eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
36 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
سهم من از ماه خدا.... سی شب....سی سفره.... 🌺 سفره شب اول ماه رمضان : واریز مبلغ ۱/۲۰۰/۰۰تومان( یک میلیون و دویست هزار تومان)......صد پرس قرمه سبزی 🌺 سفره شب دوم ماه رمضان : ۲۰۰/۰۰۰ت+۲۰۰/۰۰ت+۵۰/۰۰۰ت +۵/۰۰۰+۶۰/۰۰۰+۱/۰۰۰/۰۰۰ ( افطاری امشب : صد پرس کوبیده مرغ) 🌺افطاری شب سوم : ۱۰۰/۰۰۰+۱۰۰/۰۰۰+ ۳۰/۰۰۰تومان+۸۰۰/۰۰۰ت+ ۱۰۰/۰۰۰ت ( هفتاد پرس چلو خورشت قیمه) 🌺شب چهارم ماه رمضان به نیت طفلان حضرت زینب س: ۵۰/۰۰۰ت + ۲۰/۰۰۰ ت+ ۵۰/۰۰۰ت +۱/۰۰۰/۰۰۰+۳۰/۰۰۰ ( امشب : صد و بیست پرس چلو قرمه سبزی) 🌺شب پنجم ماه مبارک به نیت حضرت قاسم ع : ۵۰۰/۰۰۰تومان + ۵۰۰/۰۰۰+۱۰۰/۰۰۰+۵۰/۰۰۰+۵۰/۰۰۰ ( صد و بیست پرس کوبیده مرغ) 🌺سفره افطار شب ششم به نام عبدالله بن حسن ع : واریز مبلغ کل ۱/۵۲۰/۰۰۰ تومان ( صدو بیست پرس چلو خوراک مرغ با دوغ) 🌺سفره شب هفتم ماه مبارک به نیت حضرت علی اصغر ع : ۱/۰۰۰/۰۰۰+۱/۰۰۰/۰۰۰+۳۰۰/۰۰۰+۱۰۰/۰۰۰+۵۰/۰۰۰+ ۱۹۰/۰۰۰ ( صد و هفتاد پرس باقلی پلو ) 🌺سفره افطار روز هشتم به نیت شاهزاده علی اکبر ع : صد و بیست پرس استامبولی مرغ با نوشابه 🌺سفره افطار فردا روز نهم به نیت حضرت خدیجه ، ام المومنین س( شب وفات) ۱۰۰/۰۰۰+۲۰۰/۰۰۰+۲۰/۰۰۰+۱/۰۰۰/۰۰۰ ( صد پرس چلو قیمه ) 🌺سفره افطار روز دهم خیریه مجمع به نیت سلامتی و ظهور امام زمان ع: ( صد پرس چلو کوبیده مرغ) 🌺سفره روز یازدهم ماه مبارک به نیت عبدالله فرزند امام حسن ع (صد پرس استامبولی مرغ) 🌺سفره روز دوازدهم به نیت شهید کربلا ، جناب حر علیه السلام @YasegharibArdakan
خوانندگان عزیز رمان های کانال مجمع عاشقان بقیع اردکان سلام🖐 وقت همگی بخیر و خوشی🌹 نماز و روزه هاتون قبول.... از امروز با رمان به قلم خانم ها و در خدمت شما هستیم. امیدواریم که از این رمان خوشتون بیاد😊 لطفا نظراتتون رو در مورد رمان های کانال با ما درمیان بگذارید.🙏 ارادتمند.... محمدابراهیمیان اردکانی
🔵 با باد سردی ک تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم... همینطور که سعی میکردم قدمامو بلندتر وردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم حالا ی روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده... لباس گرم ترم نپوشیدم لااقل. 🔵 مسیر هم که تاکسی خور نیس اه اه اه کل راهو مشغول غر زدن بودم انقدر تند تند قدم برمیداشتم ک نفسام ب شماره افتاد دیگه نزدیکای خونه معلمم بودم کوچه ی تاریک و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود اینجا خطرناکه سعی کن تنها نیای با احتیاط قدم ور میداشتم یخورده که گذشت حس کردم یکی پشت سرمه وقدم ب قدم همراهم میاد 🔵 به خیال اینکه توهم زدم بی تفاوت به راهم ادامه دادم اما هر چی بیشتر میرفتم این توهم جدی تر از ی توهم ب نظر میرسید قدمامو تند کردم و به فرض اینکه یه ادم عادیه و داره راه خودشو میره و کاری با من نداره برگشتم عقب تا مطمئن شم بدبختانه درست حدس نزده بودم از شدت ترس سرگیجه گرفتم‌ اب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعی کردم نفسای عمیق بکشم 🔵 تا خواستم فرار و بر قرار ترجیح بدم و در برم یهو یه دستی محکم نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکاری کردم دستش و از رو دهنم ور دارم نشد چاقوشو گذاش رو صورتم و در گوشم گفت :هییییس خانوم خوشگلهه تو که نمیخوای صورتت شطرنجی شه ها ؟ لحن بدش ترسم و بیشتر کرد 🔵 از اینهمه بد بیاری داشت گریه ام میگرفت خدایا غلط کردم اگه گناهیی کردم این بارم ببخش منو . از دست این مردتیکه نجاتم بده اخه چرا اینجا پرنده پر نمیزنه ؟؟ چسبوندم به دیوار و گفت :یالا کوله ات و خالی کن با دستای لرزون کاری ک گفت و انجام دادم‌ وسایل و ک داشتم میریختم پایین چشم خورد ب اینه شکسته تو کیفم ب سختی انداختمش داخل استینم کیف پولم و گذاشت تو جیبش بقیه چیزای کیفمم ی نگا انداخت و با نگاهی پر از شرارت و چشایی ک شده بودن هاله خون سرتا پام و با دقت برانداز میکرد چسبید بهم 🔵 از قیافه نکرش چندشم شد دهنش بوی گند سیگار میداد با پشت دستش صورتم و لمس کرد و گفت:جوووون حس کردم اگه یه دیقه ی دیگه تو این وضع بمونم ممکنه رو قیافه نحسش بالا بیارم اب دهنم‌و جمع کردم و تف کردم تو صورتش محکم با پشت دست کوبید تو دهنم و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از دخترای این مدلی 🔵 داشتم فکر میکردم یه ادم چوب کبریت مفنگی چجوری میتونی انقدر زور داشته باشه فاصله امون داشت کم تر میشد با اینکه چادری نبودم و حجابم با مانتو بود ولی تا الان هیچ وقت ب هیچ نامحرمی انقدر نزدیک نشده بودم از عذابی که داشتم میکشیدم بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولی نگاه خبیثش هنوز مثه قبل بود آینه رو تو دستم گرفتم 🔵 وقتی دیدم تو ی باغ دیگه اس از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش صدای آخش بلند شد دیگه صبر نکردم ببینیم چی میشه با تمام قدرت دوییدم از شانس خیلی بدم پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با صورت خوردم زمین دیگه نشد بلند شم بهم رسیده بود 🔵 به نهایت ضعف رسیدم و دیگه نتونستم نقش دخترای شجاع و بازی کنم گریه ام ب هق هق تبدیل شده بود هم از ترس هم از درد اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم ندیدم بلندم کرد و دنبال خودش کشوند هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود و نثارم کرد همش چهره ی پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد 🔵 مقاومت کردم ،از تقلاهای من کلافه شده بود چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی کمه میفهمی ؟ خیلی کم یهو .... ادامه دارد.. نویسندگان: و
🔵 ی صدایی از پشت سرش بلند شد (صبر منم خیلی کمه) با شنیدن این صدا دلم اروم شد ولی اشکام بی اختیار رو گونه ام جاری بود ولم کرد ی نگاه ب پشت سرش انداخت وقتی کنار رفت تازه متوجه شدم صدای کی بود صاحب صدا قبل اینکه این آشغال فرار کنه یقش و گرفت و کوبید زمین دستش درد نکنه تا جون داش زدتش.‌‌. 🔵 اون پسری هم که باهاش بود یه قدم اومد جلو ... ترسیدم ...خودمو کشیدم عقب ی دستمال گرفت سمتم با تعجب به زاویه دیدش نگاه میکردم سرشو گرفته بود اون سمت خیابون دستاش از عصبانیت میلرزید مزه ی شورِ خون و رو لبم حس کردم لبم بخاطر ضربه ای که زده بود پاره شده بودو خونریزی میکرد. دستمالو ازش گرفتمو تشکر کردم. ازم دور شد. اون یکی دوستش اومد جلو ... جلو حرف زدنمو گرف _نامرد در رفت وگرنه میکشتمش ... بابا مگه ناموس ندارین خودتون ... رو کرد به منو ادامه داد شما خوبین ؟ جاییتون که آسیب ندید ...؟ ازش تشکر کردمو گفتم که نه تقریبا سالمم چیزیم نشده ... 🔵 هنوز به خاطر شوکی که بم وارد شد از چشام‌اشک میومد انگار کنترلشون دست خودم نبود دستمال و گذاشتم رو جای دستای کثیفش... اه چقدر از خودم بدم اومد پسره ادامه داد _ما میتونیم برسونیمتون سعی کردم آروم باشم +نه ممنون مزاحمتون نمیشم خودم میرم _تعارف میکنین ؟ +نه ! پسره باشه ای گفت و رفت سمت دوستش ... همین طور که کتاباو وسایلامو از رو زمین جمع میکردم به زور پاشدم که لباسامو که پر از خاک شده بود بتکونم 🔵 به خودم لعنت فرستادم که چرا گذاشتم برن ... وای حالا چجوری دوباره این همه راهو برم اگه دوباره ... حتی فکرشم وحشتناکه .... اه اخه تو چرا بیشتر اصرار نکردی که من قبول کنم . مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم که دیدم یهو یه اِل نود وایستاده جلوم توشو نگاه کردم دیدم دیدم همونایین که بهم کمک کردن .‌‌ کاش از خدا یه چی دیگه میخواسم ... همون پسره دوباره گف میرسونیمتون ... 🔵 بدون اینکه دیگه چیزی بگه پریدم تو ماشین ... تنم میلرزید خون خشکیده رو لبمو با دستمال پاک کردم . چند بار دیگه دست به سر و روم کشیدم که عادی به نظر برسم. وای حالا نمیدونم اگه مامان اینا رو ببینم چی بگم دوباره همون پسره روشو کرد سمت صندلی عقب و ازم ادرس خونمونو پرسید . اصلا نمیدونم چی گفتم بهش فقط لای حرفام فهمیدم گفتم شریعتی اگه میشه منو پیاده کنین ... با تعجب داشت به من نگاه میکرد که اون دوستش که در حال رانندگی بود یقه لباسشو کشید و روشو کرد سمت خودش. کل راه تو سکوت گذشت... 🔵 وقتی رسیدیم شریعتی تشکر کردمو پیاده شدم ... حتی بدون اینکه چیزی تعارف کنم ...اصلا حالم خوب نبود . دائم سرم گیج میرفت . همش حالت تهوع داشتم . به هر زوری شده بود خودمو رسوندم خونه... نویسندگان: و
نگفتم سفره سردار کربلا خالی نمی‌مونه..... واریز دوتا مبلغ ۵۰۰/۰۰۰ تومان واریز دوتا مبلغ ۱۰۰/۰۰۰ تومان یک مبلغ ۲۰۰/۰۰۰ تومان یک مبلغ ۵۰/۰۰۰ تومان سفره زندگیتون پر برکت الهی... دم افطار یه صلواااااات براشون ختم کنید.... @yasegharibardakan
صد پرس قرمه سبزی و گوشت یک راس گوسفند به نیت حضرت حر علیه السلام. .... درحال توزیع... این قربانی از طرف یک خانواده تقدیم به خیریه شده که فرزند شیرخوار پنج روزه این خانواده ، پس از تولد دچار کرونا شده... توو این لحظات افطار برای شفای این کوچولو شیرخوار دعا بفرمایید. صلواااااات @yasegharibardakan
دوازده شب سفره افطار خیریه به همت شما عزیزان نازنین پهن شد و فقرا سر این سفره نشستن و چقدر در حق بانیان خیر دعا کردند که به تصویر کشیدنی نیست.... سفره روز سیزدهم رو قراره به نام محاسن سفید کربلا ، حبیب بن مظاهر علیه السلام پهن کنیم.... بله..... من الغریب الی الحبیب😭😭😭😭 اجرتون با این پیرمرد شهید @yasegharibardakan
سحری میچسبه چون یه زن پخته سفره را انداخته حتی تلویزیون هم رو شبکه ای که دعای سحر میخونه تنظیم کرده بعدش صدامون میزنه و ما هم مثل خانِ خانان اولش هنگ میکنیم وقتی تو خواب میشنویم که «پاشو سحره!» و اگه خدا نخواد به دادمون برسه اون لحظه، تو خواب میگیم «به سحر بگو بعدا خودم بهش میزنگم!!» ولی خدا رحم می‌کنه و فقط غر و لند میکنیم که باشه، فهمدیم، حالا پامیشم بعدش هم پامیشیم و با دست و روی نَشُسته بر سر سفره نزول اجلال فرموده و با همان چشمانی که نیمه خمار نگهش میداریم تا خدایی نکرده خواب از چشمانمان نپرد خورشت را روی برنج میریزیم و قاشق را دو برابر حجم مصوبش پر کرده و دهان را باز کرده و چنان می‌فرستیم تهِ حلق و معده مان که انگار قرار است فردا کوه جابجا کنیم قاشق اول قاشق دوم قاشق ... تا اینکه بشقاب دوم را میخواهد زحمتش را بکشد و پر کند مظفرانه صدا کلفت کرده و میفرماییم: فقط ته دیگ! ته دیگ را گذاشته و روی آن آب خورشت ریخته و اندکی هم بلندش میکند تا زیرش هم آب خورشت فرا بگیرد تا خدایی نکرده آقای خانه ته دیگ خشک از حلقوم پایین نکنند و خاطرشان مکدر نگردد بعدش هم دو سه تا لیوان آب و عرق خاکشیر و تخم شربتی و بیدمشک را علی برکت الله و ... الیه المصیر ! جسارتا ببخشید پایان بخش برنامه هم تکیه بر بالشت و همانجا لم دادن و با باد گلویی از تهِ اعماق، اعلام رضایت و خرسندی خود را از سفره و سفره دار اعلام می‌نماییم! بله باید هم سحری خوشمزه باشد به این ترتیب، خیلی هم باید خوشمزه باشد اما لااقل تشکری تقدیری دستت درد نکندی خدا از خانمی کمت نکندی تو بهترین هستی ای قربان دستانت برومی چیزی والا پیش خدا که گم نمیشود بلکه خوشحال شود و دلش خوش بشود که مردش آقای بالا سرش بیشتر از خمیازه و بادگلو و سفره جمع نکردن، محبت و توجه هم بلد است انسانیت حالیش هست دوستش دارد💝💕💘 @yasegharibardakan
4_6039593087628478386.mp3
401.9K
آیا جارو کردن در شب باعث کاهش رزق و روزی است⁉️ 💡پاسخ: @yasegharibardakan