🔴 ماجرای عجیب یک مهمانی با پذیرایی مردار انسان...!
⏱زمان مطالعه ۱ دقیقه⏱
🍃یک روز با بعضی بزرگان فامیل به یک مهمانی در لواسان دعوت شده بودیم. بعد از صرف #ناهار دور هم روی مبل نشستیم. یک میز بزرگ وسط بود که خوراکیهای مختلف روی آن چیده بودند از شیرینی میوه آجیل گرفته تا شربت چای و.... همه گرم صحبت بودند. هر کسی چیزی میگفت و بقیه مشغول #خوردن بودند.
🍃کم کم احساس کردم از کسانی صحبت میشود که در جمع ما نیستند. کاملاً مشخص بود #غیبت میکنیم. با زبان طنز و شوخی به یکی از بزرگترها گفتم: فلانی بیا از قد و هیکل و قیافه من بگو، خوب نیست پشت سر کسی حرف بزنیم. او هم با پررویی گفت: جلوی روش هم میگم. دوباره حرفم را #تکرار کردم و گفتم: بابا بیایید از خودمان حرف بزنیم خوب نیست غیبت کنیم. اما کسی به حرف من توجهی نکرد. با خودم گفتم من باید بروم بیرون، اینجا مجلس غیبت شده است. آنجا #حیاط بزرگی داشت و من رفتم داخل حیاط.
🍃در بررسی اعمال آن روز را با تمام جزئیات دیدم. اما چیزهایی را دیدم که #باطن کار آن روز ما بود. میز بزرگ وسط که پر از خوراکی بود تبدیل شده بود به یک گوشت مردار و حاضران تکه تکه از آن میخوردند و چهره هایشان تغییر میکرد، صورتشان مثل #مردار وحشتناک میشد و اصلاً قابل تحمل نبود. از طرفی میدیدم که پرونده اعمالم با حضور در آن جلسه سنگین تر میشد؛ اما زمانی که امر به معروف کردم و از جلسه بیرون آمدم #پرونده اعمالم سبک شد و خیر و برکات زیادی در روزهای بعدی زندگیام دیدم. برخی گرفتاری های زندگیام به همین دلیل برطرف شد.
📙کتاب تقاص
#یازهرا(سلام الله علیها):
🆔 @yasyazahra213
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگـر کسـی از تـو #غیبـت کـرد،
ازش تشکـر کـن!
آیت الله مجتهدی تهرانی ره 🎤
┅┅┄┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄┄┅┅
✳️ #یازهرا(سلام الله علیها):
🆔 @yasyazahra213
.
⭕️ما زندانی زندان غیبت هستیم
رهایی اباصلت از زندان مأمون، توسط حضرت جواد الائمه علیهالسلام
اباصلت که از یاران نزدیک امام رضا علیهالسلام بوده است میگوید :
بعد از شهادت حضرت، به دستور مأمون زندانی شدم و یک سال در زندان بودم و به هر دری می زدم، خلاصی حاصل نمی شد.
عاقبت، شبی از زندان و دوری و تنهایی
بسیار دلتنگ شده بودم و به ستوه آمده
بودم، به محمد و آل محمد متوسل شدم و #امام_زمانم حضرت #جواد علیه السلام را به یاری طلبیدم...
هنوز لحظاتی از این توسل نگذشته بود که حضرت جوادالائمه را در زندان پیش روی خودم دیدم!
فرمودند : دلتنگ شدهای؟
گفتم : آری، یابن رسولالله.
فرمودند : برخيز
پس زنجیر از پاهای من گشوده شد.
امام دست مرا گرفت وبا هم از میان درهای بسته و از مقابل چشم های باز نگهبانان عبور کردیم
مأمورین به روشنی ما را میدیدند؛
اما قدرت و توانانی حرکت و عکسالعمل نداشتند!
وقتی از زندان و مامورین فاصله گرفتیم، امام فرمودند:
دیگر دست آنها به تو نخواهد رسید و چشم در چشم مأمون نخواهی افتاد و چنین شد.
مأمون با فاصله ی کمی از دنیا رفت و من برای همیشه خلاص شدم
پیش از خداحافظی از امام پرسیدم:
آقا چرا در طول این یک سال به سراغ من نیامدید؟!
در حالیکه من شما را بسیار طلب کرده بودم
🔸امام علیهالسلام فرمودند :
اگر پیش از این نیز مانند امشب با اخلاص ما را میخواندی، همان وقت رهایی مییافتی!
با این سخن چشم من باز شد.
به خودم و به یک سال گذشته ام نگاه کردم
دیدم جز همان شب آخر در تمام یک سال گذشته، هرگز امام را به اخلاص طلب نکرده بودم. امام را میخواندم
اما چشم امیدم به دوستانی بوده که در دربار مأمون داشتم.
وقتی امیدم از همه بریده شد و تنها،
امام را ملجأ و پناه یافتم، او دستم را گرفت
📚بحارالانوار، جلد ۵۰،صفحه۴۹
و این داستان امروز ماست.
شاید اگر زودتر از تنگنای این زندان غیبت بیتاب شده بودیم و از صاحبالزمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) درخواست کرده بودیم،
با ظهور حضرت، زودتر نجات پیدا کردیم
تو ؛ ای زندانیِ زندانِ #غیبت
دعا کن طی شود دوران غیبت
به آنهایی که مشتاق ظهورند
چو سالی بگذرد هر آن غیبت
#امام_زمان
#جمعه_انتظار
┅┅┄┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄┄┅┅
✳️ #یازهرا(سلام الله علیها):
🆔 @yasyazahra213