eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
3.9هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
3.4هزار ویدیو
32 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه‌ی خداحافظی غواصانی که ۴ دی‌ ۶۵ به آب زدند و ۱۷۵ تن از آن‌ها ۷سال قبل ، دست و پا بسته به وطن برگشتند
📵 🌱قسمت هفتم چهره حسام هر لحظه یه شکل میشد اصلا هیچ حالتی ثابت نمیموند توی نگاه و صورتش و بیشتر از همه هم ناباوری رو میشد از نگاهش خوند....‼️ بعد از اینکه واسش تعریف کردم یه نفس عمییق کشیدم و بهش گفتم: خب حالا نظرت چیه حسام دستی به ته ریشش کشید و گفت: سید حقیقتا شوکه شدم! راستش نمیتونم باور کنم این آقا سیدی که اینارو واسم گفته همون آقاسید هیئت خودمونه!🤦🏻‍♂ تک خندی زدم و گفتم: چرا!؟ گفت: آخه عبااس تو نگاه نامحرم نمیکردی حالا اینقدر راحت داری با یه دختر نامحرم روز و شبت رو میگذرونی؟!!! اصلا متوجهی داری چیکار میکنی؟؟؟ اعتراض وار گفتم: حسام ما مجازی صحبت میکنیم مرد حسابی!!! حسام با صدایی نسبتا عصبی گفت: چه فرقی داره برادر من؟!!!! مگه مجازی و واقعی داره؟؟؟؟؟؟؟ خدا مثلا توی مجازی نمی بینه داری چیکار میکنی؟؟؟؟؟؟؟ مثلا مجازی نامحرم نیستین؟؟؟؟⛔️ شکه شدم!! خب حسام راست میگفت خدا میدید حتی اگر هیچکس نمیدید🤦🏻‍♂ عقلم میگفت که قبول کن خطا رفتی دلم ولی ...ساز مخالف میزد ...😔 دلم میگفت نیتت خیره کار خلافی قرار نیست بکنی !❌ قراره تهش ازدواج کنید! قصدت بد نیست که! حد و حدود نگه میدارین ولی امان از عقلم...🤯 ک بلند بلند داد میزد داری اشتباه میکنی... حسام یکم دیگه هم باهام حرف زد و بعد حاج آقا صداش زد و اونم با چهره ای که مشخص بود اصلا راضی نیست بحث رو نصفه ول کنه رفت... و من هیج نفهمیدم که چه طوری رسیدم توی اتاقم و گوشی به دست گرفتم و خیره ی پیام های پی در پی هستی شدم📲 هستی اون شب خیلی از دستم دلخور شده بود کلی پیام داده بود که جواب نداده بودم نگران شده بود و بعد که سین کرده بودم فوق العاده ناراحت و دلخور...🤦🏻‍♂ میدونسم که غلطه کارم ولی نمیتونسم خودمو قانع کنم! یه صدایی همش تو سرم میگفت این دختر بهت وابسته شده چه بلائی سرش میاد اگه یهو کات کنی؟! مگه قراره چی کار کنی؟ فقط صحبت میکنید فقط درد و دل فقط مشورت کمکش میکنی بهتر تصمیم بگیره هردو مومن و مذهبی هستین پس اشکالش چیه و خلاصه اون شب با همین حرفا خودم و قانع کردم و کلیم با هستی حرف زدم تا باهام آشتی کرد ... رفته رفته قُبح(=زشتی) خیلی کارا واسمون ریخته شد استیکر هایی که واسش میفرستادم 😍😘🔞 گیف هایی که واسم میفرستاد ‌‌‌ اوایل سرخ میشدم ولی بعد برام عادی شد ... و حتی ...لذت بخش!!!⛔️ همش با خودم میگفتم من فقط به خاطر هستی حاضرم گناه کنم ولاغیر فقط تو این موضوع گناه میکنم و کار غلط اونم چون میدونم تهش مال همیم... کار دوتا آدم مذهبی رسیده بود به رد و بدل گیف ها و استیکرها و فیلم های منفی هجده 🔞 فیلم هایی که حتی تصورشم نمیکردم یه روزی نگاشون کنم حالا شده بود یه بخشی از زندگیم دیگه عملا بین من و اون دختر نامحرم هییچ پرده و حجابی نبود...🔥 جوری باهم صحبت میکردیم که انگار محرمیم و زن و شوهر ...❌
به نظرم این داستان، شرح حال خیلی از دختر،پسرای امروزیه... دعوتشون کنید به کانال مجمع تا قصه رو دنبال کنند.... شاید یکی عوض شد...
😁😁😁😁😁لبخند حلال رفتم سوپر مارکت گفتم نوشابه زرد میخوام، یکی گفت آبجی اینجا نمایشگاه کتابه یه نگاه به دوروبرم کردم گفتم نوشابه زرد اثر محمد آل بو حمدان رو میگم... خداروشکر نداشتن😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نسخه ناشنوایان سرود سلام فرمانده ترجمه کلماتی مثل غیور،سید علی و .... جالبه
🏴🏴🏴 ◾ مراسم عزاداری شهادت امام جعفرصادق ع ⏪ سخنران: حجت الاسلام خردمند ⏪ مداح: حاج محمد ابراهیمیان ☑ جمعه ۶ خرداد همراه بااقامه نماز مغرب ☑ خیابان شهید مطهری | بیت الزهرا س ✅ روابط عمومی مجمع عاشقان بقیع اردکان @yasegharibardakan
📵 🌱قسمت هشتم اصلا واسم مهم نبود که چه قدر سنش کمه مهم نبود تفاوت فرهنگ خانواده هامون اصلا هیچی واسم مهم نبود! فقط و فقط هستی واسم مهم بود و بس!!!🤦🏻‍♂ چند بار بهش گفته بودم که میخوام با بابات حرف بزنم ولی هربار طفره میرفت و نمیفهمیدم دلیل واقعی طفره رفتنش چیه... کلافه شده بودم از امروز فردا کردنش از اینکه درست جوابم و نمیداد داشتم دیونه میشدم... تا اینکه یه روز از شدت بی حوصلگی و بی اعصابی زدم به دل خیابان و تو دل راه کسی و دیدم که هیچ وقت فکرشم نمیکردم ببینمش...❗️ سید امیرحیدر الگوی کل عمر من ...✨ از بچگی آقا حیدر واسم خاص بود مردونگیش تو کل محل و اقوام زبان زد خاص و عام بود ورزشکار بود و خوش قد و بالا چهره اش یه نور عجیبی داشت ...🍃 اصلا خودش یه آدم عجیب غریبی بود با من فقط ۱۰ سال تفاوت سنی داشت ولی از همون بچگیاش بزرگ منش بود و بزرگ مرد ‌‌‌... اینکه این همه تعجب کردم از دیدنش به خاطر این بود که سال ها بود که رفته بود سوریه دفاع از بی بی...💔 روم نشد برم سمتش آخه از بچگی استاد من بود و شاگردش بودم درواقع بهترین شاگردش بودم همه جا با افتخار منو ب عنوان شاگرد خودش معرفی میکرد و حالا.... قطعا خبر بهش رسیده بود ک چه قدر فرق کردم.... قطعا بهش رسیده بود که دیگه هیئت نمیرم احترام بزرگ تر نگه نمیدارم 🤦🏻‍♂ نمازم یکی در میون شده اخلاقم ۳۶۰ درجه چرخیده و خلاصه دیگه آسید عباس قبل نیستم ....🙃 سرم و انداختم زیر و از یه گوشه سعی کردم بدون دیده شدن رد بشم که یهو حس کردم یکی داره میزنه رو شونه ام تا اومدم برگردم کمرم به سینه ی پهنی خورد و صدای گرمش کنار گوشم پیچید (کجا میری اخوی؟ از کسی فرار میکنی؟)😉 شکه شده ب طرفش چرخیدم چشمم که به چشمای قهوه ایش خورد حس کردم نابود شدم ... حس شرم و خجالت کل وجودم و در بر گرفته بود... نگاه سید حیدر هییچ تغییری نکرده بود نه سرزنش توش بود و نه دلخوری دقیقا عین ده سال پیش بود😇 عین همون موقع که ازم خداحافظی کرد و با خنده گفت ان شاءالله قسمت تو....🦋 چه قدر از اون موقع تاحالا عوض شده بودم شایدم عوضی شده بودم (: هول شده سرم و زیر انداختم و با صدایی که سعی میکردم نلرزه گفتم:( اووم نفرمایید استاد من راستش یکم عجله داشتم برم برسم به نماز و وضو و اینا...)😅🙊 آقا حیدر زد دیر خنده و به شوخی گفت:( آقا سید!!!! آخه دو ساعت تا نماز مونده این همه طول میکشه مگه وضو گرفتنت مومن؟!)😄😉 دیگه دلم میخواست بمیرمممم.... آخه این چی بود گفتممممم ای خدااا....😰😰 آقا حیدر با لبخند کمرنگی زد روی شونه ام و گفت:( پارسال دوست امسال آشنا آقا سید نمیخواستی یه سراغ از ما بگیری؟😉 اصلا فهمیدی برگشتیم؟؟؟ ما از شما یه توقع دیگه ای داریمااا!!!! خوش قدیما هر هفته میومدی دم خونه باهم میرفتیم مسجد بعدم یکی در میان هویج بستنی ایی کیک و چایی ایی چیزی میخریدیم میخوردیم 😚 یادته سید عباس؟؟؟) یادم بود ... مگه میشد یادم بره بهترین روزای عمرم بودن اون روزا 😔 با سید حیدر راه افتادیم به سمت امام زاده ی محله کلی گپ زدیم 🗣 نماز خوندیم 📿 بعد از نماز سید دستم و گرفت و به طرف خونه شون رفتیم 👣 و مثل همیشه به سمت اتاق زیر شیروانی خونه شون، پاتوق من و سید حیدر قدم بر داشتیم..‌. وقتی مستقر شدیم چشم دوختم ب چشمای خوشرنگ سید و دلم ... ریخت.........‼️
📵 🌱قسمت نهم نگاهش سخت شده بود نگاهش پر از غصه شده بود نگاهش نگران شده بود نگاهش شرمگین و سرافکنده شده بود اصلا نگاهش یه کتاب حرف نانوشته شده بود خبر داشت ...😔 با چشماش داشت باهام حرف میزد سرخ شدم داغی گونه هام و ب خوبی حس میکردم سر به زیر انداختم 🤦🏻‍♂ سید با صدایی خشدار گفت حرف بزن عباس چه کردی تو این مدت با خودت؟ با چه رویی واسش میگفتم قطعا حسام بهش گفته بود و من ...حرفی نداشتم واسه گفتن... صداشو بالاتر برد و گفت عباس چیکار کردی که سرت و بالا نمیاری؟؟؟ شروع کردم گفتن هر چی جلو تر میرفتم حال سید حیدر بدتر میشد به اواخرش ک رسیدم سید میکوبید روی پاش و خودم زار میزدم... با دیدن بازخورد های آقا امیرحیدر تازه میفهمیدم چه گندی زدم با جلز و ولز های ایشون تازه داشتم ب خودم میومدم سیاه کرده بودم .... خراب کرده بودم .... من خیلی خطا رفته بودم....اون شب .... یه شب عجیب غریب بود 🌙 سید امیرحیدر و هیچ وقت این شکلی ندیده بودم اینقدر عصبی بود که بعد از تموم شدن داستان سیاهم یه سیلی خوابوند تو گوشم... و اون سیلی انگار فیوز های مغزم و دوباره وصل کرد ... تا صبح سید باهام حرف میزد گریه کردیم باهم من از پشیمونی سید از شرمندگی مدام خودش و ملامت میکرد ک نباید این همه وقت بی خبر میشد از من .... صدای اذان صبح ک اومد سید اشکاشو پاک کرد زد رو شونم و گفت تهش با خودت داداشم حواست به دل مولا نبود حواستو جمع کن به دل مولا💔 رفتم سراغ گوشی ۱۰۰ تا پیام داده بود 📲 تلخ خندی زدم ...من، سید و داشتم و بیدار شده بودم از خواب غفلت ولی اون.... شروع کردموبه تایپ کردن خیلی مطمئن بودم نسبت به تصمیمم میدونستم بهترین تصمیم همینه! و عاقلانه ترینش🌡 یه پیام بلند بالا نوشتم ⌨ "سلام خانم ... بلد نیستم مقدمه چینی کنم و اصلا مقدمه چینی برای یه همچین بحثی مناسب هم نیست ما یه رابطه بسیار غلطی رو شروع کردیم و تا جاهای خیلی اشتباهیَم جلو رفتیم هردو فراموش کردیم که خدا میبینه و قبح این گناه سنگین واسمون ریخت خدا هردوی ما رو ببخشه‌‌‌‌....من و شما اصلا بهم نمیخوریم و رابطه اشتباهی هم که داشتیم بر مبنای احساسات زود گذر و گناه بود هرچه قدر زودتر جلوی ضرر رو بگیریم سود هست...خداروشکر میکنم که به واسطه یکی از بنده های خیلی خوب خدا چشمام باز شد و مجددا تونستم خودم رو از این غرقاب بکشم بیرون... هیچ پسری ارزش نداره که شما زیبایی هاتون رو براش به اشتراک بگذارین مگر اینکه محرمتون باشه... موفق باشید. یاعلی." و با یه نفس عمیق سند کردم و بعد خودش و شماره اش و از دفتر تلفن گوشیم و تمام اپ هام بلک کردم 🕹 و با حس خوبی که گرفته بودم قامت به نماز بستم بعد از نماز کلی گریه کردم ...دعای عهد خوندم و از امام زمان علیه السلام کلی عذرخواهی کردم خیلی پشیمون بودم ... نفهمیدم کی خوابم برد... 🍃ادامه دارد...
🏴🏴🏴 ◾ مراسم عزاداری شهادت امام جعفرصادق ع ⏪ سخنران: حجت الاسلام خردمند ⏪ مداح: حاج محمد ابراهیمیان ☑ جمعه ۶ خرداد همراه بااقامه نماز مغرب ☑ خیابان شهید مطهری | بیت الزهرا س ✅ روابط عمومی مجمع عاشقان بقیع اردکان @yasegharibardakan
😍 ✅اجتماع دهه نودی های شهرستان اردکان با حضور 💠وعده ما ۸خرداد ماه ساعت۵عصر ورزشگاه آزادی اردکان 🔶به زودی نماهنگ با صدای و و با اجرای دهه نودی های گروه سرود دختر و پسر شمیم آسمان 🔰در نمایی زیبا از شهرستان اردکان @yasegharibardakan
🔶 دانلود صوتی جلسه هفتگی ششم خردادماه 1401 (شام شهادت امام جعفرصادق علیه السلام) 👤سخنرانی: 🗣مداح: و 🆔 @YasegharibArdakan
1sokhan.mp3
5.49M
بخش اول 👤سخنران: 🔶 جلسه هفتگی ششم خردادماه 1401 (شام شهادت امام جعفرصادق علیه السلام) 🆔 @YasegharibArdakan
2sokhan.mp3
4.97M
بخش دوم 👤سخنران: 🔶 جلسه هفتگی ششم خردادماه 1401 (شام شهادت امام جعفرصادق علیه السلام) 🆔 @YasegharibArdakan
3sokhan.mp3
5.94M
بخش سوم 👤سخنران: 🔶 جلسه هفتگی ششم خردادماه 1401 (شام شهادت امام جعفرصادق علیه السلام) 🆔 @YasegharibArdakan
4sokhan.mp3
4.14M
بخش چهارم 👤سخنران: 🔶 جلسه هفتگی ششم خردادماه 1401 (شام شهادت امام جعفرصادق علیه السلام) 🆔 @YasegharibArdakan
5roze.mp3
2.25M
امام صادق علیه السلام 👤سخنران: 🔶 جلسه هفتگی ششم خردادماه 1401 (شام شهادت امام جعفرصادق علیه السلام) 🆔 @YasegharibArdakan
6zamine.mp3
4.84M
(مرید حضرت عشقند، دلای مؤمن عاشق...) 🗣مداح: 🔶 جلسه هفتگی ششم خردادماه 1401 (شام شهادت امام جعفرصادق علیه السلام) 🆔 @YasegharibArdakan