🔴 #خاطرات_همسرداری
💠 از کلاس برگشتم دیدم علی داره لباس #زینب رو عوض میکنه و رفتارش مثل همیشه نیست.فهمیدم که علی بخاطر اینکه زینب رو گذاشتم و رفتم مدرسه ناراحته. گفت: «دلت میاد زینبو تنها بذاری؟» گفتم: «توقع داری دست از زندگی بکشم و بچه رو حلوا حلوا کنم؟». تا دید به هم ریختم، با #لطافت خاصی گفت: «رسالت اصلی تو #تربیت زینبه، سعی کن ازش غافل نشی». آرامش و نرمی کلامش آرومم کرد.
#شهید_علی_بینا
🇮🇷🔵 #مذهبی_ها_عاشقترند 🔵🇮🇷
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
♡ ایتا
@yasmotahar
♡ سروش
@mazhab_va_eshg
♡ تلگرام
@yasmotahar
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
❤اینجا صحبت #عشق درمیان است
#خاطرات_همسرداری
🚼 صبح زود حمید می خواست بره بیرون، برایش تخم مرغ آب پز كرده بودم، وقتی رفتم از روی گاز بردارم احسان اومده بود پشت سرم وایساده بود ، همین كه تخم مرغ ها را برداشتم آب جوش ریخت پشت گردنش، هم #عصبانی بودم كه اومده بود تو آشپزخانه هم ترسیده بودم كه نكنه طوریش بشه.
🚼 حمید سریع خودشو رسوند تو آشپزخانه و با خونسردی بهم گفت : #آروم_باش ،تا تو آروم نشی بچه رو دكتر نمی برم، این قدر با نرمی و خونسردی باهام حرف زد تا آروم شدم، یه هفته تموم می بردش دكتر بهم می گفت: دیدی خودتو بیخود ناراحت كردی دیدی بچه خوب شد.
🇮🇷🔵 #مذهبی_ها_عاشقترند 🔵🇮🇷
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
♡ ایتا
@yasmotahar
♡ سروش
@mazhab_va_eshg
♡ تلگرام
@yasmotahar
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
❤اینجا صحبت #عشق درمیان است