فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#من خدارادارم...👌❤️
اوست هر قافیه و وزنو وصدا
#من خدا رو دارم...
🌸🦋ــــــــ🌱ــــــــ
#عطر_خدا 🕊
🎋| @atree_khoda |🎋
Poyanfar - Man Iranamo To Araghi (Studio).mp3
13.16M
@sarbazaneve🇮🇷
#من ایرانم و تو عراقی چه فراقی
#کربلایی محمد حسین پویانفر
#یا حسین(علیه السلام)
@yavarane_mahdi31
Poyanfar - Man Iranamo To Araghi (Studio).mp3
13.16M
@sarbazaneve🇮🇷
#من ایرانم و تو عراقی چه فراقی
#کربلایی محمد حسین پویانفر
#یا حسین(علیه السلام)
@yavarane_mahdi31
🥀 برگزاری برگزاری روضه، زیارت عاشورا و سفره صلوات به مناسبت دهه فاطمیه. واقع در پایگاه مقاومت بسیج فرزانگان آشجرد.🥀
📆۱۴۰۰/۱۰/۱۴📆
⏰ ۱۴:۰۰ ⏰
#دهه فاطمیه
#سه شنبه های جمکرانی
#من امام زمانی ام
🏴🌷🏴🏴🌷🏴🏴🌷🏴
#ناحیه_مقاومت_بسیج_فریدن
#حوزه_مقاومت_حضرت_معصومه_س
#پایگاه_مقاومت_فرزانگان_آشجرد
┄┅•═༅🇮🇷✾🌷✾🇮🇷༅═•┅┄
@yavarane_mahdi31
┄┅•═༅🇮🇷✾🌷✾🇮🇷༅═•┅┄
🥀 برگزاری مراسم روضه، زیارت عاشورا و قرائت حدیث شریف کساء و برپایی سفره صلوات، به مناسبت 🏴دهه فاطمیه🏴
✅واقع در پایگاه مسجد محله آشجرد.🥀
📆۱۴۰۰/۱۰/۱۴📆
⏰ ۱۵:۰۰ ⏰
#دهه فاطمیه
#سه شنبه های جمکرانی
#من امام زمانی ام
🏴🌷🏴🏴🌷🏴🏴🌷🏴
#ناحیه_مقاومت_بسیج_فریدن
#حوزه_مقاومت_حضرت_معصومه_س
#پایگاه_مقاومت_فرزانگان_آشجرد
┄┅•═༅🇮🇷✾🌷✾🇮🇷༅═•┅┄
@yavarane_mahdi31
┄┅•═༅🇮🇷✾🌷✾🇮🇷༅═•┅┄
🥀 برگزاری مراسم روضه، زیارت عاشورا و قرائت حدیث شریف کساء، به مناسبت 🏴دهه فاطمیه🏴
✅واقع در مسجد محله آشجرد.🥀
📆۱۴۰۰/۱۰/۱۵📆
⏰ ۱۵:۰۰ ⏰
#دهه فاطمیه
#سه شنبه های جمکرانی
#من امام زمانی ام
🏴🌷🏴🏴🌷🏴🏴🌷🏴
#ناحیه_مقاومت_بسیج_فریدن
#حوزه_مقاومت_حضرت_معصومه_س
#پایگاه_مقاومت_فرزانگان_آشجرد
┄┅•═༅🇮🇷✾🌷✾🇮🇷༅═•┅┄
@yavarane_mahdi31
┄┅•═༅🇮🇷✾🌷✾🇮🇷༅═•┅┄
هدایت شده از قرارگاه رسانه ای مساجد و محلات اصفهان
🥀 برگزاری مراسم روضه، زیارت عاشورا و قرائت حدیث شریف کساء، به مناسبت 🏴دهه فاطمیه🏴
✅واقع در مسجد محله آشجرد.🥀
📆۱۴۰۰/۱۰/۱۵📆
⏰ ۱۵:۰۰ ⏰
#دهه فاطمیه
#سه شنبه های جمکرانی
#من امام زمانی ام
🏴🌷🏴🏴🌷🏴🏴🌷🏴
#ناحیه_مقاومت_بسیج_فریدن
#حوزه_مقاومت_حضرت_معصومه_س
#پایگاه_مقاومت_فرزانگان_آشجرد
┄┅•═༅🇮🇷✾🌷✾🇮🇷༅═•┅┄
@yavarane_mahdi31
┄┅•═༅🇮🇷✾🌷✾🇮🇷༅═•┅┄
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه صلوات
بریم بخونیم
✍️✍️📚📚📚
🎊🎊#من
_میترا_نیستم 🎊 🎉
🌺#قسمت_سیزدهم🌺
زینب بعضی از روزهای گرم تابستان پیش مادر بزرگش میرفت و خانه او می ماند مادرم همیشه برای رفع مشکلاتش آجیل مشکل گشا نذرمیکرد.
یک کتاب داستان قدیمی داشت که ماجرای عبدالله خوارک بود عبدالله از راه خارکنی زندگی میکرد. یک شب خواب میبیند که اگر چهل روز در خانهاش را آب و جارو کند و مشکلگشا نذر کند وضع زندگیش تغییر میکند.
عبدالله بعد از چهل روز مقداری سنگ قیمتی پیدا میکند و از آن به بعد ثروتمند میشود.
مادرم کتاب را دست دخترها میداد و هنگام پاک کردن مشکل گشا همه کتاب را می خواندند.
مادرم داستان حضرت خضر نبی و امام علی را هم تعریف میکرد. و دخترها به خصوص زینب با علاقه گوش میدادند .
وقتی بچهها به سن نمازخواندن میرسیدند مادرم آنها را به خانه اش می برد و نماز یادشان می داد وقتی نماز خواندن یاد میگرفتند به آنها جایزه میداد.
زینب سوال های زیادی از مادرم میپرسید خیلی کتاب می خواند و خیلی هم سوال میکرد خوب درس می خواند ولی در کنار آگاهی اش دل بزرگی هم داشت.
وقتی شهلا مریض می شد بی قراری میکرد. برخلاف زینب که صبور بود، شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت.
زینب به او میگفت: چرا بی قراری می کنی از خدا شفا بخواه حتماً خوب میشی.
شهلا مطمئن بود که زینب همینطوری چیزی نمی گوید و حرفش را از ته دلش می زند. زینب کلاس چهارم دبستان با حجاب شد.
مادرم سه تا روسری برایش خرید از آن به بعد روسری سرش می کرد و به مدرسه می رفت.
بعضی از هم کلاسی هایش او را مسخره می کردند و اُمُل صدایش میزدند بعضی روزها ناراحت به خانه میآمد معلوم بود که گریه کرده است. میگفت: مامان به من اُمُل میگن.
یک روز به او گفتم: تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم؟ گفت: معلومه برای خدا.
گفتم: پس بزار بچهها هرچی دلشون میخواد به تو بگن. همون سالی که باحجاب شد روزه هایش را شروع کرد.
خیلی نحیف بود استخوانهای بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود وقتی با شهلا حرفشان میشد با پاهایش که خیلی لاغر بود به او میزد شهلا هم حسابی دردش می گرفت.
برای اینکه کسی در خانه به حجاب و روزه گرفتنش گیر ندهد، از ۱۰ روز قبل از ماه رمضان به خانه مادربزرگش می رفت.
با اینکه میدانستم زینب از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است جلویش را نمیگرفتم. مادرم آن زمان هنوز کولر نداشت و شبها روی پشت بام کاهگلی می خوابید.
او هر سال ده روز جلوتر به پیشواز از ماه رمضان میرفت شب اولی که زینب به آنجا رفت به او سفارش کرد که برای سحری بیدارش کند تا زینب هم به پیشواز ماه رمضان برود.
مادرم دلش نیامد که زینب را صدا کند و نصف شب آرام و بی صدا از روی پشتبام پایین رفت و به خیال خودش فکر می کرد که او خواب است.
زینب از زمین پشت بام خودش را آویزان کرد و مادرم را صدا زد و گفت مادربزرگ چرا برای سحری بیدارم نکردی فکر میکنی سحری نخورم روزه نمیگیرم؟ مادربزرگ به خدا من بی سحری روزه میگیرم اشکالی نداره.
مادرم از خودش خجالت کشید به پشت بام رفت و زینب رو بوسید و التماسش کرد که با او پایین برود و سحری بخورد.
مادرم گفت به خدا هرشب صدات می کنم جان مادر بزرگ بی سحری روزه نگیر. آن سال زینب همه ماه رمضان را روزه گرفت و ۱۰ روز هم پیشواز رفت.
#قسمت_چهاردهم
من در آن سال به خاطر هوای شرجی آبادان دچار آسم شده بودم. مدتی که مرتب مریض میشدم زینب خیلی غصه مرا میخورد. آرزویش این بود که برایم تخت بخرد و پرستار بگیرد. به من میگفت: بزرگ بشم نمیزارم تو زحمت بکشی یه نفر رو میارم تا کارا رو انجام بده.
مهرداد مدتی با رادیو نفت آبادان کار میکرد و مرتب در خانه تمرین نمایش داشت نقش اول یکی از نمایش ها پهلوان اکبر بود.
زینب نقش مادر پهلوان اکبر را بازی میکرد در نمایش سربداران هم او نقش مورخ را داشت. آنها در خانه لباس نمایش می پوشیدند و با هم تمرین می کردند. من هم می نشستم و نمایش آنها را با عشق نگاه میکردم.
مهرداد و زینب به شعر هم علاقه داشتند مهرداد شعر می گفت و زینب گوش می کرد. مهرداد از زنهای لااُبالی و سبک بدش میآمد و همیشه به دخترها برای رفتارشان تذکر میداد. اگر دخترها با دامن یا پیراهن بیرون میرفتند حتماً جوراب ضخیم پایشان می کردند وگرنه مهران آنها را بیرون نمی برد.
زینب به برادرها و خواهرهایش واقعا علاقه داشت گاهی با آن دست های لاغر و کوچکش لباس های مهران و جوراب های مهرداد را می شست.
دلش می خواست به شکلی محبت خودش را به همه نشان بدهد.
شروع دوباره 🌸
#
#ستارگان_درخشان
کد: #۰۳خ۲۰
#سپاه_حضرت_صاحب_الزمان_استان_اصفهان
#ناحیه_مقاومت_بسیج_فریدن
#حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها