eitaa logo
یاسین عصر
1.8هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
63 فایل
تنها کانال رسمی موسسه پژوهشی یاسین عصر 🌼محمدی دیگر در راه است...
مشاهده در ایتا
دانلود
مهدیس گفت: _آره دیگه، از بس فک و فامیلای با محبتی دارم. به شوخی گفتم: +مهدیس! تو نمیخوای دست از این مسخره بازیات برداری؟ نمیخوای شوهر کنی بری پی زندگیت؟ تا کی میخوای به بهانه درس خوندن همینطور مفت بخوری و بخوابی؟ خندید گفت: _خب بعدش... «تیکه کلامش بود» گفتم: +بعدش و تو بگو. _چه عجب. راه گم کردید. از اینورا ؟ +از اونورا !! _حضرت آقای دامادِ کم پیدا !! چه عجب یادی از خواهر خانومت کردی؟ چیشده یادت اومده یه آبجی کوچولو داری؟ +خواستم بهت افتخار بدم. _بسیار عالی.. +میگم مهدیس، فاطمه خونه شماست؟ _وااا. نه بابا... آخه این وقت صبح خونه ما چیکار میکنه. خودش شوهر داره. زندگی داره. بعدشم شوهرش تویی، از من میپرسی؟ +آخه زنگ زدم جواب نداده بود، برای همین خیلی نگران شدم. گفتم شاید اومده خونه شما به تو و پدر مادرت سر بزنه، برای همین شاید شمارو دیده، دیگه من و فراموش کرده. _نه اینجا نیست.. پدرمم صبح رفته بیرون.. مادرمم رفته بازار خرید. +باشه. کاری نداری؟ _نه. خداحافظ. خداحافظی کردم بلافاصله شماره خونه مادرم و گرفتم. پنج_شش تا بوق خورد مادرم جواب داد. نمیخواستم نگرانش کنم.. بعد از سلام و احوالپرسی، خواستم آمار اینکه پیشش کی هست رو بگیرم که گفت: « فاطمه زهرا خوبه مادر جان؟ کجایید؟ چرا اینجا نمیاید؟ » دو زاریم افتاد که فاطمه اونجا هم نیست. کمی با مادرم صحبت کردم بعدش قطع کردم.. مجددا یکبار به فاطمه زنگ زدم، ولی بازم جواب نداد. تماس گرفتم با مهدیس... جواب داد: +الو مهدیس، ببخشید دوباره زنگ زدم. _نه خواهش میکنم. چیزی شده آقا محسن؟ +جات خوبه؟ میتونی تابلو نکنی و باهام صحبت کنی؟ _نه خوب نیست. زن داداشم اینجاست.. فقط میتونم شنونده باشم. +باشه. پس خوب گوش کن چی میگم. پدر و مادرت از ماجرای الان باخبر نشن.. راستش فاطمه از دیشب تا وقتی که صبح خواستم بیام سر کار کمی ناخوش احوال بوده. _چرا؟ چی شده مگه؟ +هول نکن! ازم سوال هم نپرس.. فقط کاری که بهت میگم انجام بده. نیم ساعتی میشه که هرچی زنگ میزنم به موبایل فاطمه زهرا، حتی با خونه هم تماس میگیرم، اصلا جواب نمیده. دلم شور افتاده. کلید خونه رو میدم به یکی از همکارا بیاره برات. ماشین پدرت و بگیر فورا برو سمت خونه ما، ببین فاطمه چیزیش نشده باشه یا اینکه یک وقت فشارش بالا_پایین نره. _باشه. پس فوری بفرست بیاره تا منم برم. الان که اینطوری گفتی خودمم نگران شدم! راستی نکنه بارداره !! +میشه دست برداری؟ _ببخشید.. تلفن و قطع کردم، کلید خونه رو از کیفم گرفتم و زنگ زدم به برادرم تا بیاد داخل یه پارک نزدیک ادارمون ازم بگیره و ببره بده به خواهرخانومم. من همینطور پشت هم زنگ میزدم اما همچنان تماس های من بی پاسخ می موند. نیم ساعت بعد، خواهر خانومم مهدیس پیامک زد گفت: « سلام. من کلید و از داداشت گرفتم . دارم میرم سمت خونتون. » منزل پدر فاطمه تا منزل ما با ماشین به مدت بیست دقیقه زمان میبرد. زیاد وقت نداشتم و باید ساعت 10 میرفتم جلسه. زنگ زدم به مهدیس. جواب نداد.. حدودا 10 دقیقه بعد خودش زنگ زد بهم. از دلهره ی زیاد، رفلاکس معده گرفتم و تموم معدم به هم ریخته بود. تماس مهدیس و فوری جواب دادم: +الو مهدیس کجایی؟ خواهرت و دیدی؟ خونه هست؟ باحالت تقریبا عصبانی گفت: _سلام.. آقا محسن این آبجیِ گرانقدر من داخل اتاقش خوابیده بود.. بیا گوشی رو میدم به خودش تا باهاش صحبت کنی. همین الان بیدار شده دورش بگردم. یعنی میخواستم با سر برم داخل دیوار. خونسردیم و حفظ کردم. فاطمه زهرا گوشی رو گرفت..گفت: _سلام محسن. چیشده؟ +سلام. ساعت خواب!! معلومه کجایی؟ چرا جواب تلفنام و نمیدی؟ _خب معلومه کجا هستم. خونه دیگه. +اولین باره میبینم ساعت 9 خواب باشی. همیشه از من سحر خیز تر بودی. _آخه الان این چه حرفیه داری میزنی تو !! خب من سرم درد میکنه. +دیشب بهت گفتم بیا بریم دکتر، اما به حرفم گوش نمیدی. همین امروز وقت میگیرم میریم با هم پیش یه دکتر خوب تا معالجت کنه. به مهدیس بگو نره خونه و بمونه خونه ما ازت مراقبت کنه. _بمونه چیکار کنه. بزار طفلک بره به درس و دانشگاه و زندگیش برسه...خیالت جمع باشه، منم نیاز به مراقبت ندارم. خودم از پس کارام بر میام. حوصله بحث نداشتم... گفتم: +خوددانی. ازمن گفتن بود. لااقل بگیر الان بلند شو یه آبی به دست و روت بزن، یه چیزی هم بگیر بخور تغییر ذائقه بده تا حالت بهتر بشه. نگیر همینطور نخواب. زیاد خوابیدن خوب نیست، چون تنبل ترت میکنه! _چشم. کی میای خونه؟ +فعلا درگیر کارام هستم. _کجایی؟ +طبق معمول اداره هستم ! راستی، برنامه ی مسافرت رفتنت با دوستات چی شده؟ _قراربود اگر پنجشنبه شیراز پرواز داره بریم که ظاهرا این هفته نداره.. دلیلشم نمیدونم چیه؟ +باشه..ان شاءالله خیره.. من برم جلسه.. فعلا خداحافظ..