🌺به بزرگی گفتند: خوشبختی چیست؟
🌺گفت: حاصل یک کسری است که صورتش تلاش و مخرجش توقع است
🌺هر چه صورت نسبت به مخرج بیشتر باشد جواب بزرگتر میشود
🌺یعنی زمانی که توقع به صفر نزدیک شود؛ خوشبختی به بینهایت نزدیکتر میشود
@yazahra_arak313
زندگی یعنی همین بهانه های کوچک برای خوشبختـــــــــــــــی😊
گنجشک لب پنجره
ظرف سبزی سر سفره ....
لب و دهن ماکارونی بچه دوساله....
و هزاران دلیل کوچیک که خنده روی لب هات میاره ....
زندگی کن زندگی
آب روان است
روان میگذرد ....
@yazahra_arak313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
The history…
تاریخ دردناک کودکان فلسطینی به روایت #هوش_مصنوعی 😔👆
#طوفان_الاقصی
#امام_زمان (عج)
@yazahra_arak313
✨
ولی هر آدمی به يك
"من كنارتم، همه چی درست ميشه"
تو زندگيش نياز داره...
🌹
@yazahra_arak313
#پرخاشگری
⛔یکی از خط قرمزها در مواجهه با پرخاشگری فرزندان دادن #نسبت_های_خصمانه است.
⛔به عنوان مثال مادری به فرزند پرخاشگر خود بگوید تو خیلی نمک نشناسی و یا بگوید این طرز برخوردت از بیشعوریته و چیزهایی از این قبیل...!
⛔این کار باعث میشود تا فرزند شما حالا برای عصبانیت و پرخاشگری به جای یک علت دو علت داشته باشد! علت اول همان علتی است که به خاطر آن پرخاشگری کرده است و علت دوم توهین و خورد شدن شخصیتش، که به مراتب از علت اول قوی تر است.
⛔کنترل کردن پرخاشگری فرزندان با نسبتهای خصمانه درست مثل خاموش کردن آتش با بنزین است.
✅درمقابل پرخاشگری فرزندان مدبرانه برخورد کنیم
✍عبدالصالح شمس اللهی
#ماداران_مدرن
#تربیت_فعال
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
💚رمان جذاب، عاشقانه، شهدایی 🤍 #دو_راهی ❤️قسمت_12 نگاهی بهش انداختم و از جایم بلند شدم. دوباره بغض
💚رمان جذاب، عاشقانه، شهدایی
🤍 #دو_راهی
❤️#قسمت_13
ساعت چهار صبح صدای آلارم گوشی من را از خواب بلند کرد.دستانم را روی صورتم کشیدم، چشم هایم باز نمی شد، حس خستگی هنوز هم در من موج می زد.
دو مرتبه صدای آلارم گوشی بلند شد.
-وای خدای من!! به این صدا آلرژی دارم!!!
از روی تخت بلند شدم.
گوشی ام را روبه روی صورتم گرفتم تا سر از زنگ و پیامک هایم دربیاورم اما خبری نبود!
به سمت دستشویی رفتم.
شیر آب را باز کردم. دستانم را زیرش گرفتم. مشتی از آب سرد کردم و روی صورتم پاشیدم.دو مرتبه این کار را انجام دادم.
مسواک زدم و بعد وضو گرفتم صورتم را خشک کردم.به آیینه نگاهی انداختم و لبخندی از سر رضایت زدم.
به این معتقدم که
"یک #مومن_واقعی همیشه شادی در چهره اش نمایان و غم در دلش پنهان است"
برای همین ترجیح میدهم همیشه بخندم.
به اتاق برگشتم صدای اذان به گوشم رسید...
روی تخت نشستم و مشغول دعا کردن شدم.
" خدایا...خودت میدونی که من از هدیه دادن به نفیسه یا هر کاری مربوط به این قضیه قصد بدی نداشتم.خودت مواظب نفیسه باش..."
لبخندی لب هایم را به سمت راست صورتم کشاند.
از روی تخت بلند شدم.
مقنعه ی سفید گل گلی ام را از داخل کمدم برداشتم، روبه روی آیینه ایستادم و سرم کردم. بعد هم سجاده ام را پهن کردم و چادرم را سرم کردم.
و روبه قبله ایستادم.
دو رکعت نماز صبح میخوانم برای
"رضای خداوند"...(قربةً إلیَ اللهْ)
رکعت آخر نماز و سلام آخر...
"السلام علیکم و رحمة الله و برکاته"
دستانم را سه مرتبه به سمت بالا آوردم و صورتم را به چپ و راست حرکت دادم.
کمی مکث کردم و صلواتی فرستادم.
خم شدم تسبیحم را برداشتم و مشغول ذکر گفتن شدم.
💚ادامه دارد....
🤍نویسنده: مریم سرخهای
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
💚رمان جذاب، عاشقانه، شهدایی 🤍 #دو_راهی ❤️#قسمت_13 ساعت چهار صبح صدای آلارم گوشی من را از خواب بلند
💚رمان جذاب، عاشقانه، شهدایی
🤍 #دو_راهی
❤️#قسمت_14
صدای برخورد انگشتی به در اتاق به گوشم خورد.
-بفرمایین.
محمد در را باز کرد و داخل شد.
-به به سلام خواهر قشنگ خودم.
-سلام برادر سحرخیز.
بوسه ای به پیشانیم زد و گفت:
-وسایلات آمادست؟ یکساعت دیگه حرکت میکنیما.
-آره آمادست مامان و بابا بیدار شدن؟
-آره نماز میخونن.توام نمازت تموم شد چمدونتو بیار بیرون از اتاق.
-باشه... باشه.
لبخندی زدم و محمد از اتاق بیرون رفت.
سجاده ام را جمع کردم چادرم را تاکرده کنار چمدانم قرار دادم از اتاق بیرون رفتم. مادر و پدرم نمازشان را تمام کرده بودند و مشغول ذکر گفتن بودند.
اول سمت مادرم رفتم دست هایش را بوسیدم و صبح بخیر گفتم بعد هم سمت پدرم رفتم و همین کار را تکرار کردم. برادرم که حس شوخ طبعی شدیدی دارد و همیشه هم سر به سر من میگذارد
دستش را رو به رویم دراز کرد و با صدای نازکِ دخترانه ای گفت:
-صبحت بخیر عزیزم.
بلند خندیدم و دستش را پس زدم.
-تو آدم نمیشی؟!
بدون منتظر ماندن برای شنیدن جواب سمت اتاقم رفتم.
مانتوی سفیدم را تنم کردم و روسری مشکی ام را با شلوارم ست کردم.
بعد هم چادرم را روی سرم گذاشتم.به آیینه نگاهی کردم سعی کردم لبخندی بزنم ولی فکر به نفیسه کمی ناراحتم میکرد.
از اتاق بیرون رفتم.
جلوی آیینه داخل پذیرایی محمد توجهم را به خودش جلب کرد.
چشم های عسلی ریش های کوتاه، قد بلند و هیکلی متوسط چهره ی بانمک و تو دل برویی هم دارد.موهایش را یک ور ریخته بود و جلوی آیینه یقه ی لباس سفیدش را آخوندی می بست.
_اوه!!!! کی میره این همه راهو؟؟
لبخندی زد و گفت:
-خوشگل شدم نه؟
قیافه ام را کج کردم و گفتم:
-تو از خودت تعریف نکنی کی تعریف کنه!!!
روبه روی آیینه، ساعت مچی اش را بالا آورد یکی از پاهایش را جلوتر از پای دیگری گذاشت چشمانش را به ساعت مچی اش دوخت و گفت:
-بابا بیایید بریم دیگه الان دیر میشه ها!!
ابروهایم را بالا انداختم و بلند خندیدم و بعد گفتم:
-آخه کی میاد زن تو بشه با این ادا اصولات.
-الان چه ربطی داشت واقعا؟!
-برادر من زن گرفتن تو به همه چی مربوطه.
-مثل شوهر کردن تو.
به هم نگاهی کردیم و دوتایی زدیم زیر خنده.
مادر درحالیکه چادرش را در دستش گرفته بود از اتاق بیرون آمد و گفت:
-چه خبرتونه شما خواهر برادر سر صبحی باز شوخیتون گل کرده؟!
_نه بابا... مامانم این آقا پسرتون حس خوشگلی بهش دست داده.
برادرم درحالیکه سمت من می آمد گفت:
-والا اگه همین آقا پسر نبود کی براتون عروس می آورد؟!
مادر_کو عروس مامان جان؟! تو اگر زن بگیر بودی تا الان زن میگرفتی.
خندیدم و گفتم:
-فیلمشه...کی به این زن میده؟!
مادر_هیچکس!!!
محمد هم خندید و بعد صورت مادرم را بوسید.
پدر از اتاق بیرون آمد لبخند عمیقی بر چهره اش بود رو به ما کرد و گفت:
-خب عزیزان دلم.حرکت کنیم؟؟
و همه گفتیم حرکت کنیم.
مادرم چادرش را سرش کرد برادر و پدرم چمدان ها را برداشتن و راهی شدیم.
به خودم آمدم خیابان ها را پشت سر گذاشته بودیم.به فرودگاه رسیده بودیم.
معطلی ها را گذرانده بودیم و حالا هر کداممان روی یکی از صندلی های هواپیما نشسته بودیم.
لبخندی زدم نفس عمیقی کشیدم و در دلم گفتم:
-دارم میام امام_رضا
ای سلطان عشـــــــــق...
#یــــــــــا_رضــــــــــا(ع)
💚ادامه دارد....
🤍نویسنده: مریم سرخهای
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
💚رمان جذاب، عاشقانه، شهدایی 🤍 #دو_راهی ❤️#قسمت_14 صدای برخورد انگشتی به در اتاق به گوشم خورد. -بفرم
💚رمان جذاب، عاشقانه، شهدایی
🤍 #دو_راهی
❤️قسمت_15
🌟روای: نفیسه🌟
جلوی آیینه نشسته ام و با خودم حرف می زنم...
افکارم را در ذهنم جمع کرده ام...
-یعنی الان روشنک کجاست...نکنه از دست من ناراحت شده باشه؟؟ مطمئنا همینطوره...مطمئنا ناراحته...
اما من روم نمیشه بهش زنگ بزنم و ازش عذرخواهی کنم...
نگاهی به آیینه انداختم و ناگهان ابروهایم را در هم فشردم:
-وایسا ببینم!!!اصلا چرا من باید عذرخواهی کنم؟!
دستانم را زیر چانه ام گذاشتم و ادامه دادم:
-اون باید عذر خواهی کنه...اصلا اگر براش مهم بود بهم زنگ می زد!!!
اخم هایم را باز کردم:
-خب...پس اگر برای من مهم بود چرا زنگ نزدم؟؟!! من باهاش بد حرف زدم. اون منو برای شام دعوت کرده بود، ولی من بدون استقبال ازش باهاش بد حرف زدم...بعد هم گذاشتم و رفتم!
دو مرتبه اخم کردم و ادامه دادم:
-ولی تقصیر خودش بود! خب منظور رفتارشو نمی فهمیدم...
بغض کردم و از جلوی آیینه بلند شدم.روی تخت دراز کشیدم:
-ولی خیلی دوسش داشتم.دلم براش تنگ شده.اما دیگه همه چیز تموم شده.
چشم هایم را بستم و اشک هایم از گوشه ی چشمم سرازیر شد.ولی یک دفعه از روی تخت بلند شدم ابروهایم را در هم فشار دادم و در فکر فرو رفتم دستانم را در موهایم فرو بردم و به سمت بالا کشیدم.
🔥-یلدا !!!!
اصلا دوست هامو فراموش کرده بودم! اون روز که یلدا رو ناراحت کردم!
اصلا ازش عذر خواهی نکردم!
اصلا یلدا کجاست خبری ازش نیست! به کل هویتمو فراموش کردم!!
گوشی ام را از روی میز برداشتم با چرخش انگشتم رمزش را باز کردم. داخل مخاطبین دنبال اسم یلدا می گردم...
🔥-یلدا.... یلدا...یلدا یلدا... أه...
به یکباره یادم افتاد که شماره اش را از گوشی ام پاک کردم.دستم را روی صورتم کوبیدم و گفتم:
-دختره ی احمق واقعا دوست چند سالت رو فروختی!!!
💚ادامه دارد....
🤍نویسنده: مریم سرخهای
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
💚رمان جذاب، عاشقانه، شهدایی 🤍 #دو_راهی ❤️قسمت_15 🌟روای: نفیسه🌟 جلوی آیینه نشسته ام و با خودم حرف م
💚رمان جذاب، عاشقانه، شهدایی
🤍 #دو_راهی
❤️#قسمت_16
حالا چیکار کنم...
بغض کردم ولی هنوز قطره اشکی از چشمانم پایین نیامده بود که یادم افتاد شماره هایم را در دفترم یادداشت کردم.
بدون درنگ سمت کشوی کتاب هایم رفتم همه را بهم ریختم و دفتر چه ام را پیدا کردم.
-یلدا یلدا یلدااا...آهان! ایناهاش...
لبخندی بر لب هایم نشست...
صفحه کلید گوشی ام را رو به روی چشمانم قرار دارم و شماره گرفتم...
بوق اول بوق دوم بوق سوم...
برنداشت! قطع کردم.
-لعنتی!!!!!
دومرتبه شماره را گرفتم:
-بردار بردار...
بوق چهارم که رسید گوشی را برداشت:
یلدا_چیه چرا زنگ زدی؟!؟؟
-سلام یلدا خوبی؟
-تو بهتری.چرا مزاحم شدی؟؟؟کارتو بگو وقتمو نگیر.
بغض کردم و گفتم:
-یلدا چرا اینجوری حرف میزنی.
-یادت نیست لحظه ی آخر چطوری ازم جدا شدی؟؟؟
-پشیمونم یلدا عذرمیخوام ازت...
-عذرخواهی تو به چه درد من میخوره.
-منو ببخش یلدا... ما باهم دوست بودیم همیشه دوستای صمیمی پایه.یلدا بیا دوباره همون دوستای قدیمی شیم.
-چیه دختره ولت کرده؟ بهت گفتم اینا یه جورین گوش نمیدی.
-نه... نه... تقصیر اون نیست.
-أه انقدر طرف این دختره رو نگیر...
-باشه... باشه... اصلا چیزی نمیگم دیگه.
-نوچ...فایده نداره.نمیشه دوست باشیم باهم. تو آبروی منو بردی.
کمی مکث کردم با خودم فکر کردم بروم سمت دوستی؟ نه این ریسکه...🔥ولی برای به دست آوردن دوباره یلداست...
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-باشه...باشه...به اون پسره اسمش چی بود؟! آهان 🔥پیمان...بگو فردا بیاد یه جا قرار بزاریم...خوبه؟؟؟
-آفرین حالا شد...حالا شدی همون نفیسه ی دوست داشتنی قبل.
شماره ی پیمان رو از یلدا گرفتم و باهاش تماس گرفتم. برای فردا قرار گذاشتیم که همو ببینیم...
استرس داشتم...
کنار ایستگاه اتوبوس ایستاده بودم و نفس نفس میزدم و ناخنم را می خوردم...
میدانستم که کارم اشتباه است اما مجبور بودم.روسری صورتی ام را با رژ لبم ست کرده بودم.خط چشم نازکی پشت چشمم کشیده بودم که چشم هایم را زیباتر کرده بود.دسته ای از موهایم را به سمت راست بیرون از روسری ریخته بودم...
گوشی ام زنگ خورد پیمان بود برداشتم:
-بله؟
🔥-سلام خانمی کجایی شما؟
-منتظر اتوبوسم.
🔥-خب من خیلی وقته منتظرم بگو کجایی میام اونجا دنبالت.
-نه... نه...نمیخواد.
🔥-وا چرا؟؟؟
به دورو اطرافم نگاهی انداختم.میترسیدم کسی من را ببیند.ریسک کردم و گفتم:
-باشه بیا.
بهش آدرس دادم و اومد دنبالم.
جلوی پام ترمز زد.
بوی ادکلن خفه کننده ای تمام ماشینش را گرفته بود. بوق زد و اشاره کرد سوار شوم.
به پشت سرم نگاهی انداختم در ماشین را باز کردم و نشستم، حرکت کردیم.
چهره اش به نظرم تنفرانگیز بود.😈 نمیدونم چرا ولی ازش بدم می آمد.
دستش را سمتم دراز کرد و گفت:
-سلام.
نگاهی به دستش و بعد خیره به چشم هایش گفتم:
-سلام.
دستش را کنار کشید و گفت:
-خوبی؟
-ممنون.
-دوستت یلدا خوبه؟
-خوبه.
سکوتی بینمان برقرار شد. پیمان گوشی اش را از جیبش بیرون آورد و شروع کرد به پیامک دادن.
بعد از مدتی یلدا به من پیام داد:
-دختره ی احمق اینطوری میخوای آبرومو بخری؟ یکم درست برخورد کن.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-خب چه خبر؟
لبخندی چندش آور زد و گفت:
-شما چه خبر؟😈
-ما هم سلامتی... کجا میریم؟
سرش را بلندتر کرد و از شیشه روبه رویش را نگاه کرد و گفت:
-همینجا خوبه.بریم این پارکه خیلی قشنگ و با صفاست.
نگاهی انداختم لبخندی از سر اجبار زدم و گفتم:
-باشه...
روی یکی از نیمکت ها نشستیم از حرکات من تعجب میکرد. #با_فاصله کنارش نشستم. بعد از مدتی گفتم:
_بابت رفتار اون روزم عذرمیخوام.
-اشکال نداره...مهم نیست.
لبخندی زدم و ادامه داد:
-شما...
-من چی؟
-از عقیده هاتون بگین.
-دلیلی نمیبینم عقیده هامو برای شما بگم.
یاد یلدا افتادم سرفه ای کردم و گفتم:
-إم... إ...ببخشید...کمی عصبی شدم.
-خواهش میکنم اشکال نداره.
-بپرسین من میگم.
دستانش را روی زانوهایش در هم گره زد و گفت:
_اون دختر چادری که یلدا میگفت کیه...
یکی از ابروهایم را بالا انداختم لبخند تلخی زدم و با اشاره ی سر گفتم:
-چی؟؟؟
ادامه دادم:
-یلدا چی گفته؟
شانه هایش را بالا انداخت و گفت:
-آدم های چادری افراطی!
این حرفش عصبیم کرد از روی نیمکت بلند شدم و گفتم:
-احترام خودتونو حفظ کنید.
باشه... باشه!!
با حالت مسخره گفت:
-یه دختر چادری.
اخم هایم را درهم فرو بردم و گفتم:
-یاد بگیرین آدم ها رو بنا به اعتقاد و تیپشون قضاوت نکنید.دخترهای چادری اصلا اونطوری که توی تفکرات مسخرهی شما میگذره نیستن.
به حالت مسخره نگاهم کرد
💚ادامه دارد...
🤍نویسنده: مریم سرخهای
@yazahra_arak313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من دلم تنگ شده برات ..... 😭💔
ازمردمگمراهجهانراهنجویید!
نزدیکترینراهبهاللهحسیناست!❤️
#کلیپ_روز
@yazahra_arak313
سلام
عزیزان دنبال کننده کانال از اونجایی که داخل کانال هم آقا حضور داره هم خانم چنانچه مطلبی برای غیر جنس خودتان بود پوزش میطلبیم ان شاالله کنار هم بتونیم به رشد معرفتی شناختی همدیگه کمک کنیم .
اگر نقد و پیشنهادی برای بهتر شدن کانال دارید با گوش جان پذیراییم .....
@Nasemetaravat67_73
@hsan_khani
👇تقویم نجومی چهارشنبه👇
✴️ چهارشنبه 👈15 آذر / قوس 1402
👈22 جمادی الاول 1445 👈6 دسامبر 2023
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است :
✅خرید و فروش.
✅شکار و صید و دام گذاری.
✅و دیدار روسا خوب است.
👶 زایمان خوب و نوزاد زندگی پاکی خواهد داشت.
🚘مسافرت: مسافرت حتما همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خرید باغ و زمین زراعی.
✳️ارسال کالاهای تجاری.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️قباله و قولنامه نوشتن.
✳️خرید مسکن.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️و تعلیم و تعلم نیک است.
🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
✳️ برای مطالب بیشتر و دریافت تقویم نجومی هر روز باجستجوی کلمه" تقویم همسران" به کانال ما در تلگرام و ایتا بپیوندید.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب.
( شب پنج شنبه ) ، فرزند حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد. ان شاءالله.
💉حجامت.
خون دادن و فصد سبب قوت دل می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت
باعث فقر و بی پولی می شود.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 23 سوره مبارکه " مومنون" است.
و لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم..
و مفهوم آن این است که خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که باور نکند و یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه
السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
@yazahra_arak313
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
🌸خوشبختی
🦋پروانه ای است
🌸که اگر آن رادنبال کنی
🦋فرار میکند
🌸ولی اگر آرام وصبورباشی
🦋خودش روی شانه ات مینشیند
سلاااااااااااام به عزیزانم😘
🌸صبحتون پراز آرامش 🦋
@yazahra_arak313
🔶بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران به منظور ارتقای سلامت اداری و تکریم ارباب رجوع اقدام به ایجاد سامانه ثبت و رسیدگی به شکایات مشتریان گرامی نموده است. مردم میتوانند شکایات خود را در خصوص وام فرزندآوری در این سامانه ثبت کنند.
خواهشمند است با درج شکایات، نقطه نظرات ، پیشنهادات و انتقادات سازنده این سازمان را در راستای اجرای این رسالت خطیر یاری فرمایید.
❌شکایات مربوط به وام فرزندآوری و تخلفات شعب بانک ها👇سامانه بانک مرکزی
https://www.cbi.ir/request/8625.aspx
@yazahra_arak313