|♥️|
سال 61 پادگان 21 حضرت حمزه؛ آقاے «فخر الدین حجازے» آمده بود منطقه براے دیدار دوستان!😁
طے سخنانے خطاب به بسیجیان و از روے ارادت و اخلاصے که داشتند ، گفتند: من بند کفش شما بسیجیان هستم…!😅♥️😌
یکے از برادران نفهمیدم؛ خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد ، از آن ته مجلس با صداے بلند و رسا در تایید و پشتیبانے از این جمله تکبیر گفت😂!
جمعیت هم با تمام توان الله اکبر گفتند و بند کفش بودن او را تایید کردند!🤦🏻♂😂
#طنز_جبہه🌱
#شادےروحشہداصلوات🥀
@yavaraniha
|♥️|
شب عملیات بود. حاج اسماعیل حق گو به من (علے مسگرے) گفت : ببین تیربارچۍ چه ذکرے میگه که اینطور استوار جلوے تیرو ترکش ایستاده و اصلا ترسے به دلش راه نمیده😲🤔 .
نزدیک تیر باچۍ شدم و دیدم داره با خودش زمزمه میکنه : دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،...(آهنگ پلنگ صورتے!😳💕🤣)
معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که مقابل دشمن این طور ، شادمانه مرگ رو به بازے گرفته😐😂!
#طنز_جبہه🌱
#شادےروحشہداصلوات🥀
#لبخندبزنبسیجی
@yavaraniha