eitaa logo
من دلم آسمون میخواد ...
1.2هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
13.8هزار ویدیو
227 فایل
ما ملت امام حسینیم ...❤ #کپی مطالب از شیر مادرتون حلال تر 😊#حَلالاًطَیّباً ارتباط با ادمین @Daronadar - پناه بر آغوش ابی‌عبدالله از شَر گناه...💔 -
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹| پست نگهبانیش افتاده بود نیمه شب🌘 سر پست نشسته بود رو به قبله و مراقب اطرافش بود🔍 تو حال خودش بود نماز و ذکر و ... هی با خودش یه چیزی زمزمه می کرد📿 ساعتی گذشت🕑 نفر بعدی رفت پست رو تحویل بگیره دیده بود با صورت افتاده زمین!😱 خیال کرد رفته سجده، هرچی صداش زد صدایی نشنید! جلو رفت👌 دید تیر خورده توی پیشونیش و شهید شده😢 نحوه ی شهادتش خیلی ما رو اذیت می کرد، هم تنها شهید شده بود و هم ما نفهمیده بودیم خیلی ناراحت بودیم،😭 تا اینکه یک شب اومد به خواب یکی از بچه ها و درباره ی شهادت خودش حرف زد و گفت : نگران من نباشید، همین که تیر خورد به پیشانی من، به زمین نرسیده افتادم توی آغوش مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) ...😭✋ |🌹 . . برای عضویت لمس کنید👇👇👇👇 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹❤️ بــامــــا در ڪــانــــال نــــرم افــــزار ایــــتــــا: https://eitaa.com/yasmotahar 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹❤️ بــامــــادر ڪــانــــال پــــیــــام رســــان ســــروشــــ: https://sapp.ir/mazhab_va_eshg 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹❤️
📖 یہ روز اومد وگفت: باید خونمون را عوض ڪنیم، می خوام خونمون رو بدیم بہ یڪی از پرسنل نیرو هوایی؛باهشت تا بچہ توی یہ خونہ دو اتاقہ زندگی میڪنند، این خونہ برای مابزرگہ میدیم بہ اونا،خودمون میریم اونجا. بنده خدا تافهمید فرمانده اش می خواد اینڪارو ڪنہ قبول نڪرد،اما با اصرارعباس پذیرفت و خونمون رو عوض ڪردیم! ڪجایند مردان بی ادعا          ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🇮🇷 🌷 🌷 اینجا زمانی برای بهتر زندگی ❤ کردن ... 😊 ڪــانــــال پــــیــــام رســــان ایتا https://eitaa.com/yasmotahar ڪــانــــال پــــیــــام رســــان ســــروشـــ https://sapp.ir/mazhab_va_eshg ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم لرزید ولی ایمانم نلرزید .. خاطرات شهید حمید سیاهکالی 👆 این را باید ثبت کرد در تاریخ... 📚 روایت رهبرانقلاب از اقدام تاریخی زن و شوهر  برای برگزاری مراسم جشن عروسی‌شان؛ از کتابی که اخیرا ایشان خواندند ‌‌. 💓 آن پسر هم بعد میرود در دفاع از حریم حضرت زینب(سلام الله علیها)  میشود ..‌.‌‌‌ ‌ 🌹 🍃❤️     ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ 🇮🇷 🌷 🌷 https://eitaa.com/yasmotahar ڪــانــــال پــــیــــام رســــان ســــروشـــ https://sapp.ir/mazhab_va_eshg ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
الگوی جاوید یک مومن از بند هوی و هوس رستن است👌 ملت ما ملت معجزه گر قرآن است و سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت به درگاه خداوند است😇💚 🌷 🌷 کــــانــــال ایـــــتـــــا https://eitaa.com/yasmotahar ڪــانــــال ســــروشـــ https://sapp.ir/mazhab_va_eshg کــانــال تـــلــــگــــرام https://t.me/yasmotahar
🌹 _اینکه نمی شود بـــرادر من😠! هروقت دوست داشتـے، می آیی و هر وقت هم دلـت نخواست ،نمی آیی؛ رفت و آمد روی نظم و انضـباط است ،دل بخواهی نیست😤❗️ یا میدهی که هر سه شنبه در مســـجد حاضر باشی یا اینکه دور خــادم بودن را خط بکش و وقت ما را هم نگیر😒. وقتی حـرف حاج آقا تمام شد. مهدی لبخـندی زد و گفت☺️: چشــم. تعهد می دهم هر سه شنبه سر وقت در حاضر باشم. پای را امضـا کرد📝 و از اتاق بیرون آمدیم. گفتـم: مهدی لااقل دلیل غیبت این چند هفتــه را به حاج آقا میگفتی که به سوریـــــه رفته بودی😔... سه شنبه شد و حاج آقا زیر تابوتی که پیکر سوخـــته مهدی در آن بود؛ بلند (س) می گفت.😭💚 🌸 🌷 🌷 کــــانــــال ایـــــتـــــا https://eitaa.com/yasmotahar ڪــانــــال ســــروشـــ https://sapp.ir/mazhab_va_eshg کــانــال تـــلــــگــــرام https://t.me/yasmotahar
نمازهای مستحبی📿 زیاد می‌خواند ، ولی به خوندن دو رکعت خیلی مقید بود.👌🏻 همیشه بعد از نماز صبح با حالِ خاصی می‌خوندش.☺️ می‌دونستم پشتِ هر کارش حکمت و دلیلی نهفته. برا همین یکبار ازش پرسیدم: این نمازِ دو رکعتی که بعد از نماز صبح می خوانی ، چیه⁉️ اول از جواب دادن طفره رفت، اما اصرار که کردم ، گفت: اگه قول بدی تو هم همیشه بخونی میگم.. وقتی قول دادم ، گفت: من هر روز این دو رکعت نماز رو برا سلامتی و فرجِ امام زمان(عج) می خوانم...😇💚 🌷 🌷 کــــانــــال ایـــــتـــــا https://eitaa.com/yasmotahar ڪــانــــال ســــروشـــ https://sapp.ir/mazhab_va_eshg کــانــال تـــلــــگــــرام https://t.me/yasmotahar
شهرک المهدی از ماجراي تپه تك درخت مدتي نگذشته بود كه ابراهيم به همراه حاج حسين و تعدادي از رفقا به شهرك المهدي در اطراف سرپل ذهاب رفتند و در آنجا سنگرهاي پدافندي رو در مقابل دشمن راه‌اندازي كردند. يكي از روزها، پس از نماز جماعت صبح، ديدم بچه‌ها دنبال ابراهيم مي‌گردن. با تعجب پرسيدم: "چي شده؟" گفتند: "از نيمه شب تا حالا خبري از ابراهيم نيست!" من هم به همراه بچه‌ها سنگرها و مواضع ديده‌باني رو جستجو كرديم ولي خبري از ابراهيم نبود. ساعتي بعد وقتي هوا در حال روشن شدن بود بچه‌هاي ديده‌بان گفتن: "از داخل شيار چند نفر دارن به اين طرف ميان!" اين شيار درست رو به سمت دشمن بود. بلافاصله به سنگر ديده‌باني رفتم و با بچه‌ها نگاه كرديم. با تعجب ديدم سيزده عراقي پشت سر هم در حالي كه دستانشان بسته بود به سمت ما مي‌آيند و پشت سر اونها هم ابراهيم و يكي ديگه از بچه‌ها قرار داشتن. در حالي كه تعداد زيادي اسلحه و نارنجك و خشاب همراهشان بود. هيچكس باور نمي‌كرد كه ابراهيم به همراه يك نفر ديگر چنين حماسه‌اي آفريده باشد. آن هم در شرايطي كه در شهرك المهدي مهمات و سلاح كم بود و حتي تعدادي از رزمنده‌ها اسلحه نداشتند. يكي از بچه‌ها كه خيلي ذوق زده شده بود، جلو اومد و كشيده محكمي به صورت اولين اسير عراقي زد و گفت: " عراقي مزدور!" يك لحظه همه ساكت شدند. ابراهيم در حالي كه از كنار ستون اسرا جلو مي‌آمد، روبروي آن جوان ايستاد و يكي‌يكي اسلحه‌ها را از روي دوشش به زمين گذاشت و بعد فرياد زد: "برا چي زدي تو صورتش؟!"جوان كه خيلي تعجب كرده بود گفت: "مگه چي شده اون دشمنه" ابراهيم خيره‌خيره به صورتش نگاه كرد و گفت: "اولاً اون دشمن بود، اما الان اسيره. در ثاني اينها اصلاً نمي‌دونن براي چي با ما مي‌جنگن حالا تو بايد اين طوري برخورد كني؟" آن رزمنده بعد از چند لحظه سكوت گفت:"ببخشيد، من يه خورده هيجاني شده بودم. بعد برگشت و پيشاني اسير عراقي رو بوسيد و معذرت‌خواهي كرد". اسير عراقي كه با تعجب حركات ما رو نگاه مي‌كرد، به ابراهيم خيره شده بود. از نگاه متعجب اسير، خيلي حرفها رو مي‌شد فهميد. 🇮🇷 🌷 🌷 کــــانــــال ایـــــتـــــا https://eitaa.com/yasmotahar ڪــانــــال ســــروشـــ https://sapp.ir/mazhab_va_eshg کــانــال تـــلــــگــــرام https://t.me/yasmotahar
📖 #خاطرات_شهدا ( نامحرم ) چند خانم رفتند جلو سؤالاتشان رو بپرسند . در تمام مدت سرش رو بالا نیاورد ... نگاهش هم بہ زمین دوختہ بود . خانم ها ڪه رفتند ، رفتم جلو گفتم : تو اونقدر سرت پایینہ نگاه هم نمیڪنی بہ طرف ڪه داره حرف میزنہ باهات ، اینا فڪر نڪنن تو خشڪ و متعصبی و اثر حرفات ڪم شہ ?! گفت : من نگاه نمیڪنم تا خدا مرا نگاه ڪند ! #شهید_عبدالحمید_دیالمه #نگاه_به_نامحرم #شهداسنگ‌نشانند‌ڪه‌ره‌گم‌نڪنیم 🇮🇷 🌷 🔵 #مذهبی_ها_عاشقترند 🔵 🌷 🍃❤️ 🔗کانال ایتا https://eitaa.com/yasmotahar 🔗کانال سروش https://sapp.ir/mazhab_va_eshg 🔗کانال تلگرام https://t.me/yasmotahar
🌺 🔷مهم ترین و اصلی ترین شرط هردوی ما برای ازدواج که باعث تعجب بسیاری از اقوام و آشنایان شده بود،اینکه مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها باقی بمانند. 🌻ایشون در شب خواستگاری به من گفتند من جهاد را هیچ زمان ترک نمیکنم... جهاد امروز اسمش سوریه است و ممکن است سالهای بعد،کشورهای دیگر باشد... 🌸همسرم گفت من نمیخوام ازدواجم مانعی برای رفتن من باشد بلکه میخواهم شما کمک کننده ی من در این راه باشید ودر یک کلام بگویم که من میخواهم که همسرم،همسنگرم باشد. در راه اهل بیت ع پا به پای هم قدم بگذاریم و زندگی امان در همین راه ها خرج شود. من زندگی ساده و طلبه ای را دوست دارم. 🌷از شما میخواهم که با شرایطی که در خانه ی پدری اتان دارید،اما ما زندگی ساده ای را داشته باشییم. ✍🏻راوی: همسر شهید حسین_حریری🌹 🌷 🌷 کــــانــــال ایـــــتـــــا https://eitaa.com/yasmotahar ڪــانــــال ســــروشـــ https://sapp.ir/mazhab_va_eshg کــانــال تـــلــــگــــرام https://t.me/yasmotahar
هر وقت از جبهه برمی‌گشت ، به حفرِ چاه مشغول می‌شد.دستمزدش رو هم می‌داد به همسرش💞 تا در غیابش راحت باشه...😇 بعد از شهادتش💫 افراد زیادی به خونه‌مون اومده و با گریه می‌گفتند که حسین شبها می‌رفته خونه‌شون ، مشکلاتشون رو حل می‌کرده 😔و بـا رسیـدگی به خـانواده‌های نیازمند ، باعثِ شادیِ قلبشون می‌شده...😊💚 🌸 🌷 🌷 کــــانــــال ایـــــتـــــا https://eitaa.com/yasmotahar ڪــانــــال ســــروشـــ https://sapp.ir/mazhab_va_eshg کــانــال تـــلــــگــــرام https://t.me/yasmotahar
#خاطرات_شهدا یکبار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت ، بپر بغل بابا و فاطمه به آغوش او پرید. بعد به من نگاه کرد و گفت ، ببین فاطمه چطور به من اعتماد داشت ، او پرید و می‌دانست که من او را می‌گیرم ، اگر ما اینطور به خدا اعتماد داشتیم همه مشکلاتمان حل بود. توکل واقعی یعنی همین که بدانیم در هر شرایطی خدا مواظب ما هست.... مدافع حرم #شهیدمصطفی_صدرزاده 🇮🇷 🔵 #مذهبی_ها_عاشقترند 🔵 🍃❤️ 🔗کانال ایتا https://eitaa.com/yasmotahar 🔗کانال سروش https://sapp.ir/mazhab_va_eshg ♡اینجا صحبت #عشق درمیان است
تقريباً دو ماه پس از شروع جنگ، ابراهيم به مرخصي آمد. با دوستان به ديدن او رفتيم. درآن ديدار ابراهيم از خاطرات و اتفاقات جنگ صحبت مي‌كرد. اما از خودش چيزي نمي‌گفت. تا اينكه صحبت از نماز وعبادت رزمندگان شد. يكدفعه ابراهيم خنده‌اي كرد وگفت: يه ماجراي جالب براتون تعريف كنم:"تومنطقه المهدي در همون روزاي اول، پنج تا جَوون كه همه از يه روستا باهم به جبهه اومده بودن به گروه ما ملحق شدن، ما هم چند روزي گذشت وديديم اينها انگار هيچ وقت نماز نمي‌خونن.   تا اينكه يه روز با اونا صحبت كردم وديدم بندگان خدا آدماي خيلي ساده‌اي هستن. اونها نه سواد داشتن نه نماز بلد بودن وفقط به خاطرعلاقه به امام اومده بودن جبهه. از طرفي خودشون هم دوست داشتن نماز رو ياد بگيرن. من هم بعداز ياد دادن وضو، يكي از بچه‌ها رو صدا زدم و گفتم: " ايشون پيش‌نماز شما، هر كاري كرد شما هم انجام بدين. "من هم كنار شما مي‌ايستم و بلندبلند ذكراي نماز رو مي‌گم تا ياد بگيرين، ابراهيم به اينجا كه رسيد ديگه نمي‌تونست جلوي خنده خودش رو بگيره ، چند دقيقه بعد ادامه داد: تو ركعت اول وسط خوندن حمد امام جماعت شروع كرد سرش رو خاراندن، يكدفعه ديدم اون پنج نفر هم شروع كردند به خاراندن سر، خيلي خنده‌ام گرفته بود ولي خودم رو كنترل كردم . اما توي سجده وقتي امام جماعت بلند شد مُهر به پيشانيش چسبيده بود و افتاد .پيش نماز به سمت چپ خم شد كه مهرش رو برداره كه يكدفعه ديدم همه اونها به سمت چپ خم شدن ودستشون رو دراز كردن اينجا بود كه ديگه نتونستم تحمل كنم و زدم زير خنده😂 🇮🇷 🌷 🌷 کــــانــــال ایـــــتـــــا https://eitaa.com/yasmotahar ڪــانــــال ســــروشـــ https://sapp.ir/mazhab_va_eshg
✍ای کاش با ما حرفی می‌زد. می‌گفت چه چیز در سر دارد. این فکرها مرا اذیت می‌کند. می‌گویند شهدا اسراری را در دلشان نگه می‌دارند و هیچکس از آن باخبر نمی‌شود مگر بعد از شهادتشان. شهید محسن مثل ما نبود که تا یک اتفاقی می‌افتد بیاید برای همه تعریف کند. هیچ وقت از اتفاقات نگران‌کننده حرف نمی‌زد. آرامش در کلامش جاری بود. ✍از مشقت و سختی‌های زندگی اش برای هیچکس چیزی نگفت و ما تازه الان فهمیده‌ایم. همه‌اش ناراحتم که چرا از سختی‌هایش حرف نزد. کاش می‌گفت و ما شریک سختی‌هایش می‌شدیم. وقتی به سپیدان وگردان ۱۱۰ می‌آمد آنقدر دلش برای منطقه تنگ می‌شد و برای بازگشت لحظه شماری می‌کرد فکر هم نمی‌کردیم آنجا شرایط سختی داشته باشد. ✍شهید ماندنی با هیچکس از رفتن به سوریه صحبتی نکرده بود. می‌گفت که قرار است برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) به سوریه برود. اما اشک و دلتنگی همسر ومادر وفرزندش مانع می‌شد تا همه چیز را برای آن‌ها بگوید. راوے : 🌷 🌷 کــــانــــال ایـــــتـــــا https://eitaa.com/yasmotahar ڪــانــــال ســــروشـــ https://sapp.ir/mazhab_va_eshg
همیشه می گفت ، پاسدار یعنی کسی که کار کنه ، بجنگه ، خسته نشه ! کسی که نخوابه تا وقتی خود به خود خوابش ببره ! یه بار توی جلسه ی فرماندهان داشت روی کالک شرایط منطقه رو توضیح می داد ؛ یه دفعه وسط صحبت صداش قطع شد . از خستگی خوابش برده بود ! دلمون نیومد بیدارش کنیم . چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد ، عذرخواهی کرد . گفت ، سه چهار روز هستش که نخوابیده ام... 📕 یادگاران 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🔵 🔵 🍃❤️ 🔗کانال ایتا https://eitaa.com/yasmotahar 🔗کانال سروش https://sapp.ir/mazhab_va_eshg ♡اینجا صحبت درمیان است
#خاطرات_شهدا💐 ‌نسبت به بد حجابــے خانم ها خیلی ناراحت میشد بعد از ازدواجمان کہ بہ بازار می‌رفتیم حس میکردم راحت نیست به من گفت: خانم میشہ من دیگہ بازار نیام؟! وضع حجاب خانم ها نامناسبه. از این شرایط ناراحت بود و میگفت: خانمها قرارِ با این پوشش بہ کجا برسن... #شهید_سید_رضا_طاهر #شـهدا ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ 🇮🇷 ℒℴνℯ🍃🌹• • • 🔵 #مذهبی_ها_عاشقترند 🔵 🍃❤️ 🔗کانال ایتا https://eitaa.com/yasmotahar 🔗کانال سروش https://sapp.ir/mazhab_va_eshg ♡اینجا صحبت #عشق درمیان است ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
  قهر بودیم..در حال نماز خوندن بود..نمازش که تموم شد هنوز پشت به اونو رو به دریا نشسته بودم..کتاب شعرش و برداشت و شروع کرد به خوندن..با یه لحنه دلنشین... ولی من باز باهاش قهر بودم..!!کتاب و گذاشت کنار بهم نگاه کرد و گفت: "غزل تمام، نمازش تمام،دنيا مات .... سکوت بين من و واژه ها سکونت کرد" باز هم  بهش نگاه نکردم..اینبار پرسید: عاشقمی؟؟ سکوت کردم...گفت: "عاشقم گر نيستي لطفي بکن نفرت بورز....بي تفاوت بودنت هر لحظه آبم مي کند" دوباره با  لبخند پرسید: عاشقمی مگه نه؟؟ گفتم : نههه   گفت:   "لبت نه گويد و پيداست مي گويد دلت آري ..    که اينسان دشمني يعني که خيلي دوستم داري"   دیگه نتونستم بهش نگم وجودش چقدر آرامش بخشه...بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم:خدا رو شکر که هستی ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ 🇮🇷 ℒℴνℯ🍃🌹• • • 🔵 🔵 🍃❤️ 🔗کانال ایتا https://eitaa.com/yasmotahar 🔗کانال سروش https://sapp.ir/mazhab_va_eshg ♡اینجا صحبت درمیان است ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
*#خاطرات_شهدا ✅شهدا زنده اند ونزد خداوند روزی می خورند وبر احوال ما واقفند 👇 خاطره ای از زبان همسر شهید حتما بخونید😢* 🔹 اولین سال بعد از #شهادت شوهرم زمستان سرد شده بود و خلاصه اولین برف زمستان بر زمین نشست. یک شب پدر شوهرم آمد، خیلی نا آرام گفت: عروس گلم، ناصر به تو قول داده که چیزی بخره و نخریده؟ گفتم: نه، هیچی 🔸خیلی اصرار کرد. آخرش دید که من کوتاه نمی‌آیم، گفت: بهت قول داده زمستون که میاد اولین برف که رو زمین می‌شینه چی برات بخره؟چشمهایم پر از اشک شد، گریه‌ام گرفت، گفت: دیدی یک چیزی هست، بگو ببینم چی بهت قول داده؟ 🔹گفتم: شوخی می‌کرد و می‌گفت بذار زمستون بشه برات یک پالتو و یک نیم چکمه می‌خرم. این دفعه آقا جون گریه‌اش گرفت، نشسته بود جلوی من بلند بلند گریه می‌کرد؛ گفت: دیشب ناصر اومد توی خوابم بهم پول داد گفت: به خانومم قول دادم زمستون که بشه براش یک چکمه و یک پالتو بخرم. حالا که نیستم شما زحمتش رو بکش... #شهید_ناصر_کاظمی🌷 #شهیدان_زنده‌_اند 🇮🇷🔵 #مذهبی_ها_عاشقترند 🔵🇮🇷 ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ ♡ ایتا @yasmotahar ♡ سروش @mazhab_va_eshg ♡ تلگرام @yasmotahar ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ ❤اینجا صحبت #عشق درمیان است💙
قالی می ‌بافت به چه قشنگی ؛ ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی ‌کرد. هر چی از این راه در می ‌آورد ، یا برای دخترای فقیر جهیزیه می‌ خرید و یا برای بچه ‌ها قلم و دفتر . حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت ؛ البته با اجازه من. یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم ، روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار . ازش پرسیدیم ، چرا شب عیدی لباس نوت رو در آوردی؟ گفت ، وقتی پیش بچه ‌ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم ، همش فکر می ‌کردم نکنه یکی از این بچه ‌ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره ، دیگه نمی ‌پوشمش!.... 📕کفش های جامانده در ساحل ، ص۱۰ الی ۱۵ 🇮🇷🔵 🔵🇮🇷 ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ ♡ ایتا @yasmotahar ♡ سروش @mazhab_va_eshg ♡ تلگرام @yasmotahar ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ ❤اینجا صحبت درمیان است
یه بسیجی شیفته فرهاد شده بود ، به فرهاد گفت ، میشه آدرس خونه ات رو بدی تا بهت سر بزنم ؟ فرهاد خندید و گفت ، بنویس ، شیراز ، دارلرحمه ، قطعه شهدا ، ردیف فلان ، پلاک فلان ... بعد از شهادتش رفتم به سر مزارش ، دقیقا همون آدرسی بود که به بسیجی داده بود.... 📕 ستارگان خاکی ، ج22 « اللهم عجل لولیک الفرج » 🇮🇷🔵 🔵🇮🇷 ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ ♡ ایتا @yasmotahar ♡ سروش @mazhab_va_eshg ♡ تلگرام @yasmotahar ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ ❤اینجا صحبت درمیان است
🥀✍خاطرات شهیدعلیرضا موحّددانش اززبان مادرش🌺 ✅مادرش در این‌باره مى‌گوید: «یکى از خاطراتى که در ذهنم باقى است، قطع شدن دست علیرضاست. خبرش را از رادیو شنیدم که گفت: دست على موحد در عملیات(بازى دراز)قطع شد، 💎پرسیدم که چطور شد دستت قطع شد؟ با شوخى گفت: تو(بازی دراز)دست درازى کردم، عراقى ها دستم را قطع کردند! 💎حاج علی دستی را که از زیر آرنج قطع شده بود، با بند کفش بست و داخل جیبش گذاشت و تا زمانی که رنگش از خونریزی سفید نشده بود کسی متوجه دست او نشد، خلاصه با زور و کلک حاجی را راضی کردند برود عقب، او هم رفت. 💎وقتی به بیمارستان رسید، با کمال خونسردی جلوی یکی از دکترها را گرفت و دست قطع شده اش را روی میز گذاشت و گفت: دکتر جون، این دست قلم شده مال منه؛ ببین اگه می تونی یه کاریش بکن. ⬅️دکتر با دیدن دست داغون و متلاشی حاج علی یک دفعه پشت میز کارش از حال رفت. 🌷علیرضا پس از قطع دست راستش، گلنگدن سلاح را با دندان مى‌کشید ومسلح می کرد. 🌸🌸🌸🌸🌸 💯 ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ ♡ @yasmotahar ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
🕊 فرمانده دسته بود. یکبار خیلی از بچه‌ها کار کشید. شب براش جشن پتو گرفتن. حسابی کتکش زدن. سعید هم نامردی نکرد، به تلافی اون جشن پتو، نیم ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت. همہ بیدار شدن نماز خوندن!!! بعد از اذان فرمانده گروهان دید همه بچه‌ها خوابن. بیدارشون کرد و گفت: اذان گفتن چرا خوابید؟ گفتن: ما نماز خوندیم! گفت: الان اذان گفتن، چطور نماز خوندین؟ گفتند: سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت: من برای نماز شب اذان گفتم نه نماز صبح シ شهید سعید شاهدی ارتباط ما در ایتا ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ ♡ https://eitaa.com/joinchat/1211170818Ca2dc130ff3 ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ کانال کلیپ و استوری زیبا ❤️در سروش ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ https://splus.ir/eestory ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ 💯