eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
36 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
-عزیزکم. میفهمم. براش دعا کن که نجات پیدا کنه. راستی تو فکر آبجیت نیستی؟ -چرا. خیلی زیاد. خیلی هیجان دارم. -از کی فهمیدی که آبجی داری؟ -یادم نیست. اما خیلی وقت نیست. بعد از این که به فیروزه جون گفتم مامان! -من بعضی وقتا خیلی متوجه حرفات نمیشم. مثل همین حالا. راستی بهار! تو نمیدونی خراب کردن دیوار خانه امید کار کیه؟ هنوز بهار جواب نداده بود که دیدند راننده به سر کوچه خانه فیروزه خانم رسید. فرحناز گفت: «برید داخل لطفا! بعد از فرعی دوم پیاده میشیم.» راننده رفت داخل کوچه. فرحناز حواسش به راننده و پیاده شدن بود و یادش رفت که جواب سوالش را از بهار بگیرد. -ممنون آقا. همین جاس. راننده ایستاد. فرحناز تا ویلچر بهار را از صندوق عقب ماشین درآورد، مشغول پیاده کردن و نشاندن بهار روی ویلچرش بود که دیدند در باز شد. راننده خدافظی کرد و رفت. فرحناز دید در باز شد و باران با همان چهره معصوم و ناز، یک چادر رنگی با یک روسری قشنگ پوشیده و در قاب در ایستاده. بهار سرش را بالا آورد و به قاب در نگاه کرد. بهار و باران با هم چشم به چشم شدند. فرحناز دید باران همان طور که در قاب در ایستاده، صورتش را برد زیر چادرش و شروع به گریه کرد. بهار هم صورتش را برد زیر چادرش و همان جا به گریه افتاد. فرحناز نمیدانست باید چه کند؟ فقط به آنها نگاه کرد. دید باران صورتش را پاک کرد و به طرف ویلچر بهار رفت. بهار هم آغوشش را کامل باز کرد و دو تا خواهری به آغوش هم رفتند. همه چیز در سکوت محض در حال اتفاق بود. بهار حتی سلام هم نکرد. کلا بهار کلمه ای با باران حرف نمیزد. فقط به هم نگاه میکردند. فرحنازِ باسوادِ مدعیِ مذاکره و علمانیت و اروپا درس خوانده، خودش را وسط یک مذاکره و یک عالمه مکامله در خاموشی میدید که فقط با چشم ها و نگاه ها در حال انجام بود. فقط با نگاه. رفتند داخل. فرحناز که داشت نگاهی به یخچال و خانه می انداخت و از اوج تمیزی و شکوه سادگی آن خانه و زندگی لذت میبرد، رفت سراغ بهار و باران. دید یک ساعت است که کنار هم نشسته اند و فقط به چشمان هم زل زده اند. اصلا بیان آن لحظات در قدرت هیچ قلمی نیست. بیانِ یک عالمه حرف با نگاه های زل زده به هم. کسی نمیداند که چه در آن لحظات گذشته و چه بین چشمان آن دو خواهر رد و بدل شده که به کلمات درآورد و تایپ کند و بنویسد. شاید نیم ساعت دیگر گذشت. فرحناز که با دیدن آنها در کنار هم، خستگی از جانش در رفته بود، دید آرام آرام از گوشه چشمان آن دو خواهر اشک جاری است. دید پس از چند لحظه، هر دو صورتشان را تمیز کردند. فرحناز دوید وسط سکوتشان و گفت: «ببینین دخترا!» هر دو به آرامی از هم رو برگرداندند و به او نگاه کردند. -ما دو سه روز اینجا هستیم. بعدش همگی با هم میریم خونه ما. تو این مدت باید بدونم چطوری میخوابین؟ چطوری بیداری میشین؟ چی میخورین؟ با چی بازی میکنین؟ از چی بدتون میاد؟ از چی خوشتون میاد؟ باشه؟ بهار گفت: «باشه. باران جون هم موافقه.» در همان لحظه بود که باران رو به طرف حیاط کرد و به در نگاه کرد. چند ثانیه بعد از آن در زدند. فرحناز میخواست برود پشت در که بهار گفت: «بذار خودش باز کنه. با خودش کار دارن.» فرحناز که تلاش میکرد خیلی تعجب نکند و کم کم به آن حرفها عادت کند، راحت نشست. باران بلند شد و چادرش را پوشید و رفت دم در. وقتی در باز کرد، فرحناز میدید. دید یک پیرمرد آمده دم در. -سلام دخترجان. بفرما! اینم سه تا نون داغ. کاری نداری؟ التماس دعا. همین چند کلمه را گفت و رفت. باران در را بست و آمد. بهار گفت: «این آقا خیلی مهربونه. هفت هشت سال هست که هر روز که میره نونوایی، دو سه تا نون اضافه تر میخره و میاره اینجا و به باران میده و میره.» فرحناز گفت: «خدا خیرش بده. هنوز هستند آدمایی که حواسشون به در و همسایه باشه.» بهار گفت: «شاید باران راضی نشه که با ما بیاد خونه شما!» فرحناز با تعجب گفت: «چرا؟ اونجا رو دوس نداره؟» بهار جواب داد: «بخاطر همسایه های اینجا. مامانم چند بار میخواسته با کمک خانم لطیفی از اینجا بره. اما فهمیده که همسایه ها راضی نیستند. حتی همسایه ها بهش گفتن خودت برو اما باران اینجا باشه.» - خب خیلی دوسش دارن. راستی میدونن که دختر خاصی هست؟ -فکر نکنم. میدونن که باران یتیمه و نمیتونه حرف بزنه. ولی نمیدونن که تو دلش براشون دعا میکنه. فقط میبینن که وقتی یه چیزی نذر باران میکنن، دعاشون مستجاب میشه. ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour
رفته بود خوزستان ؛ جلسه تا ساعت یک نیمه شب طول کشیده بود. گفته بودند ؛ منزل ، هتل. خوابیده بود همانجا در فرمانداری ، با عمامه زیر سر و روانداز عبا ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔴 پس از سه سال توقیف اکران فیلم سینمایی جذاب مصلحت مستمعین عزیز مجمع ، انشاالله جمعه شب ،جلسه هفتگی مجمع در سینما هویزه و اکران فیلم مصلحت ، همه با هم جمعه شب ، ۲۷ مردادماه ساعت 20:30 سینما هویزه ( بسیج) این سانس با تخفیف برای شما عزیزان و مستمعین مجمع حساب میشه ، https://eitaa.com/yasegharibardakan
11.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ مصلحت‌های ساختگی ممنوع! ⭕️ دعوت امام جمعه اردکان برای تماشای فیلم سینمایی مصلحت https://eitaa.com/yasegharibardakan
‏چه معتقد به حجاب باشیم چه نباشیم، بالاخره یه روز ‎ به تنمون میکنن، مطمئن باش... 🔻🔻🔻🔻 https://eitaa.com/yasegharibardakan
وقتی از میان درد رشد نکنی، درد رشد خواهد کرد... خدایا به ما یه ایمانی بده که از دل مشکلات و سختی ها بتونیم به تو برسیم... بفهمیم هر اتفاقی میفته که ما ازش ناراحت میشیم عامل رشدمون باشه... https://eitaa.com/yasegharibardakan
🔸 يه فلج قطع نخاعى از خواب كه بيدار میشه منتظره يک نفر بيدار بشه، سرش منت بذاره و ببرتش دستشويى و حمام و كاراى ديگه شو انجام بده. ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار ديگه خودش بتونه راه بره و كاراشو انجام بده... 🔹 يه نابينا از خواب كه بيدار ميشه، روشنايى رو نميبينه، خورشيد و نميبينه، صبح رو نميبينه. ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار فقط يكروز بتونه نزديكاش و عزيزاش و آسمون و و زندگى رو با چشماش ببينه... 🔸 يه بيمار سرطانى دلش ميخواد خوب بشه و بدون شيمى درمانى و مسكن هاى قوى زندگى كنه و درد نكشه... 🔹 يه كر و لال آرزوشه بشنوه بتونه با زبونش حرف بزنه... 🔸 يه بيمار تنفسى دلش ميخواد امروز رو بتونه بدون كپسول اكسيزن نفس بكشه... 🔹 يه معتاد در عذاب آرزوى بيست و چهار ساعت پاكى رو داره... 💠 الآن مشكلت چيه دوست من؟ 🎀 دستتو ببر بالا و از ته قلبت شكرگزارى كن که از قدیم گفتن شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند 💪 با تمام وجودت از نعمتايى كه خدا بهت داده استفاده كن 💓 تو خيلى خيلى خيلى خوشبختى، غر نزن، ناشكرى نكن. آسونا رو خودت حل كن سختاشم خدا🙏 🔅 ﺧﺪﺍﯾﺎ ! 🔹 ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺗﺸﮑﺮ ! 🔹 ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻔﮑﺮ ! 🔹 ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺗﺬﮐﺮ ! 🔶 ﮐﻪ : 🔹 ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﻧﻌﻤﺖ ! 🔹 ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﺣﮑﻤﺖ ! 🔹 ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺕ ﻋﺒﺮﺕ ﺍﺳﺖ ! https://eitaa.com/yasegharibardakan
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬سرنوشت تلخ ورزشکاران بی‌حجاب اون از کیمیا علیزاده که مجبوره اقلام بهداشتی تبلیغ کنه اینم از خادم‌الشریعه که به یه شطرنج‌باز محجبه مالزیایی باخت. توی ایران قهرمان جهان و افتخارآفرین بودنا... https://eitaa.com/yasegharibardakan
✍امام حسین علیه السلام: ادب آن است که از خانه که خارج می شوی به هرکسی برخورد می کنی او را برتر از خود بینی. 📚موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، ص 910
🔺مقایسه بودجه رسانه‌های معاند با بودجه صدا و سیما ایران 🔻🔻🔻🔻 https://eitaa.com/yasegharibardakan
4_5917789790798876778(1).mp3
5.81M
🎧 مجموعه صوتی باحسین‌ تا‌ مهدی علیه السلام (۱۱) 🔸درس یازدهم : سر صبر ... https://eitaa.com/yasegharibardakan
قسمت آخر داستان شیرینِ را از دست ندید...