#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_بیست
چنددقیقه بعد صابرپیام داد به من : «موقعیت جغرافیایی دریافت شد.»
حدود 45 دقیقه بعد صابر تماس گرفت... جواب دادم... گفتم:
+صابر رسیدی؟
_بله.. ولی کسی نیست اینجا.
+وایسا ببینم..
به عاصف گفتم: «بشین پشت سیستمت ببین صابر چقدر با نفر دومی که قرار هست ملک جاسم و از منوچهر تحویل بگیره فاصله داره.»
عاصف رفت پشت سیستمش و همونطور که هدفون بیسیمی روی گوشش بود به میثم که در طبقه اول بود گفت:
«میثم دقت کن چی میگم ! همین الان خودت یا آرمین که مسئول پشتیبانی این موضوع هست، یه کدومتون بررسی کنید ببینید منوچهر که میخواد ملک جاسم رو تحویل بده به اون دومیه، صابر از طرف ما چقدر با اون تحویل گیرنده فاصله داره.»
حدود یک دقیقه گذشت، میثم گفت:
+حدود دو کیلومتر..
از جام پریدم به صابر گفتم:
+صابر داری صدای من و؟
_بله آقا عاکف.
+ببین داداش جان، من نمیدونم میخوای چیکار کنی!! فقط بهت بگم که تو باید همین مسیر و دو کیلومتر دیگه بری.. حالا میخوای طی الارض بکنی بکن.. میخوای با اجنه بری برو. خلاصه من نمیدونم.. تنها چیزی که ازت میخوام اینه که تورو به روح داداش شهید مدافع حرمت که هنوز جنازش از سوریه نیومده، فقط تا کمتر از نیم ساعت دیگه خودت رو برسون 2 کیلومتر اون طرف تر.. یعنی ادامه همین مسیر! اصلا وقت نداریماااا.
_چشم الان ادامه میدم.
با عاصف از طریق نقشه ی ماهواره ای موقعیت مورد نظر و بررسی کردیم. وقتی تصویر منطقه روی مانیتور اومد بالا، دیدم چه واویلایی هست. انصافا خیلی مسیر سختی بود.. پر از تپه و... خلاصه مسیر ناهمواری بود. حدود سی و پنج دقیقه بعد صابر پیام داد.
متن پیام صابر:
«نفر دوم رویت شد. ولی قبرم کنده شد تا برسم اینجا.»
بهش پیام دادام:
«فورا برو سمتش! از هستی ساقطش نکن، موقتا از میدان عملیات حذفش کن! یه جایی دورتر از مکان فعلی ببندش. دهنش و خوب ببند که برات عرررر نزنه. مواظب باش فقط.»
به عاصف گفتم:
+بررسی کن ببین منوچهر و ملک جاسم با موقعیت نفر دومی که میخواد ملک جاسم و بگیره ببره اونور مرز چقدر فاصله دارن. چون صابر نزدیک نفر دوم هست و میخواد کارش و یکسره کنه.
یک دقیقه ای طول کشید تا بررسی کنه... گفت:
_فعلا یه جا متوقف شدن.
با یک خط امن، با حاج رسول ارتباط گرفتم. وقتی جواب داد گفتم:
+سلام پیرمرد. فورا اعلام وضعیت کن.
_سلام. همه چیزخوبه، جای نگرانی نیست، اما یه نکته مهم و باید بهت بگم. اینجا سیگنال های مزاحم داریم!
+بیشتر توضیح بده!
_خطوط ارتباطی ما کُند هست.
+با چشمات همه جا رو بررسی کن، بهم بگو چی میبینی؟
_از بالای قلعه دارم میبینم که مهمونا رسیدن. ما بهشون اشراف داریم. اونا خیال میکنن ما نمیبینم اونارو. برای همین دارن از لا به لای دره ها با خیال راحت میرن. اما حدود یک دقیقه ای میشه که فعلا ساکن شدن و نشستند.
+دم شما گرم حواستون باشه. فعلا یاعلی.
چنددقیقه بعد صابر مجددا پیام داد:
«تیک بعدی رو بزنید، بستمش به جایی.»
بهش زنگ زدم، جواب که داد گفتم:
+ شیرمادرت حلالت صابر. تا قبل از اینکه بهت برسن برو روی یه موقعیت دیگه ساکن شو!
_چشم.
+گوشیش و زدی؟
_آره. هم گوشی رو زدم، هم اسلحه رو.
+بسیارعالی داداشم، فقط حواست باشه راه طولانی رو داری! سنگین نکن خودت و! ضمنا، آخرین شماره ای رو که نفر دومی تماس داشته برام بخون!
شماره رو خوند، منم نوشتم و دادم به سیدعاصف عبدالزهراء، گفتم:
+بررسی کن ببین شماره منوچهر هست یا نه؟
عاصف بررسی کرد و از طریق سیستم تایید شد که شماره منوچهر هست که با نفر دوم در ارتباط بود.به صابر گفتم:
+صابرجان، با گوشی همون نفر دومی که الان بستیش! به همون شماره آخر که الآن برای من خوندی پیام بده! اون شماره شخصی به نام منوچهر هست! بهش پیام بده خودش نیاد سمت تو! تاکید کن فقط ملک جاسم و بفرسته بیاد به سمتت! اسم ملک جاسم و ننویس براش! چون اون نباید بفهمه که تو اسمش و میدونی! اگر بفهمه شک میکنه و عملیات شکست میخوره! فقط بگو مهمون و برام بفرست بیاد! چون منوچهر خودش بیاد میفهمه که تو نفر اصلی نیستی! تاکید میکنم بعد از پیامکت به منوچهر، از فاصله دور براش دست تکون بده که ملک رو بفرسته.
همینطور که گوشی دستم بود و داشتم با صابر حرف میزدم، همزمان میثم اومد روی خطم توی گوشم گفت:
«مهمونای صابر دارن میرن سمتش.. نزدیکن بهش.. به صابر بگید حواسش باشه.»
پیغام میثم و به صابر رسوندم. بهش گفتم به محض رویت شدن بهم خبر بده. دقایقی از آخرین ارتباطات ما با عواملون که در سطح منطقه مورد نظر پخش شده بودن گذشت، عاصف گفت:
«عاکف سیستمت و ببین. منوچهرو ملک جاسم مجددا ثابت شدن. اصلا حرکتی ندارن!»
ازحرف عاصف تعجب کردم.میثم گفته بود به سمت موقعیت صابرکه خودش و زده جای اون آدم تحویل گیرنده ی ملک جاسم در حرکت هستند.ازطرفی عاصف اینطورمیگفت.ترسیدم که نکنه برای صابراتفاقی افتاده باشه.