eitaa logo
یاوران صاحب الزمان
599 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
8.1هزار ویدیو
53 فایل
این گروه بمنظور خودسازی در جهت تحقق ظهور حضرت مهدی سلام الله علیه و آمادگی سربازی در رکاب آقا و مولایمان تشکیل گردید . امید است توفیق دیدار آنحضرت حاصل شود . آمین یا رب العالمین
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی آنلاین - نماهنگ خوابم یا بیدار - رعنایی.mp3
6.52M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃خوابم یا بیدارم 🍃الان که بین حرم تو و علمدارم 🎤 🌷 🌙 🌸🍃
یقین که آتش دوزخ حرام گردیده به جسم آنکه بود یار آشنای حسین
هر کجا ملک خدا هست حسینیه‌ى توست هرکه را می‌نگرم شوقِ محرم دارد...
خدا نخواست که من اهل ناکجا باشم اجازه داد فقط اهلی شما باشم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
حسین، خوشنامیِ دنیاست و خوش‌کامیِ آخرت...
از بین کُلِ خلق تو را دوسـت دارمَت حُبی لَکَ الْهَوٰا بِاَبی اَنْتَ یٰا حُسین...
پای ما که به در خیمه‌ی او باز نشد محضرش کاش صدای دل ما را ببرند...
آغـوشِ تو یڪ مڪان معمولے نیست! "هٰذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ" آرامـش‌ هاست...(:
چه آتشی تو؟ ندانیم و این چه تأثیر است که هر که دورتر از توست بیشتر سوزد؟!
هوا در بلاتکلیفیِ روشنی روز و تاریکی شب بود... کاروان کم کم به دشت نینوا نزدیک میشد... زنگ صدای محمل‌ها سکوت سنگینِ شب را بهم ریخته بود... باد ناله کنان می‌وزید و پرده‌های محمل‌ها را بی رمق تکان میداد... اینبار، سوز بیابان بود که با سوزِ دل همراهی میکرد و بر تن‌های خسته اسیران تازیانه می‌زد... این دشت آشنای قریب غریبیِ مسافران امشب بود... در اين دشت روايت‌ها ديده‌اند از ارباً اربا شدن علي اكبر تا مشك حضرت سقا تا اتمام حجت بر حراميان با حنجره شش ماهه... این کاروان حرف‌های زیادی با آنان که در آنجا خفته بودند داشتند... آمده بودند تا در آنجا چهل روز غم واسیری را چله بگیرند... که بگویند این چهل، چهل سال پیرترشان کرده بود... آمده بودند تا بگویند والله كه "ما رأیت الا جمیلا" جز حقیقت نبود... اما سینه‌هامان شرحه شرحه‌ی این زیبایی شد... صبر در مقابل قامت این کاروان قد خم کرده بود... حالا می‌خواستند این داغ را بعد چهل روز، ببارند... اما عمه‌ی سادات در تمام راه چرا انقدر ساکت بود... زينب هنوز با صدای قرآن سَــر بالای نیزه هم نوایی میکرد اما حالا وقت مَحشر کربلای دل او بود... می‌تواند این داغ را زمین بگذارد؟ نه! داغ روی لب‌های خشكيده‌اش حک شده بود وقتی گلوی برادر را بوسید... زینب امشب آمده بود عهدش را با برادر تمام کند... حافظ همه‌ى امانت‌هايت بودم جانِ دلم ولى شرمنده‌ام برادرم يك گل‌ات ميان خرابه‌ی شام جاماند... و ای وای از شام...ای وای...ای وای... - سيد ياس