eitaa logo
یاسین عصر
1.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
63 فایل
تنها کانال رسمی موسسه پژوهشی یاسین عصر 🌼محمدی دیگر در راه است...
مشاهده در ایتا
دانلود
در بالاتر کاربرد این بدافزار و عرض کردم که این قطعات وقتی در اختیار سازمان اتمی قرار گرفت وً نصب شد، بعد از مدتی تموم اطلاعاتش به طور مستقیم میره روی سرور سازمان جاسوسی سی آی ای آمریکا. باید به این نکته هم اشاره کنم که متاسفانه چندوقت بعد از راه اندازی این سیستم ها در یکی از سایت های هسته ای کشورمون ایران، در یکی از بخش های هسته ای تعداد قبال توجهی از سانتریفیوژها منفجر میشن و آتش سوزی گسترده ای شکل میگره. من نمیخوام درمورد انفجار در سازمان های اتمی حرفی بزنم، فقط میخوام عرض کنم قطعا میدونید چقدر خطرناک هست و یک کشور رو تهیدید میکنه. پس از انفجار تعدادی سانتریفیوژ، وَ آسیب دیدن بخشی از اون سایت هسته ای، به لطف خدای متعال متخصصان اتمی ما متوجه سرمنشاء این حادثه تلخ میشن که این اتفاق ریشه در چه قسمتی داره و چه چیزی باعث شد این مشکل پیش بیاد.. مشکل دقیقا همون قطعات وارد شده بود. متاسفانه زمانی که این انفجار رخ میده، خانوم که یکی از بوده وَ طرف قرار داد با سازمان اتمی، بلافاصله به خارج از ایران فرار میکنه وَ همچنان در خارج از ایران هست و مشغول اقدامات علیه امنیت ملی هستند. درمورد باید بگم که یکی از چهره های اصلی که بعنوان برجسته‌ترین معرفی شده و مدتی پیش توسط دستگاه‌ اطلاعاتی و امنیتی ما دستگیر شد و محکومیتش هم قطعی شد جوانی هست به نام هست. پدری داره به نام که هر کدوم به ده سال حبس محکوم شدند. این پدر و پسر به عنوان یکی از شناخته شدند. یعنی در سطح ! که به نظرم جیسون رضاییان باید پیش این شبکه لُنگ بندازه و عددی به حساب نمیاد. دلیلش و در ادامه عرض خواهم کرد. درمورد پیشینه این خاندان باید عرض کنم که بررسی رَوَندِ زندگی و پسرش ، به شما مخاطبان محترم کمک میکنه تا آشنایی بهتری با نحوه عملکرد سرویس‌های جاسوسی در پوشش سازمان‌های مردم نهاد برای نفوذ در ایران داشته باشید. برای همین با بررسی زندگی ، برخی اقدامات دشمن در پروژه نفوذ در داخل ایران رو بررسی میکنیم. برگردیم به سال 1394. یعنی 4 سال قبل. در یکی از ماه های سال 1394 یک خبر بسیار مهم توسط افسران اطلاعاتی و گمنام امام زمان عجل الله در یکی از سیستم های اطلاعاتی ایران منتشر شد.. خبر بسیار مهم بود. دستگیری سیامک و محمد باقر نمازی دوتن از سرشبکه‌های جاسوسی و نفوذ در کشور ایران. این اقدام دستگاه اطلاعاتی به حدی مهم بود که فشارها و عملیات روانی و هجمه های سنگینی علیه ایران و سیستم اطلاعاتی و قوه قضاییه ما، برای آزادی این دو نفر از سمت غربی‌ها راه افتاد و کلید خورد. اما محمد باقر نمازی کیه و چطوری جذب این شبکه جاسوسی شده؟ دوستان عزیز، لطفا با حوصله بخونید. محمدباقر نمازی در سال 1315 در نجف اشرف به دنیا اومد.. لطفا خوب بخونید.. ساده از کنار این مطالب نگذرید.. محمدباقر نمازی «پدر سیامک نمازی» زمانی که 6 ماهش بود خانوادش شهر نجف واقع در عراق رو به مقصد خاک ایران ترک میکنن. بعد از اینکه به ایران میان دائم در سفر بودند.. اون هم بین ایران و هند. همینطوری میرفتن و می اومدن. میخوام ریشه شبکه رو بررسی کنیم. پس خوب بخونید. جد پدری ، معروف به هست. ملا محمد 30 سالش بوده که به عراق مهاجرت میکنه و به تحصیل علوم دینی در حوزه علمیه نجف می‌پردازه. اونقدر درس میخونه تا به درجه اجتهاد میرسه. بر اساس سوابق و اسنادی که از این خاندان موجود هست، جزء خانواده‌های متمول و سرمایه دار شیراز بودند.. به طوری که بعضی از افراد این خاندان در قرن 19 در زمینه فعالیت میکردن. حتی در برخی اسناد ذکر شده که از اعضای این خانواده، شخصی به نام بوده. خب! کم کم بریم سر اصل مطلب که درمورد این خاندان هست. افرادی مثل عضو حزب ایران نوین و خود «عموی که پدر میشه» در رژیم پهلوی مسئولیت‌های مهمی داشتند. حجت‌الاسلام محسن نمازی پدر در سال 1283 هجری شمسی در نجف اشرف متولد شده و در سال 1344 در همون زمانی که زیاد به هندوستان میرفتن از دنیا میره. پدرِ محمدباقر نمازی یعنی محسن نمازی هم آخوند بوده و علاقه زیادی به تحصیل دروس دینی داشت. حتی موفق شد در دوران جوانی به درجه اجتهاد برسه.
فقط از همین جا به دشمنان این مردم و این کشور هشدار میدم که برای آزادی و تلاش نکنند. چون آزادی نمازی ها غیر قبال ممکن و غیر قابل مذاکره است. خب این از خاندان نمازی که من قطره ای از دریارو براتون گفتم. آخرین نکته رو درمورد این ها بگم. پری نمازی پس از انفجار در یکی از سات های هسته ای فرار کرد. اینم بگم که شوهر یعنی همزمان با کودتای مخملی علیه ایران در سال 88 به کشور برمیگرده، اما افسران اطلاعاتی گمنام آقاجانمان حضرت مهدی روحی فدا این شخص رو دستگیر میکنند. حتی در دادگاه عناصر اغتشاش در سال 88 با لباس زندانی وارد دادگاه شد و در کنار دیگر متهمان نشست. اما متاسفانه به دلیل نفوذ و ارتباطی که در بین عناصر قضایی و مسئولین کشور داشته تونسته به زندان نره و از ایران فرار کنه !!! در سال 1394 پس از بازداشت سیامک نمازی در ایران، محمدباقر نمازی که برای رسیدگی به پرونده پسرش به ایران اومده بود دستگیر میشه. به این ترتیب یکی از مهره‌های مهم شبکه نفوذ در ایران به تور دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی می افته.  این، تنها بخشی از اقدامات صورت گرفته توسط خانواده نمازی در ایران برای پیاده‌سازی نفوذ و شبکه‌سازی در حوزه جاسوسی از کشور، هست. باقر نمازی و فرزندش الان در بازداشت هستند.. برای هرکدوم ده سال حبس تعیین شده. البته اینم بگم که به دلیل وضعیت بد جسمانی در زندان نیست و به دلیل کهولت سن طبق نظر پزشک و نظر سیستم امنیتی و قضایی ایران در خارج از زندان در خانه های امن زیر نظر سربازان گمنام امام زمان نگه داری میشه و چپ و راست هم به غلط هایی که کرده اعتراف میکنه. خب از این موضوع بیایم بیرون.. همه اینارو گفتم تا همین یک جمله رو بگم... دکتر افشین عزتی به وارد کردن اون قطعات آلوده به ویروس استاکس نت توسط شرکت آتیه بهار و همکاری با پری نمازی هم اعتراف کرد. اون روز تصمیم گرفتم بعد از بازجویی برم دنبال همسرم تا باهم بریم بازار. البته اون نمیتونست راه بره. برای همین با خواهرش داخل ماشین نشستند. ماشین و جلوی یه مغازه ای پارک کردم، رفتم داخل یه عروسک فروشی. اون شب تولد دختر دکترافشین عزتی بود و افشین خیلی ناراحت بود که در تولد دخترش حضور نداره. از طرفی به دخترش قول خرید هدیه داده بود. برای دختر افشین عزتی یه عروسک خرس شاسخین بزرگ قرمز رنگ خریدم. بعد از خرید اون شاسخین، اومدم بیرون و بردمش گذاشتم روی صندلی عقب ماشین. با فاطمه زهرا و خواهرش مهدیس رفتیم سمت خونه دکترعزتی. وقتی رسیدیم، شاسخین و گرفتم رفتم سمت خونه دکتر عزتی پر حاشیه!! زنگ زدم، وقتی خانومش فهمید منم درو باز کرد فورا اومد بیرون... دیدم داره نفس نفس میزنه.. گفتم: +اجازه هست یه لحظه بیام داخل، این هدیه رو بزارم روی پله ها !! همونطور که استرس داشت و نفس نفس میزد...ازم پرسید: _شوهرم کجاست آقای سلیمانی؟ +بعدا عرض خواهم کرد.. اول بفرمایید اجازه هست بیام داخل؟ رفت کنار، وارد خونه شدم، دیدم دخترش روی پله ها نشسته.. رفتم سمت اون دختر زیبای کوچولو که کمتر از 4 سال سنش بود.. بهش گفتم: «سلام بِهتا خانوم، خوبی عموجون؟ من دوست بابا افشین هستم! این عروسک و بابات فرستاده و گفته کادوی تولدته! شاید یه کم سرش شلوغ باشه و نتونه برسه به تولدت، برای همین ازم خواسته کادویی که برات خریده رو بیارم تحویلت بدم.» عروسک و گذاشتم کنارش روی پله، بعد ازش یه عکس گرفتم. معلوم بود خیلی خوشحال شده. برادرش آریا هم کم سنی نداشت و ازش شاید دوسال بزرگتر بود اومد سمتم، باهاش سلام علیک کردم و علیرغم اینکه تولدش نبود اما بهش یه خودکار هدیه دادم. اومدم برم دیدم همسر دکتر افشین عزتی داره نگام میکنه... خواستم بدون اینکه چیزی بگم فقط خداحافظی کنم... اما چیزی رو که انتظار داشتم بهم گفت... _شوهر من کجاست؟ همینطور که سرم پایین بودم گفتم: +خانوم، من نمیتونم توضیحی بدم خدمتتون... فقط لطف کنید به اون شماره ای که دادم و مربوط به همکاران من هست انقدر زنگ نزنید.. چون جوابی دریافت نمیکنید. _آقای محترم، این حق منه که بدونم... نزاشتم حرفش تموم بشه و خداحافظی کردم درو بستم اومدم بیرون..سوار ماشین شدم و فوری از اون محل دور شدم. با فاطمه و خواهرش مهدیس کمی توی خیابونا گشتیم تا شب بشه! وقتی شب شد جلوی یه رستوران برای شام خوردن ایستادم، اما چون حال خانومم زیاد مساعد نبود و نمیتونست پیاده بشه، شام و گرفتم اومدم داخل ماشین با خواهرش سه تایی غذامون و همون داخل ماشین خوردیم. ساعت حدود 10 شب بود که خانومم و خواهرش و رسوندم خونه، اما خودم مجددا برگشتم اداره. @yasinasr