eitaa logo
یاسین عصر
1.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
63 فایل
تنها کانال رسمی موسسه پژوهشی یاسین عصر 🌼محمدی دیگر در راه است...
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از یاسین عصر
💠پست آخر💠 ✔️همه با هم دعای فرج را زمزمه می کنیم: إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ🌹 🍃🌸💖🌺🌷🌹💐🌸🌼🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
هدایت شده از یاسین عصر
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 💚 توسل امروز (روز دوشنبه)💚 🌹 یا اَبا مُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الْمُجْتَبى یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🌹 یا اَبا عَبْدِاللهِ یا حُسَیْنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الشَّهیدُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
🔴عاقبت ریاکاری 🌹امام صادق(علیه السلام) فرمود: ✳️در روز قیامت دستور داده می‌شود که افرادی را به جانب آتش ببرند و خداوند عزوجل به مالک (نگهبان جهنم) می‌فرماید: 🔥به آتش بگو که پای آنها را نسوزاند که با آن به جانب مساجد می‌رفتند. 🔥صورت آنها را نسوزاند که آنها خوب وضو می‌گرفتند. 🔥دست‌های آنان را نسوزاند که آن را برای دعا بلند می‌کردند. 🔥 زبان آنان را نسوزاند که بسیار قرآن تلاوت می‌کردند... 🔴نگهبان جهنم به آنها می گوید: ای بدبخت‌ها! شما چه حالی داشتید با این کارهای خوبی که می‌کردید، چرا جهنمی شدید؟ 💥می‌گویند: ما این کارها را برای غیرخدا انجام می‌دادیم! پس به ما گفته شد: بروید پاداش‌تان را از همان کسی که برایش کار می‌کردید بگیرید..! 🌟🌾🌟🌾🌟🌾🌟🌾🌟🌾⭐️🌾🌟 📗ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص224 🔰با ما همراه باشید👇 لینک در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9 در سروش👇 https://sapp.ir/yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 ببینید | پخمه‌هایی که فکر میکنند بقیه هم پخمه‌اند! 🔺کارشناس #سعودی_اینترنشنال به شیرین نجفی: اگر راست میگی دوربین رو برگردون اونطرف اتاق رو ببینیم! این احمق‌ها دستگاه‌ها اطلاعاتی ایران رو مثل خودشون پخمه فرض کردن! فکر میکنن اگر دوربین رو برگردونه چهارنفر با لباس پاسداری و ریش و تسبیح نشستن اونجا! #کانال_رسمی_موسسه_پژوهشی_یاسین_عصر 🔰با ما همراه باشید👇 لینک در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9 در سروش👇 https://sapp.ir/yasinasr
وقتی به نسترن گفتم چرا بین این همه آدم با تنها کسی که ارتباطت انقدر قوی بود دکتر افشین عزتی بود، جوابی نداد و سکوت کرد... ادامه دادم گفتم: +چرا بین این همه آدم، از سفیر انگلیس و معاونش در بغداد، وَ از بچه ی فلان آیت الله، و اون نماینده مجلس، با هیچ کدوم حاضر نشدی رابطه برقرار کنی، وَ فقط روابطتون مالی و خبری و گرفتن اطلاعات بود، یعنی فساد اقتصادی و امنیتی، اما با یک نفر حاضر شدی ارتباطات فراتر از پشتیبانی مالی و دریافت اطلاعات برقرار کنی که اونم دکتر افشین عزتی بود. چرا؟ مجددا سکوت کرد... در حال خودش بود.. معلوم بود شکنجه های روانی بدجور به هم ریخته اون و ! یه دونه محکم با مشت زدم روی میز، عین برق گرفته ها سرش و آورد بالا با ترس نگام کرد، بهش گفتم: +توضیح بده خانوم... معطل نکن! گفت: _افشین عزتی برای ما در واقع یک شاه ماهی بود. برای میز مشترک آمریکا، اسراییل، انگلیس، عربستان و کسانی که زیر چتر عربستان بودند در این منطقه، این طرح و این فرد بسیار مهم بود تا ما بتونم از این طریق به ایران ضربه بزنیم. +چرا؟ _چون در قسمت بازرگانی سازمان اتمی بود. جایی که مصطفی احمدی روشن فعالیت میکرد وَ چندسال قبل شهید شد. تموم دور زدن تحریم های اتمی ایران دست افشین عزتی بود. دکتر افشین عزتی به ایران کمک زیادی میکرد و مسئول وارد کردن قطعات به سازمان اتمی بود! ما با چندنفر از همکاران دکتر عزتی کانکت بودیم و اطلاعات دقیقی رو از مسائل اتمی ایران بهمون میدادن! اما در همین اواخر همکاران شما بعضی از اینارو دستگیر کردند و تنها راه ارتباطی ما که هنوز سوخت نرفته بود دکتر افشین عزتی بود! از بالا ازم خواستن تموم خودم و خرج دکترعزتی کنم و نگهش دارم. +داری دروغ میگی.. افشین آخری نبود. قبل از سفرتون به عراق یکی از دوستان افشین هم بود که بهش نزدیک شدی، اما بهت پا نداد. تهدیدت کرد. داشتی با مسائل کلان مالی بهش نزدیک میشدی. حتی بهش وعده ازدواج دادی. تو در یک مهمونی اون و تور کردی. تموم این اتفاقات زیر چتر امنیتی منو دوستانم افتاد که ازش مطلع بودیم، وَ تو بازی خوردی! ما اطلاع داریم که تو بهش وعده های مالی دادی که تا آخر عمرش میتونست با اون پول تامین بشه... حرفم و قطع کرد، صحبت نیمه تموم من و با یه جمله تمومش کرد گفت: _اما قبول نکرد. گفتم: +قبول نکرد چون شرف داشت. مثل افشین بی شرافت نبود که بخواد به مردم و کشورش خیانت کنه. سرش و انداخت پایین.. وقتی فهمید حتی از این مسئله هم باخبریم به فکر فرو رفت... ادامه دادم گفتم: +چرا افشین عزتی رو فرستادید آمریکا؟ دیدم ساکته.. دوتا با کف دستم زدم روی میز، چشمام و گرد کردم... گفتم: +نمیشنوی؟ عاصف اومد روی خطم، توی گوشم گفت: « ضربان قلبش بد جور میزنه... بهش استرس وارد نکنید بهتره... ممکنه بیفته و کار دستت بده. اصلا اوضاع خوبی نداره! بدنش همچنان داغه!» چندلحظه ای سکوت کردم، مجددا ادامه دادم بهش گفتم: +ازت پرسیدم چرا فرستادیش آمریکا. _برای ضربه زدن به ایران. برای اینکه اخبار فوق سری سازمان اتمی ایران و بهمون داد. +چقدر به عزتی پول دادی؟ _پول های زیادی به عزتی میدادم. گاهی دلار، گاهی یورو. گاهی به حسابش میریختیم. البته ... حرفاش و قطع کردم گفتم: +البته از دبی، وَ برای اینکه پول کلان به حسابش نیاد وَ سیستم امنیتی ایران حساس نشه روی این موضوع، پول های کثیف رو به حساب همسرش، یا مادر پیرش میریختید. یا اینکه حساب فرزند فلان دوستش یا همسایش. با این بهانه که عزتی حسابش بخاطر ضامن شدن برای یه سری که وام گرفتند و پرداخت نکردن مسدود شده، اون اشخاص رو گول میزدید تا پول بره به حسابشون ، بعد اونها پول و در اختیار عزتی قرار میدادن! برای چند ثانیه ای به هم دیگه خیره شدیم نگاه کردیم...معلوم بود تعجب کرده از این اطلاعاتی که داشتیم! دستم و بردم سمت گوشم، به عاصف که پشت درب اتاق بازجویی داخل یک اتاقی مجزا نشسته بود و این صحنه ها رو از سیستم میدید و صوت رو شنود میکرد، اعلام کردم: «عاصف جان صدای جلسه عراق و بزار، تا خانوم نسترن توسلی استماع کنند.» عاصف هم صدای جلسه عراق و که من خودکار جاسوسی رو در داخل اتاق افشین عزتی و نسترن توسلی در هتل نورالعباس قرار داده بودم و شنودکردم، پِلِی کرد و روی بلندگوی اتاق بازجویی پخش شد تا نسترن بشنوه... وقتی دقایقی از اون صوت رو گوش کرد بهش گفتم: +خانوم نسترن توسلی، خیلی چیزا ازت میدونم. دیگه وقتی تا اینجا بهت نزدیک شدم، پس بدون که ماجرای حمایت از اون زن های قمه زن رو هم میدونم. پس دیگه جلوی من فیلم بازی نکن. باشه؟ _بله.. چشم. یه کاغذ با قلم بهش دادم گفتم: +شبکه خودت و بکش. _میشه امروز یه کم استراحت کنم؟ +خیر. شبکه خودت و بِکِش و نام ببر. منتظرم. _واقعا سرم درد میکنه.
گفتم: +شما شبکه خودت و بکش، بعدش میری استراحت میکنی. میگم از این اتاق هم منتقلت کنن به یک جای بهتر تا هم بهت نور برسه، وَ هم اینکه راحتتر باشی. منتظرم.. شبکه رو بکش. نسترن بهم اعتماد کرد. شروع کرد به نام بردن از شبکه ای که زیر مجموعش بودن و اطلاعات کشورو بهش میفروختن و... وقتی شبکه رو کشید رسید به نام چندنفر که یکیش ا.ج از متخصصین هسته ای کشور بود. ا.ج یکی از کسانی بود که پس از دریافت اسمش از نسترن توسلی، درهمون 24 ساعت اول، بچه های برون مرزی بخش ضدجاسوسی (ضدنفوذ) ما تونستن ردش و در یکی از کشورهای اروپایی بزنن... به ایران رفت و آمد داشت! البته اینم بگم مدت ها بود فعالیت های ا.ج در خارج از ایران بود وَ در ایران بصورت پروژه ای کار میکرد... مثلا در وزارت دفاع و سازمان اتمی ! زمانی که نسترن این اسم و بهمون داد بچه های ما شروع کردن به رهگیری های اطلاعاتی.. همونطور که بالاتر عرض کردم وقتی نیروهای ما ردش و زدن، در خارج از کشور بود.. به عواملمون دستور دادیم تا در خارج از ایران اون و دقیق زیر نظر بگیرن.. بعد از اینکه عوامل برون مرزی ما زیر نظر گرفتنش، متوجه یک سری تحرکات مشکوکش شدیم، وَ در بررسی ها و رصدهای دقیق درون مرزی (زمانی که میومد ایران) وَ همچنین رصدهای برون مرزی تونستیم بفهمیم که با موساد در ارتباط هست. با هماهنگی و مشورت حجت الاسلام «....» ریاست محترم تشکیلاتمون، قرار شد در این مرحله با عاصف و حاج کاظم کارها رو انجام بدم! حاج هادی هم که نبود و ماموریت بود! با عاصف عبدالزهراء و حاج کاظم یک برنامه ریزی دقیقی رو انجام دادیم تا پس از شناسایی وَ همچنین زیر نظر گرفتن و رصدهای لحظه به لحظه و دقیق وَ همچنین طبق یک برنامه ی از پیش طراحی شده آقای دکتر «ا.ج» رو بِکِشونیمش ایران. برنامه ریزی که انجام دادیم این بود: از طریق دو تن از نیروهای اطلاعاتی خودمون که عضو هیات علمی یک دانشگاه معتبر در تهران بودند برنامه ای رو ترتیب دادیم تا همایشی رو برگزار کنند و از دکتر ا.ج به عنوان مهمان ویژه دعوت بشه تا به ایران بیاد.. قرار شد موضوع سخنرانی هم پیرامون مدیریت بحران و حوادث غیرمترقبه باشه. خداروشکر تونستیم طبق برنامه پیش بریم. چندوقت بعد وقتی دکتر ا.ج برای اون مراسم به ایران اومد تا چند روزی رو برای سخنرانی در ایران به سر ببره، توسط اعضای تیم من ( میثم و عماد و عاصف در 4412 ) در محل اقامتش در یکی از هتل های کشور دستگیر میشه. دکتر ا.ج کسی بود که ما تونستیم بعد از چندسال بهش برسیم.. در واقع اعترافات شاه ماهی پرونده ما که نسترن توسلی بود بهمون کمک کرد تا با کشیدن شبکه خودش یکی از مهره های جاسوسی رو شناسایی کنیم. ا.ج بعد از دستگیری زیر شکنجه های مختلف روانی قرار گرفت وَ اعتراف کرد به اینکه آمار شهید دکتر مسعود علیمحمدی و شهید دکتر مجیدشهریاری رو به سرویس تروریستی موساد داد. موساد هم با در دست داشتن اون اطلاعات مهم توانست توری رو برای شخصی نام پهن کنه و اون شخص رو تحت امر خودش در بیاره. طی سفرهایی که به ترکیه و همچنین برای آموزش های مهم تروریستی به سرزمین های اشغالی داشته، توانست آموزش های ویژه ای رو در پادگان های اسراییل ببینه و دوره هاش و بگذرونه. پس از پشت سر گذاشتن دوره های آموزشی مهم، طبق دستور ( ) میره به یک کشور دیگه، بعدش از همون جا میاد ایران، پس از چندوقت زیر نظر گرفتن شهید علیمحمدی و شهید شهریاری اون ها رو به شهادت میرسونه. خب برگردیم به اتاق بازجویی که منو نسترن داخلش بودیم... همزمان که نسترن داشت اسامی مرتبط با این شبکه رو مینوشت یعنی کسانی که عین خودش فعال بودند، عاصف اومد روی خطم توی گوشم گفت: _آقا عاکف، ببخشید میخوام بیام داخل! +بابت؟ _یه سری اسناد جدید دستمون رسیده! علیرغم اینکه نسترن چهره عاصف و یک بار در عراق دیده بود، اما بلند شدم رفتم چشم بندش و زدم.. به عاصف گفتم: «بیا داخل.» در و باز کرد اومد داخل.. چندتا کاغذ داد بهم گفت: _حاجی این اسناد همین تازه به دستمون رسیده. +از کجاست؟ _بهزاد از 4412 آورده. درو بستم برگشتم سمت میز بازجویی چشم بند نسترن و گرفتم از چشماش. نشستم روی صندلی مشغول مطالعه اون برگه شدم. دراون برگه ای که به دستم رسید اسامی افرادی درج شده بود که بچه های تیم من تونستن اونارو کشف کنند.. با اسامی که نسترن نوشت تطبیق دادم جز دومورد همش یکی بود.. یعنی اگر نسترن هم بهمون اون اسامی رو نمیداد، ما خودمون هم تونسته بودیم با یک سری اقدامات مهم «فنی_اطلاعاتی_برون مرزی_رهگیری ها و...» اون شبکه رو کشف کنیم. بعضی از این افراد هنوز مسئول هستند و جزء طعمه های نسترن بودند که بنا برملاحظات امنیتی وَ اطلاعاتی قرار نیست از اون ها اسمی برده بشه..
این اشخاص همشون تحت شدیدترین رصدها و کنترل های امنیتی و اطلاعاتی هستند تا به وقتش در موقعیتی خاص سر بزنگاه دستگیر بشن !!! اون روز نسترن اعترافات قابل توجهی داشت. از نقطه ضعف های اون استفاده کردم، فشار روانیم و شدت دادم و ازش اعترافات بیشتری گرفتم. یکی از برنامه هایی که به نسترن واگذار شده بود این بود که باید میرفت سراغ سلبریتی ها تا اون ها رو وادار کنه درمورد هرچیزی اظهار نظر کنند. البته، یه چیز مهمی رو هم بگم... اونم اینکه نسترن تنها نبود، چون نمیشد یک نفر تموم این کارهارو انجام بده.. نسترن برای خودش شبکه ای کامل داشت که هر کدوم در بخش های متعددی فعالیت میکردند. بعد از دستگیری نسترن در عراق که منتقلش کردیم به خاک ایران، تونستیم زیر مجموعه ی نسترن که خانوم های فعالی هم بودن رو دستگیر کنیم. اگر بخوام یک جمله بگم اونم این هست که « نسترن با هدایت سرویس های متخاصم کشور ایران «یک کلوپ جاسوسی تشکیل داده بود.» *کلوپ: یعنی مجموعه یا باشگاه....* کلوپی که متشکل از چند شاخه بود وَ هر کدوم از این شاخه ها فعالیت های خودشون رو داشتند: یک: نزدیک شدن به شخصیت های مهم سیاسی مذهبی و علمی ایران دو: نزدیک شدن به سلبریتی ها وَ وادار کردن اون ها برای اظهار نظر درمورد هرچیزی بخصوص دخالت در امور سیاسی و امنیتی. کسانی که مسئول یا اعضای این شاخه از شبکه ی نفود بودند با دادن خوراک فکری غلط به سلبریتی ها و اشخاص مورد نظرشان اون هارو مجاب میکردند تا درمورد موضوعات مدنظر در فضای مجازی و عمومی حرف بزنند. بعد از دستگیری این شاخه، از بعضی سلبریتی ها دعوت کردیم و براشون توضیح دادیم که در چه دامی افتادند و آخرین هشدارها و تذکرات لازم رو بهشون دادیم تا مجددا بازی نخورن. سه: نزدیک شدن به خانواده شهدا، و دعوت آن ها برای حضور در تجمعات غیر قانونی علیه نظام و حکومت ایران. یکی از شاخه هایی که از این شبکه دستگیر کردیم این بود که خانواده های شهدای معروف و دعوت کنند تا با عکس شهیدعزیزشون به خیابان ها بیان و علیه موضوعاتی خاص (مثل معیشت، و...) اعتراض کنند، تا اینطور به جامعه القا بشه که حتی خانواده های شهدا هم از این حکومت بریدند. وَ دیگر مواردی که ما با کمک و دعای خیر آقاجانمون حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تونستیم با دستگیری این شبکه 33 نفره به خیلی از لایه های پنهان این پروژه پی ببریم که در ادامه به طور خلاصه عرض خواهم کرد. اگر خدمت شما مخاطبان محترم بخوام در دو سطر به اون موارد اشاره کنم باید عرض کنم: لیدر این شبکه «نسترن توسلی» به افراد مهمی مثل شخصیت های سیاسی_مذهبی_علمی نزدیک میشد چون کار و تخصص هرکسی نبود. شبکه ی او هم به گزینه هایی که در بالاتر عرض کردم «نظیر سلبریتی های آقا و خانوم و خانواده های شهدا و...» نزدیک میشدند. در یک جمله عرض میکنم: «یک تقسیم کار فنی و حرفه ای صورت گرفت.» بگذریم... طی مدتی بسیار کوتاه بعد از بررسی های دقیق و شبانه روزی فهمیدیم یکی از کارهای عربستان و سرویس های اطلاعاتی عربیِ کشورهای حاشیه حوزه خلیج فارس بخصوص امارات، حمایت از شاخه ی زنانِ فعالِ ضدایران بوده که انصافا در این حوزه پول هنگفتی رو خرج کردند و من هرچی بخوام بگم کم گفتم! اما با دعای خیر حضرت بقیه الله ارواحنا فدا زود متوجه شدیم و تیرشون به سنگ خورد وَ نگذاشتیم این شاخه رو جدی فعالش کنن، وَ اون هایی هم که فعال شدن زیر ضربه عملیاتی بردیم، البته دو نفرشون از کشور گریختند ولی اونور همچنان زیر ذره بین بچه های برون مرزی ضدجاسوسی هستند. از طرفی این کشورهای عربی با حمایت های مالی که از برخی زنان و مردان با نفوذ، وَ همچنین با حمایت از زنان و مردان فاسد وابسته به منافقین، سلطنت طلبان، اشرار شهرها و استان ها داشتند، به دنبال این بودند تا تلاش کنند از طریق اون ها، گسل های اجتماعی رو در داخل ایران فعال کنند وَ یا همچنان اون گسل ها رو زنده نگه داشته باشند تا در کشور ایران هر روز اغتشاشات باشه، سپس کنترل از دست نیروهای اطلاعاتی وَ امنیتی خارج بشه وَ شهرهای ایران یک به یک سقوط کنه. یعنی فی الواقع میخواستن ایران و شهر به شهر سقوط بدن و همون ایرانستان کوچکی که مد نظر آمریکا هست رقم بخوره. همین جا به این مورد هم اشاره کنم: «روی تهران که مرکز حکومت بود، یک برنامه ی خطرناکی داشتند! چون اگر تهران از کنترل خارج میشد شهرهای دیگه راحت تر سقوط میکرد.» انگلیس هم با هدایت شبکه های پنهان در داخل ایران و نزدیک شدن به سلطنت طلبان سعی میکرد کار خودش رو انجام بده که لیدر این بخش خانوم شهره متین بود که درسطح کلان داشت فعالیت میکرد، اما خداروشکر اونم دستگیرشد. آمریکا هم با حمایت های اطلاعاتی خودش سعی میکرد کار و جلو ببره و سرویس تروریستی موساد هم تیرخلاص زنِ این مثلث شوم بود.
🔻امام على عليه السلام: 🔹دوبهم زنی و سخن چينى را دروغ شمار، نادرست باشد يا درست 🔸أكذِبِ السِّعايَةَ و النَّميمَةَ، باطِلَةً كانَت أو صَحيحَةً 📚غررالحكم حدیث 2442 @yasinasr
هدایت شده از یاسین عصر
💠پست آخر💠 ✔️همه با هم دعای فرج را زمزمه می کنیم: إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ🌹 🍃🌸💖🌺🌷🌹💐🌸🌼🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
هدایت شده از یاسین عصر
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 💚 توسل امروز(روز سه شنبه) 💚 🌹یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ یا زَیْنَ الْعابِدینَ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🌹یا اَبا جَعْفَرٍ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا الْباقِرُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🌹یا اَبا عَبْدِ اللهِ یا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الصّادِقُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
🔴هیچ گاه مشکلات و گرفتاری های خود را به دیگران نگویید! ✳️مفضل بن قیس سخت در فشار فقر و بدهکاری و...واقع شده بود. به ناچار به محضر امام صادق(علیه السلام) رفت و لب به شکایت گشود. 🌺 امام صادق علیه السلام دستور داد کیسه ای اشرفی به او بدهند. مفضل گفت: مقصودم این نبود؛ بلکه فقط تقاضای دعا داشتم. 🌹امام فرمود: برایت دعا هم می کنم، اما هرگز مشکلات و بیچارگیهای خودرا برای مردم نگو؛ ⛔️چون اولین اثرش این است که در نظرها کوچک می شوی و شخصیت و احترامت از میان می رود. ⛔️گذشته از آن اساسا ابراز کردن گرفتاریها کاری مذموم است؛ ❌ زیرا این به معنای شکایت بردن از خداوند نزد بندگان اوست و این کار با مرام بندگی سازگاری ندارد و بسیار ناپسند شمرده شده است. ✅حکایت است کسی نزد صاحبدلی رفت و گفت: دیشب از درد دندان نخوابیدم و این مطلب را چند بار تکرار کرد. 🔆آن مرد صاحبدل گفت: چقدر تکرار می کنی؟ به خدا قسم سی سال است که یک چشم من کور شده است و به کسی نگفته ام! 🛑همچنین افراد با آشکار نمودن گرفتاری خود مخاطب را ناراحت می کنند، زیرا اگر دوست باشد که با شنیدن مشکل شما ناراحت می شود و اگر این موارد تکرار هم شود موجب ناراحتی مخاطب مکرر شده و کم کم رابطه اش با شما سرد خواهد شد... 🔵بهمین خاطر اسلام از بازگو کردن گرفتاری ها و غم و غصه ها پیش دیگران به شدت نهی کرده! 💥و دستور به مناجات و راز و نیاز با خداوند و حجت غایب او برای کسب آرامش روحی و سبک شدن انسان داده است. 🌼چون خداوند شنونده ای هست که راز شما را هیچ گاه نزد کسی فاش نمیکند، ✨از مادر برای شما مهربان تر است، ✨هر چه او بخواهد میشود، ✨تمام عالم به امر و اراده اوست، 🔴 پس سراغ قدرت مطلق بروید برای دردودل، نه مخلوقات ضعیفی که بدون اذن او قدرت بر انجام هیچ کاری ندارند... 🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋 📙مطهری، ج 2، 1366: 44 📘ابن شعبه، حسن، تحف العقول، ترجمه احمد جنتی‏، چ اول، تهران: امیر کبیر، 1382 📕کلینی، محمد بن یعقوب، الروضه من الکافی، ترجمه رسولی محلاتی‏، ج 1، چ اول، تهران: انتشارات علمیه اسلامیه‏، 1364🔰با ما همراه باشید👇 لینک در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9 در سروش👇 https://sapp.ir/yasinasr
📆 امروز تاریخ رو با هم مرور کنیم👇👇👇👇 30 مهر 1361 وزارت كشور انگليس اعلام كرد يك ديپلمات شوروي به نام «ولاديمير كوزيچكين» معاون كنسولي سفارت شوروي در تهران كه به غرب گريخته اجازه اقامت در انگلستان را به دست آورده است. 30 مهر 1342 حكومت نظامي كه در 15 خرداد 1342 در تهران برقرار شده بود، لغو شد. 30 مهر 1313 خيابان علاءالدوله به مناسبت يكهزارمين سال تولد حكيم ابوالقاسم فردوسي به اسم آن شاعر، نامگذاري شد. 30 مهر 1304 تظاهرات عليه قاجاريه، سراسري شد و مقامات لشكري و كشوري نيز خواستار انقراض سلسلة قاجار شدند. اين تظاهرات 9 روز قبل از تصويب طرح انقراض حكومت قاجار در مجلس شوراي ملي صورت گرفت. 🗒🗓🗓🗒🗓🗒🗓🗒🗓🗒🗓 🔰با ما همراه باشید👇 لینک در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9 در سروش👇 https://sapp.ir/yasinasr
🔺پاسخ ضرغامی به سؤال حسام آشنا در توییتر 👈خیلی رو می‌خواد اینکه آدم طی شش سال سرمایه‌های داخلی رو به نفع آمریکا و هم‌پیمانانش به باد بده بعد حالا بپرسه که کدوم جریان قول سازش با آمریکا رو داده...😳 🔰با ما همراه باشید👇 لینک در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9 در سروش👇 https://sapp.ir/yasinasr
☺️ نتیجه داد... @yasinasr
💠 بازگشت 7000 میلیارد تومان به خزانه کشور از 91 پرونده فساد 🔸صرفا در ۹۱ فقره پرونده در مقام اجرای حکم، قریب به ۷ هزار میلیارد تومان وجه نقد و جزای نقدی به خزانه دولت و بانک‌ها برگشت که رقم دقیق آن ۶ هزار و ۹۳۷ میلیارد و ۴۱۲ میلیون و ۲۴۴ هزار تومان وجه نقد است. 🔸87 میلیون یورو نیز به خزانه عودت داده شد 🔹سخنگوی قوه قضاییه: 🔸علاوه بر آن ۸۷ میلیون و ۸۳۶ هزار و ۳۳۷ یورو به خزانه و بخش‌های ذیربط عودت داده شد، ۱۲ میلیون و ۹۳ هزار و ۵۴۳ دلار استرداد شد و ۲۹۴ میلیون و ۳۰۳ هزار و ۱۴۷ درهم امارات ارز‌هایی که توانسته‌ایم از متهمان و محکومان این پرونده‌ها وصول کنیم. @yasinasr
🎬ساخت "گاندو ۲" با محوریت آمدنیوز و زم 🔻مدیر گروه فیلم و سریال شبکه سه سیما وعده داد که فصل دوم سریال «گاندو» حتما ساخته خواهد شد. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 پ.ن #پرستو_مروجی ✍ این بار حتما بودجه رسانه ملی قطع خواهد شد. بعدشم ملی کامل میشه «میلی»... 🔰با ما همراه باشید👇 لینک در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9 در سروش👇 https://sapp.ir/yasinasr
#گاندو ۲ خواهد آمد اگر بگذارند.... @yasinasr
از نسترن دوساعت دیگه بازجویی کردم. طوری که دیگه از شدت بی خوابی، فشار روحی، فشارعصبی و... به غلط کردن افتاد. برای اون روز، همون چند ساعت بازجویی فشرده بس بود.. چون قرار بود در روزهای دیگه هم ازش بازجویی بشه. وقتی بازجویی تموم شد، از اتاق اومدم بیرون.. خودمم خسته بودم... به اون همکار خانوم گفتم «فعلا دیگه باهاش کاری نداشته باشن و منتقلش کنن به یک اتاق بهتر.» برگشتم دفترم. گزارشات بازجویی رو نوشتم. یه تماس با منزل گرفتم و از حال همسرم اطلاع پیدا کردم، چون قرار بود ببرنش شیمی درمانی! بعد از تماس با منزل، دونفر از متخصصین سایبری در بخش ضدجاسوسی اداره رو دعوت کردم اتاقم و ازشون خواستم موبایل و ایمیل های مقاماتِ چندنفر از کشورهای مورد نظرو برام رصد کنن تا آمارش و بدست بیارن وَ از طریق یکسری کلید واژه ها وَ کُدها مسائلی که پیرامون همین پرونده هست مشخص بشه. دو روز بعد... تونستیم 24 ساعت قبل از موعد مقرر «فرصت 3 روزه ریاست برای پیدا کردن باگ» اون شخصی که اطلاعات حساس بخصوص اطلاعات این پرونده رو به بیرون از تشکیلات میداد کشفش کنیم. به طوری که پس از کشف نشتی، هدایت پرونده خیلی فرق کرد، تا جایی که حتی تونستیم سرشبکه های خیلی از پرونده ها رو زیر ضربه ببریم. خیلی روزهای سختی بود، از چند جای مختلف تحت فشار بودیم! مثل نهاد ریاست جمهوری وَ وزارت خارجه که دائم میپرسیدن موضوع این ربایش دانشمند اتمی ایران در عراق چیه، اما همچنان ما سکوت کرده بودیم و به هیچکسی خبر نمیدادیم و پاسخگو نبودیم. اما از یک جایی با رییس تشکیلات تماس گرفتن که چرا به مقامات و... پاسخگو نیستید، که حجت الاسلام «....» گفت حضوری میام و برای شما توضیح میدم. تماس از دفتر بالاترین بود. رییس نهادمون رفت وَ طی جلسه ای به یکی از امین های معظم له که معروف هم هستند و همه میشناسنش این مطلب و رسوند و قرار شد شخصا درمورد پرونده و... خدمتشون توضیحات لازم رو ارائه بدن.. آقا هم وقتی فهمیدن اصل ماجرا چیه به دفترشون دستور دادند تا به نهاد ریاست جمهوری وَ وزارت خارجه بگن فشارو از روی رییس فلان دستگاه اطلاعاتی وَ سرتیم و مسئولین این پرونده بردارن که بتونن راحت کار کنند. اما به رییس تشکیلات ما تاکید کردند که بلافاصله پس از اتمام پروژه و برطرف شدن ملاحظات امنیتی و اطلاعاتی باید نهادهای مربوطه درجریان قراربگیرند تا اون همدلی و اخوت و وحدت بین نهادها برای هدایت کشور از بین نره و باعث دلخوری نشه. این دستور آقا آب سردی بود بر پیکره ی پر از حرارت و التهاب پرونده که هر روز برخی به اون پف میکردند تا این داغ بیشتر بشه و با دستور آیت الله بزرگ ایران، فشارها خیلی کمتر شد.. طوری که میتونستیم راحت کار کنیم، اما مغرضین بیکار نشسته نبودند. بعضی رسانه های داخلی وَ خارجی هم خبرهایی رو در اذهان عمومی پمپاژ میکردند که ایران برای فلان دانشمند ربوده شده اش در عراق کاری نمیکنه. از طرفی VOA و CNN و BBC و... دیگر رسانه های خارجی و بخصوص شبکه 10 اسراییل تلاش میکردند این خبر ما رو دروغ جلوه بدن که آمریکا دست به ربایش دانشمند اتمی ایران نزده و اصلا خبری ازش ندارن. یه شب داخل دفترم تنها نشسته بودم داشتم به کارام میرسیدم، موبایل شخصیم زنگ خورد. موبایل و گرفتم نگاه به صفحه کردم دیدم شماره پدر خانومم هست... جواب دادم: +الو. سلام آقاجون. احوال شما. با لحن نسبتا تندی گفت: _فورا هرکجا هستی خودت و برسون بیمارستان تریتا ! دخترم فاطمه زهرا حالش بد شده.. وقتی این و گفت تپش قلب گرفتم... فورا وسیله هام و جمع کردم رفتم پایین داخل پارکینگ اداره سوار ماشینم شدم و گاز و گرفتم رفتم سمت بیمارستان.. وقتی رسیدم فاطمه رو برده بودن بخش مراقبت های ویژه و کسی رو راه نمیدادن.. مادرم،مادرخانومم،مهدیس و خواهرم حسنا و شوهرش با دخترش آلاء هم اومده بودن. سلام علیکی با جمع کردم رفتم سمت پدرخانومم که اون طرف تر ایستاده بود و داشت قدم میزد.. وقتی رسیدم بهش گفتم: +سلام پدر ! حالتون خوبه.. ببخشید باعث دردسر شدم و زحمت آوردن فاطمه به بیمارستان افتاد گردنتون ! نگاه غضب آلودی بهم کرد گفت: _چه سلامی، چه علیکی آقا. گندش و در آوردی. آخه این چه کارو ماموریتی هست که تمومی نداره! ما که نفهمیدیم آخرش چیکاره ای شما! خب تمومش کن دیگه این مسخره بازیات و! گند زدی به زندگی دخترم رفتی ! ای بابا. از شرمندگی خیس عرق شدم.. همه داشتن بهم نگاه میکردن.. مادرم، خواهرم،دامادم؛ مادرو خواهر فاطمه ... مردم و پزشک ها و پرستارهای داخل بیمارستان و... از خجالت سرم پایین بود و روم نمیشد چیزی بگم! آروم و مودبانه گفتم: +ببخشید. حق باشماست.
گفت: _ببین پسرجان، خوب گوش کن چی میگم آقایِ آقا محسن! اگر اتفاقی برای دخترم بیفته، هر چی دیدی از چشم خودت دیدی. چندوقت دیگه هم که حال فاطمه بهتر شد میرید برای طلاق.. من نمیزارم دخترم با یه آدم بی مسئولیتی مثل تو زندگی کنه. وای به حالت اگر برای دخترم اتفاقی بیفته ! دخترم سرطان داره! میفهمیییی؟ توی سرش تومور هست.. همچنان سرم پایین بود، دلم میخواست از خجالت جلوی اون همه آدم زمین دهن باز کنه و منو فرو ببره به داخل خودش تا انقدر تحقیر نشم و خجالت نکشم! آروم گفتم: +حاج آقا، یه کم ملاحظه خانواده رو کنید.. من خیلی خجالت میکشم.. مردم دارن رفت و آمد میکنن اینجا! هرچی شما فرمایش میکنید درسته! با کف دستش دوتا محکم زد به سینم گفت: _خودتم میدونی که من از روز اول با این ازدواج مخالف بودم، اما بخاطر دل دخترم و اصرار مادرش رضایت به این ازدواج دادم.. اما بزار یه چیزی رو خیلی رک و پوست کنده بهت بگم.. از وقتی فهمیدم مشکل داری و بچه دار نمیتونید بشید، دنبال این بودم از زندگی دخترم حذفت کنم. اوایل تورو دوست داشتم..الانشم دارم.. یه هویی بغضش ترکید به گریه افتاد گفت: _اما دیگه نمیتونم این وضعیت رو تحمل کنم و ببینم دخترم داره جلوی چشمام آب میشه و روز به روز لاغرتر میشه و شده یه تیکه استخون افتاده توی خونش.. پسرجان، دختر من داخل سرش یه تومور بدخیم داره! صداش و برد بالا، با گریه ادامه داد گفت: _میفهمییییی؟ دیگه نمیییتتتوننننننم.. نمیتوننننم ببینننننم دخترم داره زجر میکشه! نمیتونننمممم ببینم دخترم به سختی حرف میزنه و قدرت تکلمش اومده پایین! نمیتونم ببینم دخترم ویلچر نشین شده. خواستم ازش تقاضا کنم«یه کم آروم باشه و آرومتر صحبت کنه» اما... چنان هولم داد که خوردم به دیوار و افتادم روی ویلچرهای کنار راهروی بیمارستان و نقش زمین شدم!!! کمرم به خاطر برخورد با دسته ی ویلچر بدجور درد گرفته بود و نای بلند شدم نداشتم.. داشتم تلاش میکردم از روی زمین بلند بشم مجددا اومد سمتم گفت: _خوب گوشات و واکن ببین چی میگم محسن خان! حرف همونیه که گفتم.. یک کلام ختم کلام !! «طلاق...» تمام. پدر فاطمه این و گفت و از سالن بیمارستان خارج شد... دختر کوچیکش یعنی خواهر خانومم مهدیس با دامادم رفتند دنبالش تا آرومش کنند و...! وقتی بلند شدم مادر خانومم اومد سمتم، کلی ازم عذرخواهی کرد.. منم گفتم «چیزی نیست.. حاج آقا حق دارند که عصبی باشن، چون مقصر تموم این روزها منم.» یه لحظه نگاهم افتاد به مادرم، دیدم نشسته روی صندلی چادرش و کشیده روی صورتش شونه هاش داره میلرزه... معلوم بود داره گریه میکنه. گریه های مادرم منو به هم میریخت.. رفتم سمتش، خواهرم حسنا بلند شد از کنارش. نشستم کنار مادرم و بغلش کردم اما وقتی دست من و روی شونه ها و گردنش حس کرد بیشتر گریه کرد. سعی کردم آرومش کنم اما نمیشد. دیدم پرستارا اومدن کمک کردند بردنش داخل یه اتاق مربوط به خودشون تا آرومش کنن! منم رفتم داخل همون اتاق پیش مادرم.. پرستارا رفتن بیرون مجددا گریه ی مادرم شروع شد، دیدم با اشک و هق هق میگه: _پسرم، دردت اومد؟ کمرت ناراحت بود، الان بدتر شدی! آره؟ راستش خیلی درد داشتم اما اون لحظه برای دل مادرم لبخندی زدم گفتم: +نه دورت بگردم.. چیزیم نیست.. حاج آقا هم عصبی بود.. وگرنه توی دلش هیچچی نیست. همینطور اشک می ریخت گفت: _من طاقت ندارم ببینم کسی بهت چیزی میگه! خواهرات و برادرت و با سختی بزرگ کردم.. اما تو رو، هم با سختی بزرگت کردم، هم با نذر و نیاز تا الآن حفظت کردم! تو پسر مظلومی هستی، از بچگیت همین بودی! برای همین چون پدر بالای سرت نبود تا یک نفر بهت چیزی میگه دلم میشکنه و خیال میکنم تنها گیرت آوردن و میخوان اذیتت کنن. چرا حاج آقا محمدی باتو اینکارو کرد. +مادر من! نگران نباش. _محسن، تا جایی که یادمه همش این طرف اون طرف بودی.. میدونم مسئولیتت سنگینه! میدونم وقت نداری! برای من و خواهرات و برادرت وقت نزاشتی، حداقل برای خانومت وقت بزار. اون گناهی نداره! فاطمه هنوز جوونه! الانم درگیر بیماری هست. تو رو به روح پدر شهیدت قسمت میدم، یه کم بیشتر در کنار خانومت باش. +به روی چشام.. خواهرم حسنا و دختر کوچیکش آلاء اومدن داخل، مادرم فورا چشماش و پاک کرد و آلاء رو بغلش کرد. دلم میخواست برم خانومم و ببینم! اومدم بیرون با رایزنی که با مدیریت بخش مراقبت های ویژه انجام دادم، قرار شد خیلی کوتاه برم پیش خانومم. وقتی رسیدم بالای سرش بدجور به هم ریختم... داغون بودم، اما با دیدن اون صحنه داغون تر شدم.. کلی به خانومم سیم و دستگاه و ... وصل کرده بودند. واقعا دیگه کِشِش این همه مصیبت و تحمل سختی های روحی و جسمی رو نداشتم... اما تا این بی قراری ها می اومد سراغم یک جمله درون دلم میگفتم: «الهی رضا برضائک... تسلیما لقضائک...»
سعی میکردم با همین جمله خودم و آروم کنم.. اما گاهی آروم نمیشدم.. چون منم آدمم، سنگ نبودم که.. چون که انسان یک ظرفیتی داره... بگذریم. وقتی از بخش مراقبت های ویژه اومدم بیرون، همینطور که تسبیح دستم بود و داشتم برای سلامتی امام زمان صلوات میفرستادم تا سلامتی همسرم و بهش برگردونه، توی حال خودم بودم که عاصف زنگ زد به موبایلم. جواب دادم: +الو سلام.. بگو عاصف. _سلام آقاعاکف.. میتونم بپرسم کجایید؟ +نه! اول بگو چیشده؟ _التماس دعای آنی به وجود اومده! +بیمارستان تریتا هستم. بیا اینجا. عاصف اون شب حامل یک پیام فوق سری وَ آنی بود که باید اون نامه رو به دستم می رسوند. تا عاصف بیاد بیمارستان، روی صندلی داخل راهرو یکساعتی رو خوابیدم. وقتی عاصف رسید زنگ زد به موبایلم و رفتم بیرون از بیمارستان! حالا پدرِ همسرم، داشت منو میدید و زیر نظر داشت. خلاصه پیچوندمش و رفتم داخل حیاط بیمارستان. نامه رو از عاصف گرفتم بازش کردم. نامه تایپی نبود، بلکه دست خط رییس سیستم امنیتمون حاج آقای (....) بود. برام مطلب مهمی رو نوشته بود. متن نامه: بسم الله القاصم الجبارین با سلام و تحیت. با رایزنی و/خ مهره ی مورد نظر حتما باید برگردد. دیگر به صلاح نیست. اگر همینطور دست به دست بچرخد، پرونده و طرح شما با شکست روبرو خواهد شد وَ از طرفی جان آن دو در خطر است. و من الله توفیق نکته: و/خ یعنی وزارت خارجه.. اگر همینطور دست به دست بچرخه یعنی افشین عزتی اگر در آمریکا همینطور جا به جا بشه ممکنه ما شکست بخوریم و دیگه بهش دسترسی نداشته باشیم.. جان آن دو در خطر هست هم یعنی اون دوتا نیروی اطلاعاتی ما در خاک آمریکا ممکنه هر لحظه سوخت برن. به عاصف نگاه کردم و بعدش کمی قدم زدم تاملی کردم. بدون اینکه برگردم پیش فاطمه، فورا رفتم سوار ماشینم شدم برگشتم اداره. عاصف هم با موتورش برگشت اداره..وقتی رسیدم رفتم دفترم، با معاونت وزارت خارجه تماس گرفتم و گفتم از کجا و چه واحدی هستم. اون شب تا یه جلسه ای رو تشکیل بدیم شد ساعت 11 شب. حاج هادی یک ماموریت اجباری رفته بود. از طرفی توسط رییس سیستم، مسئول این شدم تا خودم در این جلسه حضور پیدا کنم.. قرار بر این شد که در یکی از ساختمان های وزارت خارجه محل ملاقات من و معاونت وزارت خارجه باشه. اما منم طبق اخلاق همیشگیم وَ ملاحظات امنیتی، دقیقه نود محل جلسه رو تغییر دادم وَ در یکی از ساختمون های خونه ی امن اداره خودمون قرار دادم. اون شب با معاونت وزارت خارجه تا حدود سه صبح من جلسه داشتم. اون جلسه واقعا مهم بود.. یادمه در اون جلسه چندبار بحثمون شد و سر هم داد زدیم، وَ اون میگفت شما به ما اطمینان نداشتید وَ منم میگفتم کار اطلاعاتی اینه که به پدرمادرتم اطمینان نکنی، چه برسه مسئولین! برای همین بعضی قسمت ها بحثمون بالا میگرفت با صدای بلند صحبت میکردیم! طوری که محافظاش خیال میکردند دعوا افتادیم و می اومدن داخل اتاق.. اونا هم تا می اومدن داخل میفرستادیمشون بیرون. خلاصه اون شب قرار شد وزارت خارجه ایران از طریق عمان رایزنی کنه وَ به آمریکا این پیغام و برسونه که هرگونه اتفاقی که برای این دانشمند اتمی ایران بیفته، مسئولیتش با آمریکا هست. چندروزی از جلسه من با معاون وزیر خارجه می گذشت که یک روز حوالی ساعت 4 و نیم عصر بود، یکی از بچه های 4412 که مسئول اقدامات فنی اطلاعاتی وَ سایبری علیه آمریکا و اسراییل در این پرونده بود، با یک خط امن و سفید زنگ زد بهم گفت به ایمیلتون یه کلیپ میفرستم. مشتاق بودم ببینم چیه.. وقتی بعد از چند دقیقه دریافت ایمیل گوشیم به صدا در اومد، وارد صندوق دریافت شدم. دیدم یه کلیپ 20 ثانیه ای از افشین عزتی هست که میگه: «منو دزدیدن.. من الآن در آریزونا هستم.. از مقامات جمهوری اسلامی میخوام هر چه زودتر منو نجات بدن. جان من در خطر هست. از نیروهای امنیتی و سیاسی ایران میخوام منو نجات بدن و برای آزادی من با ایالات متحده آمریکا مذاکره کنند!» فورا تماس گرفتم با 4412 به میثم گفتم این کلیپ و ببرید به معاون وزیر خارجه نشونش بدید، بگید تا دوساعت دیگه باید باشه همون خونه ای که جلسه اول همدیگرو دیدیم. @yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سپر قرار دادن طاعت براي روز قيامت 📌استاد فاطمی نیا 🔰با ما همراه باشید👇 لینک در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9 در سروش👇 https://sapp.ir/yasinasr
هدایت شده از یاسین عصر
💠پست آخر💠 ✔️همه با هم دعای فرج را زمزمه می کنیم: إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ🌹 🍃🌸💖🌺🌷🌹💐🌸🌼🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
هدایت شده از یاسین عصر
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 💚 توسل امروز(روز چهارشنبه) 💚 🌹یا اَبَا الْحَسَنِ یا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ اَیُّهَا الْکاظِمُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🌹یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُوسى اَیُّهَا الرِّضا یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🌹یا اَبا جَعْفَرٍ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🌹 یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9
🔴عاقبت فرزندان شیعیان که در کودکی از دنیا رفته اند چه میشود؟ ✅ رواياتى وارد است كه اولاد مؤمنين كه در سنّ كودكى از دنيا رفته اند، در عالم برزخ بوسيله حضرت إبراهيم خليل و يا بوسيله حضرت زهراء سلام الله عليها تربيت می شوند. ✅ در كتاب «أمالى» شيخ صدوق،بيان می كند كه: 🌻«چون رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم به معراج رفت، عبورش افتاد به پيرمردى كه در زير درختى نشسته بود و در اطراف او كودكانى گرد آمده بودند. ❤رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم سؤال كرد: اى جبرئيل! اين پيرمرد كيست؟ جبرائيل گفت: اين شيخ، پدر تو إبراهيم است. 🌟رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم سؤال كرد: اين اطفال در اطراف او كيانند؟ 🍃جبرائيل گفت: اينها اطفال مؤمنان هستند كه حضرت إبراهيم به آنها غذا می دهد.» 💐امام صادق عليه السّلام فرمودند: بدرستى كه اطفال شيعيان ما را از مؤمنين، حضرت فاطمه سلامُ الله عَليها تربيت می كند. 🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺 📙معادشناسى ،ج3،ص113و114. 🔰با ما همراه باشید👇 لینک در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9 در سروش👇 https://sapp.ir/yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | زیدآبادی فعال اصلاح‌طلب: اگر اقتصاد در دوره اصلاحات خوب بود و مردم راضی بودند، چرا انتخابات مجلس، شورای شهر دوم و انتخابات ۸۴ را باختید؟ چرا روزنامه‌ها اینقدر از فساد می گفتند؟ 🔰با ما همراه باشید👇 لینک در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9 در سروش👇 https://sapp.ir/yasinasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹تقدیم نگاه قشنگ تون 🎥 ببینید | تماشای حرکت کهکشان راه شیری در یک دقیقه 🔺️ یک عکاس ، فیلم کوتاه شده ای از حرکت کهکشان راه شیری را در آسمان ثبت و به نمایش گذاشت. 🔰با ما همراه باشید👇 لینک در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/787611652C944ad0e6a9 در سروش👇 https://sapp.ir/yasinasr
پس از اینکه هماهنگی های لازم صورت گرفت، دو ساعت بعد رسیدم به یکی از خونه های امن برای جلسه با معاونت وزارت خارجه! وقتی وارد شدم دیدم عاصف و معاونت وزارت خارجه نشستند! سلام علیکی کردیم و رفتم نشستم تا گفتگومون و شروع کنیم... بهش گفتم: +خب آقای معاون وزارت خارجه، کلیپ و دیدید؟ _بله. با این اتفاقی که حالا پیش اومده میخواید چیکار کنید؟ +به نظرم از طریق عمان پیگیری هاتون و بیشتر کنید. به مقامات عمان بگید با مقامات آمریکایی صحبت کنند و بهشون بگن این بنده خدارو تحویلمون بدن. جان دکترافشین عزتی برای ما خیلی مهمه، چون ایشون دانشمند اتمی هستند و کلی اطلاعات در اختیارشون هست! _بله درسته، اما یک موضوعی که ذهن من و مشغول کرده اینه که دکتر عزتی چطور تونسته این کلیپ و ضبط کنه؟ +مهم نیست، لطفا وارد این مسائل نشید، چون اولویت ما الآن این نیست و شما هم در حال حاضر به این موضوع نپردازید، چون این ها بحث های اطلاعاتی و امنیتی هست که سرفرصت باید من و همکارانم بهش ورود کنیم. اتفاقا همین الآن هم بچه های من در حال رصد و تحلیل و تشریح اوضاع هستند.. البته همین خودش یک معمای قابل بحث هست.. بنظرم با جناب وزیرمحترم خارجه صحبت بفرمایید تا اقدامات دیپلماتیک رو از همین امشب شروع کنند. چون ما دیگه اصلا وقت نداریم. _امشب جناب وزیر وَ بنده وَ یک تیم اقتصادی راهی سوریه هستیم برای ... حرفش و قطع کردم گفتم: +برادر من، دوست عزیز! من شرایط شمارو درک میکنم. اما شماهم شرایط ما رو درک کنید. لطفا رایزنی کنید با عمان تا واسطه بشن! ما که در آمریکا سفارت نداریم. پس کارمون سخت هست و زمان بر. از طرفی کانادا وَ سوییس هم با ما همکاری نمیکنن. می مونه پاکستان، که اصلا این کشور قدرت چانه زنی نداره ! بعد، با کنایه بهش گفتم: «اینم عزت و دست گل های شما هست که مثلا خواستید با همه ارتباط برقرار کنید.» وقتی این و گفتم، خیلی بهش برخورد. اونم یه تیکه انداخت بهم، گفت: «معمولا آدم هایی که اهل سیاست باشن در سیستم اطلاعاتی دووم نمیارن، اما شما خوب دووم آوردی. فکر کنم پشتتون گرمه.» گفتم: «شما سرت به کار خودت باشه. الآن وقت این حرفا نیست دوست عزیز. الآن وقت خدمت به مردم هست. من با شما دعوای شخصی و جناحی ندارم. حالمم از سیاست بازی توی این مملکت به هم میخوره که یه عده می اُفتن به جون هم. من یه خط میشناسم اونم خط انقلاب و این مردم رنج کشیده هست که آقای خمینی و آقای خامنه ای گفتند این مردم ولی نعمتهای ما هستن. حالا هم اگر سیاسی بازیتون تموم شد، بفرمایید برید تا از پروازتون درکنار جناب وزیر جا نمونید.» خیییلییی بهش برخورد، معلوم بود اعصابش به هم ریخته... مجبور شدم باهاش یه شوخی کنم تا فضا کمی عوض بشه، وَ از این حالت کنایه زدن بیایم بیرون.. مذاکره رو به دست گرفتم وَ فضارو مدیریت کردم، گفتم: +آقای معاونِ وزیر، من باید دکتر افشین عزتی رو به خاک ایران برگردونم و تحویل همسر و فرزندانش و این مملکت، وَ تحویل سازمان اتمی بدم. نمیدونم چیکار میکنید، اما خواهشا همین الآن تموم امکاناتتون و بسیج کنید تا این جوون به خاک ایران برگرده. گفت: _جناب عاکف! ما از طریق عمان پیگیر هستیم.. طی این سه روز هم اقدامات دیپلماتیک رو انجام دادیم، اما لطفا شما هم شرایط مارو درک کنید. گفتم: +من شرایطتون و درک میکنم برادرم، اما این و بدونید، افشین عزتی پر از اطلاعات سری هست، اگر شکنجه بشه، که قطعا میشه وَ تا الآن شده، کلی از اطلاعات سری اتمی ایران و در اختیار دشمن گذاشته. کمی تامل کرد، بعد گفت: _بله. حق با شماستجناب سلیمانی، درست میفرمایید. +پس تا دیر نشده اقدام کنید. _میتونم سوالاتم رو از شما بپرسم؟ قطعا باید پاسخگو باشید! به هرحال شما نماینده یک سرویس اطلاعاتی در این مملکت هستید! +بله. بفرمایید. اما قطعا و بایدی برای من وجود نداره! هرچیزی که نیاز باشه پاسخ میدم! حالا بفرمایید سوالتون چیه؟ _ شما سرتیم این پرونده هستید.. درسته؟ +مهم نیست که هستم یا نه.. من یک سرباز و خادمم! همین! شما خیال کنید من نیابت دارم تا حرفای تشکیلاتمون و به سمع حضرتعالی و از طریق شما به مقامات بالاتر از شما برسونم. _خیل خب.. پس وارد این موضوع نمیشم. سوال دیگه ای دارم که میپرسم، دوست داشتید پاسخ بدید. +درخدمتم. _چرا وقتی ما طی این مدت هرچی پیگیری کردیم، از صدر تا ذیل سیستم شما پاسخگو نبود؟ چون اگر ما در جریان قرار میگرفتیم، شاید باهم میتونستیم کاری کنیم که این فضایی که الان بر پرونده حاکم شده، این اتفاق نمی افتاد! خیلی جدی بهش نگاه کردم، بعد از چندثانیه لبخندی زدم گفتم: +بنابردلایل حفاظتی و امنیتی، نمیتونم خدمت شما پاسخ کاملی رو عرض کنم، اما فقط میتونم یک جمله بگم، اونم اینکه «به صلاح نبود.» لبخندی زد گفت: _ما که جوابمون و نگرفتیم.
گفتم: +فعلا نگرفتید و نمیگیرید، اما خدا رو چه دیدید؟ شاید یک روزی جوابتون و گرفتید! ابروهاشو داد بالا و شبیه روشنفکرها !!! گفت: _که اینطور.. پس شاید یک روزی جوابمو گرفتم. باشه.. ممنونم. +بهتره وقت و تلف نکنیم.. لطفا هرچه زودتر برید پیگیر بشید. منم وقت شریف شمارو نمیگیرم، چون خودمم کلی کار دارم که بهتره بهش بپردازم. فقط لطفا عجله کنید! هر ثانیه ای که میگذره وَ افشین عزتی در آمریکا به سر میبره یک خسارت جبران ناپذیری برای کشور ایران محسوب میشه! چون آمریکایی ها رحمی ندارن! ممکنه برای به دست آوردن اطلاعات سری انرژی هسته ای و دور زدن تحریم ها هر کاری کنن. اونوقت دیگه خیلی بد میشه! گفت: _بله. حتما. بلند شدم، اونم بلند شد. به هم دست دادیم و خداحافظی کرد، به عاصف اشاره زدم بدرقش کنه. این خلاصه اون دیدار یک ساعت و نیم من و معاون وزیر خارجه کشور بود! نشستم گزارش دیدارو نوشتم، فورا با عاصف رفتیم سمت اداره. هماهنگ شد رفتم داخل اتاق رییس، گزارش و بهش دادم. مدت ها ما درگیر این موضوع بودیم، وَ شبانه روزی تلاش میکردیم وَ انصافا وزارت خارجه هم زحمت کشید. از دکتر عزتی دوتا کلیپ اومد بیرون که اظهارات متناقضی داشت. در یکی از کلیپ ها گفته بود منو دزدیدن وَ در کلیپی دیگه گفته بود من با پای خودم اومدم اینجایی که الآن هستم وَ دارم فیلم و تهیه میکنم !!! همه در شوک وَ سردرگمی بودن. از طرفی بابت اقدامات دیپلماتیک نا امید شده بودیم وَ احساس میکردیم که دیگه نمیشه دکتر عزتی رو برگردوند. وزارت خارجه هم مونده بود چیکار کنه، وَ گاهی نظراتی داشتند که تشکیلات ما بنابرملاحظات امنیتی نمیتونست قبول کنه. مثلا آمرکایی ها به عمانی ها میگفتند به ایران بگید سه تا از جاسوس های ما رو دستگیر کنه تا ما هم این یکی رو آزاد کنیم، اما ما زیر بار نمیرفتیم! از طرفی وزارت خارجه بهمون تحمیل میکرد که بیاید این کارو کنیم که یادم هست حاج کاظم معاونت کل تشکیلات ما، یک بار در یکی از جلسات، سرِ وزیر خارجه تشر زد وَ گفت کاری که ما بهتون میگیم رو وظیفه دارید انجام بدید. از اون وقت به بعد دیگه ورق ها برگشت. البته اینم بگم، این تشرها از روی دشمنی نبود، اتفاقا برعکس، از روی دلسوزی حاجی و وزیر محترم خارجه وقت بود که هر دو داشتند تلاش میکردند بهترین راه و شیوه انتخاب بشه تا کارها به صورت موفق جلو بره. خلاصه اختلاف سلیقه همه جا هست... بگذریم. هیچ کسی در کشور نمیدونست داره چی میگذره وَ چه اتفاقی قراره بیفته.. گاهی بچه های 4412 هم که برای هدایت این پرونده زحمت میکشیدن، بخاطر حیطه بندی و همچنین شرایط خاص پرونده، از بعضی مسائل و ماجراها خبر نداشتند. اما خب، کمکشون میکردم تا درست پیش برن و خِلَلی در روند هدایت پرونده ایجاد نشه. عُمانی ها خیلی با مقامات آمریکایی رایزنی کردند اما تاثیر چندانی نداشت. قرار شد طی یک سفر محرمانه، حاج کاظم و حاج هادی به همراه مقامات وزارت خارجه ایران به عمان داشته باشند و با سرویس اطلاعاتی عمان و وزارت خارجه اون کشور دیدارهای محرمانه صورت بگیره. اما... دوهفته از این دیدار محرمانه مقامات امنیتی و دستگاه دیپلماسی ایران_عمان گذشته بود، اما همچنان آمریکایی ها مقاومت میکردند و پاسخگو نبودند. دیگه تقریبا نا امید شده بودیم، وَ به فکر یک راه و چاره ی دیگه ای بودیم. شب و روز مشغول توسل کردن به خانوم ام البنین بودم. راستش و بخواید، 100 تا صلوات نذر حضرت ام البنین کردم که اگر آمریکایی ها دکتر افشین عزتی رو بهمون تحویل بدن، من این صلوات ها رو بفرستم. روزها و هفته ها طی میشد، اما خبری نبود! 18 روز از اون دیداردیپلماسی و اطلاعاتی ایران و کشور عمان میگذشت، که من دیگه به معنای حقیقی کلمه نا امید شده بودم. ساعت 8 صبح بود و صلوات خاصه امام رضا رو توی دلم خوندم. موقع خوندن خیلی دلم شکست! هم برای مریضی همسرم، هم برای مشکلاتی که سر راه این پرونده قرار داشت! صلوات خاصه رو به نیت شفای همسرم فرستادم. همینطور که در حال خودم بودم، رفتم توی فکر افشین عزتی. خیلی نگران بودم. عادتم هست که همیشه اگر نذر میکنم؛ قبل از گرفتن حاجتم اون و ادا کنم. از جایی که 100 تا صلوات نذر خانوم ام البنین کرده بودم، 99 تارو فرستادم، یه دونش و گِرو نگه داشتم. باحضرت ام البنین درد دل میکردم و میگفتم: « جان عباست یه کاری کن من شرمنده نشم. ما شهید دادیم برای این پرونده، عقیق ما رو زدند، داریوش و زدند. امروز روز هجدهم هست، شما رو به خانوم حضرت زهرا قسم که در 18 سالگی شهیده شدند، کمکمون کن.» گوشه چشمام خیس شده بود.
به خانوم ام البنین گفتم: «من 99 تا صلواتم و فرستادم، اون یه دونه رو نگه داشتم حاجتم و دادی ادا کنم. اما خانوم، این یه دونه رو هم میفرستم. من چیزی گرو نگه نمیدارم. من مخلصتونم. هر چی شما برامون بخواید همون خیر هست.» اون یه دونه صلوات رو هم فرستادم. اون روز شب شد و منم رفتم خونه.. خیلی ناراحت بودم که داریم شکست میخوریم. اون شب خوابیدم.. شاید 5 دقیقه مونده بود به اذان صبح، بعد از مدت ها خواب پدر شهیدم و دیدم که زمانش خیلی کم بود. درعالم رویا دیدم یه جایی هستیم که مادرم و خواهرام و ... همه هستند.. پدرم روی یک صندلی نشسته بود و داره فکر میکنه، یه کتابی که در عالم رویا احساس میکردم قرآن شاید باشه توی دستشه! من وقتی وارد شدم، پدرم نگاهی بهم کرد و لبخند زد. وقتی میرم سمتش دستش و برای ادای احترام ببوسم، پدرم نیم خیز میشه و پیشونیم و میبوسه.. درهمون عالم رویا دیدم پدرم لبخند زیبای زد که انگار دلم قرص شد... بعد بهم گفت: «بهت تبریک میگم باباجان. آفرین..آفرین. راضی هستم ازت.» بیدار شدم از خواب .خیلی ذهنم درگیر این رویا شد! صدای اذان از گلدسته های منطقمون طنین انداز شد، بلند شدم رفتم وضو گرفتم نمازم و خوندم، بعدش دیگه به راننده نگفتم بیاد دنبالم. با ماشین خودم رفتم اداره. ساعت 9 و نیم صبح شده بود و منم داشتم داخل دفترم کارام و میرسیدم که بهم خبر دادند از عمان به وزارت خارجه اطلاع دادند که مقامات آمریکایی حاضر شدند افشین عزتی رو تحویل جمهوری اسلامی بدن. داشتم بال در میاوردم. کلی قربون صدقه خانوم ام البنین و حضرت زهرا رفتم. همونجا بود که معنای تبریک های پدرم و در عالم رویا فهمیدم. خیلی خوشحال شدم، چون مسئول پرونده بودم وَ اگر این پرونده همینجا متوقف میشد، یکی از بزرگترین شکست های من، وَ خراب شدن من در سیستم بود. از همه بدتر اینکه یک شکست اطلاعاتی برای ایران حساب می شد که مسبب اصلیش بنده ی حقیر بودم! خلاصه، چندروزی طول کشید تا همه ی اقدامات صورت بگیره و دکتر عزتی رو تحویل بدن. بعد از این که همه ی جوانب و در نظر گرفتیم و مطمئن شدیم، هماهنگی های لازم رو با وزارت خارجه انجام دادیم تا طی یک سفر، معاون وزیر خارجه و مسئولین مربوطه ی اون وزارت، به کشور عمان برن و منتظر پرواز آمریکا به مسقط بمونن تا دکتر افشین عزتی رو تحویل بگیرن. اینکه آمریکایی ها حاضر شده بودن بدون هیچ پیش شرطی افشین عزتی رو تحویل بدن، برای کل مقامات جمهوری اسلامی سوال بود که دلیلش چیه! از طریق عواملمون در آمریکا پیگیر صحت و سقم این موضوع شدیم.. دسترسی بچه های برون مرزی ما به شدت کم بود اما کدی که از طریق یک ایمیل محرمانه برای ما فرستادند، پس از رمز گشایی حاکی از این بود که همه چیز درسته و سوژه در مسیر فرودگاه جان اف کِندی هست!!! با دریافت اون خبر مهم، عاصف و خانوم افشار و فرستادیم به عمان «مسقط » تا همه ی اتفاقات رو از نزدیک زیر ذره بین داشته باشند و بهمون خبر بدن... حدود 24 ساعت بچه ها اونجا موندن تا اینکه خلاصه بعد از کلی استرس و نگرانی، عاصف با یک خط سفید و امن بهمون خبر داد که هواپیمای حامل دکتر افشین عزتی در عمان نشسته و تا یک ساعت دیگه افشین در اختیار مقامات وزارت خارجه قرار میگیره. خیالمون جمع شد. نفس راحتی کشیدیم، اما هنوز هم استرس داشتیم.. دو ساعت بعد از دریافت این خبر بود که عاصف خبر نهایی رو داد وَ گفت: «داریم به همراه سوژه و ومقامات برمیگردیم سمت تهران.» در بیرون از مرز ایران یعنی در عمان سعی کردیم به خاطر مسائل امنیتی و حفاظتی، تحویل گرفتن عزتی در یک سکوت وَ بایکوت رسانه ای انجام بشه. علیرغم اینکه همه دنبال یه خبر از این شخص بودن. اما برای داخل ایران برنامه ریزی کردم وَ حدود یک ساعت مونده بود هواپیمای حامل دکتر عزتی در تهران بشینه، از طریق روابط عمومی سیستم خودمون به خبرگزاری ها وَ عکاسان و... گفتیم بیان فرودگاه امام خمینی تا شاهد این اتفاق مهم باشن. از فرودگاه مسقط عمان تا فرودگاه امام خمینی تهران حدود 2 ساعت و نیم زمان میبرد تا افشین عزتی وَ مقامات وزارت خارجه وَ تیم اطلاعاتی امنیتی یکی از سرویس های اطلاعاتی که پشت پرده این موضوع بود برسن به ایران.. تنها کسی که به طور علنی به عنوان یکی از مسئولین امنیتی ایران همراه وزارت خارجه بود حاج هادی بود !! تا رسیدن اون هواپیما با سرنشینان مهمش به ایران زمان زیادی نداشتیم. به بهزاد و سیدرضا گفتم برن دنبال خانواده دکتر افشین عزتی، پدر و مادر، بردار، همسر و فرزندانش رو سوار یک وَن کنند بیارن فرودگاه. @yasinasr
🔻امام علی علیه السلام: 🔹از گذشته های دنیا برای باقیمانده ی آن عبرت آموز، زیرا پاره های دنیا شبیه یکدیگرند 🔸اِعتَبِر بِما مَضى مِنَ الدُّنيا لِما بَقِيَ مِنها ؛ فَإِنَّ بَعضَها يُشبِهُ بَعضا 📚از نامه 69 نهج البلاغه @yasinasr