که قبلش بدنت اینقدر جراحت بردارد که وقتی مچ دستت قطع شد، سیم به آرنجت ببندی تا شدت خونریزی را کم کنی
و انگشت اشاره دست چپت هم قطع شده باشد اما با همان دست مجروح، سنگ و چوب و آهن به طرف کوادکوپتر دشمن پرتاب کنی
تا لحظه آخر، پوشش روی صورتت را برنداری تا شناسایی نشوی و دشمن طمع نکند که تو را به هر قیمتی که هست، زنده دستگیر کند
هر چه از شرح روضه لحظات آخر یحیی بنویسم، از شکوهش کم میشود
قلم ما کجا و شرح عاشقانگی این مردان کجا؟
و سلام بر یحیی
سلام بر روزی که چریک زاده شد
و بر روزی که چریک شهید شد.
https://eitaa.com/yasegharibardakan
جمعه شب های پاک....
سلسله جلسات هفتگی مجمع عاشقان بقیع اردکان
✅ جمعه ۱۴۰۳/۰۷/۲۷ از اذان مغرب همراه با اقامه نماز جماعت مغرب و عشاء
امام جماعت : حجه الاسلام قانعی
قرائت قرآن و زیارت عاشورا / آموزش مداحی ( از ساعت ۱۷:۴۵ الی ۱۹:۰۰ )
💠 سخنران : حجه الاسلام شیخ محسن برزگر پور
👈( از ساعت ۱۹:۰۰ )👉
ذکر توسل و سینه زنی
مکان : خیابان شهید مطهری جنوبی ، مجتمع بیت الزهرا ء س ، مجمع عاشقان بقیع اردکان
🔰روابط عمومی بيت الزهرا س
@yasegharibardakan
🔶 دانلود صوتی جلسه هفتگی 27 مهرماه 1403
👤سخنران: #حجت_الاسلام_برزگرپور
🗣ذاکر: #حاج_محمد_ابراهیمیان ، #کربلایی_وحید_شفیعی
🚩#مجمع_عاشقان_بقیع_اردکان
🆔 @YasegharibArdakan
1sokhan.mp3
6.16M
✅ #سخنرانی بخش اول
👤سخنران: #حجت_الاسلام_برزگرپور
🔶 جلسه هفتگی 27 مهرماه 1403
🚩#مجمع_عاشقان_بقیع_اردکان
🆔 @YasegharibArdakan
2sokhan.mp3
8.43M
✅ #سخنرانی بخش دوم
👤سخنران: #حجت_الاسلام_برزگرپور
🔶 جلسه هفتگی 27 مهرماه 1403
🚩#مجمع_عاشقان_بقیع_اردکان
🆔 @YasegharibArdakan
3sokhan.mp3
4.97M
✅ #سخنرانی بخش سوم
👤سخنران: #حجت_الاسلام_برزگرپور
🔶 جلسه هفتگی 27 مهرماه 1403
🚩#مجمع_عاشقان_بقیع_اردکان
🆔 @YasegharibArdakan