.
#داستان_کوتاه
🌾ليوانی چای ريخته بودم و منتظر بودم خنک شود که نگاهم به مورچه ای افتاد كه روی لبه ی ليوان دور ميزد.
نظرم را به خودش جلب كرد،
دقايقی به آن خيره ماندم و نكته ی جالب اينجا بود كه اين مورچه ده ها بار گردیِ لبه ی ليوان را دور زد.
هَراز گاهی می ايستاد و دو طرفش را نگاه ميكرد، يك طرفش چای جوشان و طرفی ديگر #ارتفاع،
از هردو ميترسيد و به همين خاطر مدام گردی را دور ميزد.
🌾او قابليت های خود را نميشناخت و نميدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد و مدام در جا ميزد و مسيری طولانی و بی پايان را طی ميكرد ولی همانجايی بود كه بود.
یاد بيتی از #شعری افتادم كه ميگفت
🍂" سالها ره ميرويم و در مسير، همچنان در منزل اول اسير"🍂
🌾ما انسان ها هم اگر قابليت های خود را می شناختيم و آنرا باور می كرديم هيچگاه دور خود نمی چرخيديم و هيچگاه درجا نمیزدیم!
🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان_کوتاه
#رفیق_امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
امام زمان(عج) مسئول تقسیم رزق کل عالمه...
استاد ابراهیم افشاری
📕#داستان_کوتاه
يك داعشي اتومبيل يك زوج مسيحي را متوقف كرد
سرباز داعشي:شما مسلمان هستيد؟؟
مرد مسيحي ؛ آري
سرباز ؛اگر واقعا مسلمان هستيد ،آيه اي از قران بخوان
مرد مسيحي آيه اي از انجيل ميخواند و داعشي به آن ها اجازه عبور ميدهد.
بعد از آنكه خطر رفع شد زن مسيحي كه نفس در سينه حبس كرده بود آرام ميشود و از همسرش ميپرسد چطور چنين ريسكي كردي؟؟
مطمئناً سرباز داعشی اگر میفهميد ما را ميكٌشت
مرد مسيحي جواب داد؛ من مطمئن بودم كه هرگز چنين اتفاقي نمي افتاد
چون اين مرد اگر قران خوانده بود هرگز دست به قتل و عام مردم نميزد
🇮🇷
#داستان_کوتاه 📖
مرد جوانی با دختر جوان
کم سن و سالی ازدواج کرد.دریکی ازروزها جمعی از دوستانش برای دیدنش به خانه آنها آمدند
مرد از دیدن دوستانش بسیار خوشحال شد و به رسم عادتشان در میهمان نوازی و بخشش ، لاشه ای گوشت تهیه و از همسرش خواست آن را بعنوان غذایی برای مهمانانش آماده کند.
اما در كمال تعجب همسرش گفت: كه نمیداند چطور آن را بپزد وآن را در خانه پدرش یاد نگرفته است.
مرد بسیار ناراحت و آزرده خاطر شد و بر همسرش خشم گرفت و از او خواست خودش را آماده کند تا او را به خانه پدرش باز گرداند ، چرا که او بلد نبود گوشت را بپزد و به او گفت: كه شايستگی اين را نداردکه همسرش باشد.
زمانیکه به خانه خانواده همسرش رسیدند ، مرد به پدر زنش گفت: این کالایتان است که به شما بازگردانده شده است دخترتان بلد نیست چگونه گوشت بپزد من نیازی به او ندارم مگر اینکه اصول آشپزی و پخت و پز را به او یاد دهید.
پدر حکیمانه و عاقلانه جواب داد و گفت : تا دوماه او را نزد ما بگذار در این فرصت، آنچه نمیداند به او یاد خواهیم دادوبعدازآن میتوانی همسرت را برگردانی.
زن به مدت دو ماه در خانه پدرش ماند.در موعد مقرر مرد آمد تا مجددا همسرش را برگرداند چونکه اموزش پخت و پز را به اتمام رسانده بود و بعد از اینکه پدر زنش به او گفت الان دخترش در هنر آشپزی بخصوص در پختن گوشت بسیارماهر شده است
گفت: پس در این صورت اجازه دهید ما به خانه مان بر گردیم.
اما پدر زنش مانع رفتنشان شد واصرار كردكه شوهر دخترش بايد قبل از رفتنشان ببيند كه همسرش پخت گوشت را بخوبی ياد گرفته
پس بلند شد و گوسفند زنده ای را آورد و به شوهر دخترش گفت : این را سر ببُرتا حقیقتا ببینیم دخترمان پختن گوشت را یاد گرفته است.
مرد گفت : اما من که بلد نیستم گوسفند سر ببرم پدر زنش به او گفت : بسیار خوب!! پس نزد خانواده ات برو تا مردانگی را به تو یاد دهند ، هر وقت یاد گرفتی بیا و همسرت را ببر.
هیچوقت تحت هیچ شرایطی از همسرت عیب نگیر و اگر خواستی عیبی از همسرت بگیری ، اول به خودت نگاه کن.
#همسرداری
🇮🇷