فاطمه زهرا جعفری و دایی شهید علی محمد نظری
شرکت کننده ۱۲۴
#زیر_سایه_مادر
@yazahra_arak313
یا سمین زهرا جعفری و دایی شهید علی محمد نظری
شرکت کننده ۱۲۹
#زیر_سایه_مادر
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۰ نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش قربانی شود.. و به هر قیم
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۱
مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانه اش #چشم_کسی به ما نیفتد..
و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین میکشیدم...
و تازه میدیدم گوشه و کنار مسجد انبار اسلحه شده است...
یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی..
و گوشه ای دیگر جعبه های گلوله..
نمیدانستم اینهمه ساز و برگ جنگی از کجا جمع شده و مصطفی میخواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند..
که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد
_سریعتر بیاید!
تا رسیدن به خانه، در کوچه های سرد و ساکت شهری که آشوب از در و دیوارش میپاشید،..
هزار بار جان کندم و درهر قدم میدیدم مصطفی #بانگرانی به پشت سر میچرخد تا کسی دنبالم نباشد...
به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده..
و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بی هوشی روی همان بستر سپید افتادم.
در خنکای شب فروردین ماه،...
از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک میدید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمیرفت..
و همین حال خرابم خون مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد
_شما اینجا چیکار میکنید؟
شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به #بوی_جنگ به این شهر آمده ایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید
_چرا نرفتید بیمارستان؟
صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه میخواست مهمانداری کند که برای اعتراض برادر شوهرش بهانه تراشید
_اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!
و سعد از #امکانات_رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد
_دکتر تو مسجد بود...
و مصطفی...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده ف . و
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۱ مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانه اش #چشم_کسی به م
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۲
و مصطفی منتظر همین اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست
_کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴٨ساعت تو مسجد درست کرد؟
برادرش اهل درعا بود..
و میدانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیه اش را از پشتی گرفت..
و سر به شکایت گذاشت
_دو هفته پیش عربستان یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!
و نمیخواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد
_البته قبلش وهابی ها خودشون رو از مرز اردن رسونده بودن درعا و اسلحه ها رو تو 🔥مسجد عُمری🔥 تحویل گرفتن!
سپس از روی تأسف سری تکان داد..
و از حسرت آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد
_دو ماه پیش که اعتراضات تو سوریه شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!
از چشمان وحشتزده سعد میفهمیدم از #حضور در این خانه #پشیمان شده که مدام در جایش میجنبید..
و مصطفی امانش نمیداد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود
_اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو دمشق و حمص و حلب تظاهرات میکنن، ولی نه #اسلحه دارن نه شهر رو به #آتیش میکشن!
و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد.. که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر
پایش را خالی کرد
_میدونی کی به زنت شلیک کرده؟
سعد نگاهش بین جمع میچرخید،..
دلش میخواست کسی
نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم..که صدایش در گلو گم شد
_نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت
خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ ف . و
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۲ و مصطفی منتظر همین اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست _کی
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۳
_نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت
خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی ارتش دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد.
من نمیدانستم..
اما انگار خودش میدانست #دروغ میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد..
و مصطفی میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند..
که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت
_اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا #پلیس و #نیروی_امنیتی هم #کنارمردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟
سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته،..
شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج #آشوبگر پشیمان شده..
و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد..
و او همچنان از خنجری که روی حنجره ام دیده بود، #غیرتش_زخمی_بود که رو به سعد اعتراض کرد
_فکر نکردی بین این همه وهابی تشنه به خون شیعه، چه بلایی ممکنه سر #ناموست بیاد؟
دلم برای سعد میتپید..
و این جوان از زبان
دل شکسته ام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم..
و سعد طاقتش تمام شده بود..
که از جا پرید و با #بی_حیایی صدایش را بلند کرد
_من زنم رو با خودم میبرم!
برادر مصطفی
دستپاچه از جا بلند شد.. تا مانع سعد شود که #خون_غیرت در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید
_پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینه تونه!
برادرش دست سعد را گرفت.. و دردمندانه التماسش کرد
_این شبا شهر قُرق وهابی هایی شده که خون شیعه رو #حلال میدونن! بخصوص که زنت #ایرانیه و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونه ها کمین کردن و مردم و پلیس رو #بی_هدف میزنن!
دیگر نمیخواستم..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده ف . و
@yazahra_arak313
کانال نسیم طراوت
با ما باش و روزانه از مطالب زیر لذت ببر🥰
شکرگزاری😍
تقویم روز🎰
داستان کوتاه🌸
هم مسیر👨👩👧👦👩❤️💋👨👩❤️👨
سیرملکوت🏞🌏
سریع بزن روی لینک زیر👇👇👇
╭┅─────-👧👧--────┅╮
@yazahra_arak313
╰┅────-👧👧--─────┅╯
. 👇تقویم نجومی سه شنبه👇
✴️ سه شنبه 👈11 مهر/ میزان 1402
👈17 ربیع الاول 1445👈3 اکتبر 2023
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی .
☘🌿🍀☘🌿🍀☘🌿☘🍀
❤️ میلاد با سعادت عقل کل هادی الرسل حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله و علیه و آله و سلم " ۵۳ ق ه "
❤️و میلاد با سعادت رئیس مذهب حقه تشیع علوی و اثنی عشری صادق آل محمد صلی الله و علیهم اجمعین " ۸۳ ه.ق ".
🍀☘🌿🍀☘🌿🍀☘🌿🍀
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوب مبارکی است و برای امور زیر خوب است :
✅امور ازدواجی خواستگاری عقد و عروسی.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅خرید کردن و فروش اجناس.
✅دیدن دوستان و اقوام.
✅و عقد مضاربه خوب است.
👶 زایمان خوب و نوزاد زندگی پاکی خواهد داشت. ان شاءالله.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🚘 مسافرت : مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج جوزا و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️مبادله اسناد و قباله.
✳️معامله خانه و ملک.
✳️ارسال کالاهای تجاری.
✳️تاسیس شرکت و موسسات.
✳️آغاز نویسندگی و نگارش کتاب و...
✳️خطاطی.
✳️و آغاز امور آموزشی و تعلیمی خوب است.
🟣نوشتن ادعیه احراز و نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه
مباشرت و زفاف مکروه است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، میانه است.
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، سبب صحت بدن می شود.
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 18 سوره مبارکه "کهف" است.
و تحسبهم ایقاظا و هم رقود...
و از معنای آن استفاده می شود که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده به وی برسد. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به
#حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
@yazahra_arak313
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع ما👇
تقویم همسران
تالیف:حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
💗💗💗💗💗
💗💗💗💗
💗💗💗
💗💗
💗
شکر نعمت ،نعمتت افزون کند😍😍
👇👇👇👇👇👇👇👇
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻭﻣﻬﺮﺑﺎﻥ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﯼ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺣﻤﺎﯾﺘﮕﺮﯼ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﺍﯼ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺻﺒﻮﺭﯼ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺭﺍﺯﺩﺍﺭﯼ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﯼ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﻭﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺗﻮﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻤﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﯼ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﯽ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺣﯿﺎﺕ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻬﻢ ﺩﺍﺩﯼ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﺩﺍﺩﯼ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﻋﺸﻖ ﺩﺍﺩﯼ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺩﺍﺩﯼ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﺩﺍﺩﯼ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﺩﺍﺩﯼ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺍﺩﯼ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﻫﺪﻑ ﺩﺍﺩﯼ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺎﺑﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺏ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﻡ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺎﺑﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺏ ﺍﻻﻧﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺎﺑﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺏ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﻡ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻮﺩﻧﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﺩﮎ ﺩﺭﻭﻧﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﻟﻎ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭﻭﻧﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺑﺪﻧﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺲ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺍﻡ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺲ ﺷﻨﻮﺍﯾﯽ ﺍﻡ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﯾﯽ ﺍﻡ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺲ ﭼﺸﺎﯾﯽ ﺍﻡ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺲ ﻻﻣﺴﻪ ﺍﻡ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﺍﻧﻤﻨﺪﯼ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯﻡ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻖ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺍﻣﺮﻭﺯﻡ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﺍﻥ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﯿﺮﯼ ﺍﻡ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﺍﻥ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﮐﺮﺩﻧﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﺍﻥ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩﻥ ﺧﻮﺩﻡ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺑﻮﺩﻧﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻘﻒ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﻡ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﻮﺑﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺑﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻢ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻫﻤﮑﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺑﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﺎﻥ ﺧﻮﺑﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭﻫﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﺍﻣﺮﻭﺯﻡ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺒﺮﻫﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﻭﺧﻮﺏ ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﻭﻋﺰﯾﺰﺍﻧﻢ
ﻭﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﻭﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﻭﻫﻢ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﻫﺎﯾﻢ ﻭﻫﻤﺴﺎﯾﮕﺎﻧﻢ ﻭﻫﻤﮑﺎﺭﺍﻧﻢ
ﺍﺳﺖ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻌﻤﺖ ﮐﺘﺎﺏ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻌﻤﺖ ﺁﮔﺎﻫﯽ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﺩﺭﻭﻥ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻧﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﺑﻮﺩﻧﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺧﻮﺏ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺍﻡ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻭﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩﻧﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﺳﺎﻟﻤﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺪﻭﻣﺮﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﻠﺢ ﺩﺭﻭﻥ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﻠﺢ ﺩﺭﻭﻥ ﺭﻭﺍﺑﻄﻢ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻌﻤﺖ ﺩﻋﺎ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻌﻤﺖ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪ
ﺧﺪﺍﯼ مهربانم، ﻣﻦ ﻋﺎﻟﯿﻢ ﺷﮑﺮﺕ
#خدایا_شکرت
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۳ _نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۴
دیگر نمیخواستم دنبال سعد آواره شوم..
که روی شانه سالمم تقلا
میکردم بلکه بتوانم بنشینم..
و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم
_فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من میترسم بیام بیرون!
طوری معصومانه تمنا میکردم..
که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود،خودش را بالای سرم رساند...
کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدری اش را شکسته بود..
که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و عاشقانه نجوا کرد..
_هرچی تو بخوای!
انگار میخواست در برابر قلب مرد غریبه ای که #نگرانم بود، تصاحب عشقم را به رخش بکشد..
که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند
_هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم!
میفهمیدم دلواپسی های اهل این خانه به خصوص مصطفی عصبی اش کرده..
و من هم میخواستم ثابت کنم تنها عشق من سعد است..
که رو به همه از همسرم حمایت کردم
_ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد سوریه رو به من نشون بده، نمیدونستیم اینجا چه خبره!
صدایم از شدت گریه شکسته شنیده میشد،.. مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی میکنم..
که نگاهش را #به_زمین کوبید..
و من با همین صدای شکسته میخواستم جانمان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم
_بخدا فردا برمیگردیم ایران!
اشکهایم جگر سعد را آتش زده..
و حرفهایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش اشکم را پاک کرد..
و رو به من به همه طعنه زد
_فقط بخاطر تو میمونم عزیزم!
سمیه از درماندگی ام...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ ف . و
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۴ دیگر نمیخواستم دنبال سعد آواره
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۵
سمیه از درماندگی ام به گریه افتاده..
و شوهرش خیالش راحت شده بود میهمانش خانه را ترک نمیکند..
که دوباره به پشتی تکیه زد،..
ولی مصطفی رگ دیوانگی را در نگاه سعد دیده بود که بی هیچ حرفی در خانه را از داخل قفل کرد،..
به سمت سعد چرخید..
و با خشمی که میخواست زیر پرده ای از صبر پنهان کند، حکم کرد
_امشب رو اینجا بمونید، فردا خودم میبرمتون دمشق که با پرواز برگردید تهران، چون مرز اردن دیگه امن نیست.
حرارت لحنش به حدی بود..
که صورت سعد از عصبانیت گُر گرفت و نمیخواست بازی بُرده را دوباره ببازد که با سکوت سنگینش تسلیم شد...
با نگاهم التماسش میکردم..
دیگر حرفی نزند و انگار این اشک ها #دل_سنگش را نرم کرده..
و دیگر قیداین قائله را زده بود که با چشمانش به رویم خندید و خیالم را راحت کرد
_دیگه همه چی تموم شد نازنین! از هیچی نترس! برمیگردیم تهران سر
خونه زندگیمون!
باورم نمیشد از زبان تند و تیزش چه میشنوم..
که میان گریه کودکانه خندیدم و او میخواست اینهمه دلهره را جبران کند که با مهربانی صورتم را نوازش کرد و مثل گذشته نازم را کشید
_خیلی اذیتت کردم عزیزدلم! اما دیگه نمیذارم از هیچی بترسی، برمیگردیم تهران!
از اینکه در برابر چشم همه برایم خاصه خرجی میکرد خجالت میکشیدم..
و او انگار دوباره عشقش را پیدا کرده بود که از چشمان خیسم دل نمیکَند و عاشقانه نگاهم میکرد...
دیگر ماجرا ختم به خیر شده و نفس میزبانان هم بالا آمده بود..
که برایمان شام آوردند..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ ف . و
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۵ سمیه از درماندگی ام به گریه افتا
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۶
برایمان شام آوردند. و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم...
از حجم مُسکّن هایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه میکشید..
و هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس خنجر، پلکم پاره میشد..
و شانه ام از شدت درد غش می رفت.
سعد هم ظاهراً #ازترس اهل خانه خوابش نمیبرد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر میترسیدم چشمانم را ببندم..
که دوباره به گریه افتادم
_سعد من میترسم! تا چشمامو میبندم فکر میکنم یکی میخواد سرم رو ببره!
همانطور که سرش به دیوار بود،..
به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود که تنها نگاهم کرد و من دوباره ناله زدم
_چرا امشب تموم نمیشه؟
تازه شنید چه میگویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم لالایی خواند
_آروم بخواب. عزیزم، من اینجا مراقبتم!
چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد..
و دوباره پلکم خمار خواب شده بود و همچنان آهنگ صدایش را میشنیدم
_من تا صبح بالا سرت میشینم، تو بخواب نازنینم!
و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام سحر که صدایم زد...
هوا هنوز تاریک و روشن بود،..
مصطفی ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود...
از خیال اینکه این مسیر به خانه مان در تهران ختم میشود، درد و ترس فراموشم شده
و برای فرار از جهنم درعا حتی تحمل ثانیه ها برایم سخت شده بود..
سمیه محکم در آغوشم کشید و زیر گوشم آیت الکرسی خواند،..
شوهرش ما را از زیر قرآن رد کرد
و نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی میکرد.که ترجیح داد...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ ف . و
@yazahra_arak313
. 👇تقویم نجومی اسلامی پنجشنبه👇
تقویم نجومی اسلامی)
✴️ پنجشنبه 👈 13 مهر/ میزان 1402
👈19ربیع الاول 1445 👈5 اکتبر 2023
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅ خواستگاری عقد و ازدواج.
✅خرید حیوان و وسیله سواری.
✅صید و شکار و دام گذاری.
✅و جابجایی و نقل و انتقال خوب است.
🚘مسافرت: مسافرت حاجت روایی است.
💑مباشرت امروز:
فرزند هنگام زوال ظهر عاقل و دانا و سیاستمدار و بزرگوار خواهد بود. ان شاءالله.
👶 زایمان مناسب و نوزاد از او خیر انتظار می رود.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز تا عصر قمر در برج جوزا و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️مبادله اسناد و قباله.
✳️معامله ملک و زمین.
✳️ارسال کالاهای تجاری به مشتری.
✳️تاسیس شرکت و موسسات.
✳️آغاز نویسندگی و نگارش.
✅ خطاطی.
✳️و آغاز امور آموزشی نیک است.
🔵نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت مباشرت امشب :
فرزند پس از فضیلت نماز عشاء سخنوری توانا و کلامش در عمق جان مردم اثر کند.
💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث توانگری می شود.
💉💉 حجامت.
فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث رفع درد بدن می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 20 سوره مبارکه "طه" است.
فالقاها فاذا هی حیه تسعی...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که دلیلی قوی در اختیار خواب بیننده قرار گیرد و کار خود را با آن پیش ببرد. ان شاءالله. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
@yazahra_arak313
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد.
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
📚 منبع مطالب :
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۶ برایمان شام آوردند. و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنی
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۷
ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند...
از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد
_ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!
از طنین ترسناک کلماتش..
دوباره جام وحشت در جانم پیمانه شد
و سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که #درحال_وهوای_خودش زیر گوشم زمزمه کرد
_نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!
مات چشمانش شده و میدیدم..
دوباره از نگاهش شرارت میبارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد
و با صدایی گرفته ادامه داد
_دیشب از بیمارستان یه بسته «آنتی بیوتیک» گرفتم که تا تهران همراهتون باشه.
و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد.و به سمت عقب گرفت....
سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان #نگران_ما بود که #برادرانه توضیح داد
_اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.
و شاید هنوز نقش اشک هایم به دلش مانده بود..
و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد
_من تو فرودگاه میمونم تا #شما سوار هواپیما بشید، به امید خدا همه چی به خیر میگذره!
زیر نگاه سرد و ساکت سعد،پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد..
که با لحنی دلنشین ادامه داد
_خواهرم،ما هم مثل شوهرت #سُنی هستیم ظلمی که تو این شهر به شما شد، #ربطی_به_اهل_سنت_نداشت! این وهابیها حتی ما سُنیها رو هم #قبول ندارن...
و سعد دوست نداشت...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ف .و
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۷ ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند... از حیاط خانه که خارج
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۸
و سعد دوست نداشت مصطفی با من همکلام شود..
که با دستش سرم را روی شانهاش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید..
_زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه!
از آیینه دیدم قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود،..
چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید...
او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید...
چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود
که با صدایی آهسته پرسیدم
_الان کجاییم سعد؟
دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد
_تو جاده ایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!
خسته بودم، دلم میخواست بخوابم چشمانم روی نرمی شانه اش گرم میشد
که حس کردم کنارم به خودش میپیچد...
تا سرم را بلند کردم،
روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را
چنگ میزند
که دلواپس حالش صدایش زدم.
مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط
از درد ناله میزد،..
دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد
_نازنین به دادم برس!
تمام بدنم از ترس میلرزید..
و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است
که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد.
بلافاصله در را #ازسمت_سعد باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد..
و مضطرب از من پرسید..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ ف .و
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۸ و سعد دوست نداشت مصطفی با من همکلام شود.. که با دستش سرم را روی
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۹
مضطرب از من پرسید
_بیماری قلبی داره؟
زبانم از دلشوره به لکنت افتاده.. و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم
_تورو خدا یه کاری کنید!
و هنوز کلامم به آخر نرسیده،..
سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد،..
ناله مصطفی در سینه اش شکست و ردّ خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.
هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده..
و سعد آنچنان با لگد به سینه مجروحش کوبید که روی زمین افتاد..
و سعد از ماشین پایین پرید...
چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت،..
درِ ماشین را به هم کوبید..
و نمیدید من از وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید.
زبان خشکم به دهانم چسبیده..
و آنچه میدیدم باورم نمی شد..
که مقابل چشمانم مصطفی #مظلومانه در خون دست و پا میزد و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.
سعد ماشین را روشن کرد..
و #انگارنه_انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم
_چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من میخوام پیاده شم!
و #رحم از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم #سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد،
جراحت شانه ام از درد آتش گرفت و او دیوانه وار نعره کشید
_تو نمیفهمی این بی پدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!
🔥احساس میکردم از دهانش #آتش میپاشد..
که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ ف . و
@yazahra_arak313