🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
شخصیت شما، نتیجهی مجموعهای از عادتهای شماست.
وقتی اجازه میدهید تا عادتهای بد قدرت بگیرند ، این عادتها به شکل موانعی در مسیر موفقیت شما قرار میگیرند.
چالش اصلی اینجاست که عادتهای بد، موذی هستند و به آرامی در وجود شما ریشه میکنند، تا جایی که حتی متوجه زیانی که به شما میرسانند نیز نمیشوید.
زنجیرهای عادت، آنقدر سبک هستند که آنها را حس نمیکنید؛ تا زمانیکه به اندازهای سنگین میشوند که دیگر نمیتوانید آنها را پاره کنید.
@yazahra_arak313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر خشمگینی فیلم بالا نگاه کن از کوچیک تر از خودت یاد بگیر به این کارها میگن
کظم غیظ
تکرار کن ....
کَ ظ مِ غِ ی ظ.....
@yazahra_arak313
برکتــــــــ فقط پول نیست ، آشنایی با آدم حسابی ها بزرگترین برکته !
خدا به زندگیمون خـــــیلی برکتـــــ بده🦋🌱
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۸۹ به بدنم نمانده بود، انگار سختی جان کندن را تجربه می کردم و می شنی
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۹۰
لبم از تپش نیفتاده و نه تنهاقلبم که تمام رگهای بدنم از وحشت میلرزید.
مصیبت مظلومیت سیدحسن آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند میشد که صدای توقف اتومبیلی تنم را لرزاند.
اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمیکردند که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم :
بلند شید، باید بریم!
که قامتی مقابل پایمان زانو زد. مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده
بود. صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق خون سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم.
مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد، رو به پسرش ضجه میزد و من باور نمیکردم دوباره چشمان روشنش را ببینم که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید.
نگاهش بین صورت رنگ پریده من و
مادرش سرگردان شده و ندیده تصور میکرد چه دیده ایم که تمام وجودش در هم شکست.
صدای تیراندازی شنیده میشد و هرلحظه ممکن بود تروریست دیگری برسد که
با همان حال شکسته سوارمان کرد، نمیدانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد و میدیدم روح از تنش رفته که جگرم برای این همه تنهایی اش آتش گرفت.
عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته و او تا حرم بی صدا گریه میکرد.
مقابل حرم که رسیدیم دیدم زنان و کودکان آواره داریا در صحن حرم پناه گرفته و حداقل اینجا خبری از تروریست ها نبود که نفسم برگشت.
دو زن کمی جلوتر ایستاده و به ماشین نگاه میکردند، نمیدانستم مادر و خواهر سیدحسن به انتظار آمدنش ایستاده اند، ولی مصطفی میدانست و خبری جز پیکر بی سر پسرشان نداشت که سرش را روی فرمان تکیه داد و صدایش به هق هق گریه بلند شد.
شانه هایش میلرزید و میدانستم رفیقش فدای من شده که از شدت شرم دوباره به گریه افتادم.
مادرش به سر و صورتم دست میکشید و عارفانه دلداریدام میداد :
اون حاضر شد فدا شه تا ناموسش دست دشمن نیفته، آروم باش دخترم!
از شدت گریه نفس مصطفی به شماره افتاده بود و کار ناتمامی داشت که با همین نفس های خیس نجوا کرد :
شما پیاده شید برید تو صحن، من میام! میدانستم میخواهد سیدحسن را به خانواده اش تحویل دهد که چلچراغ اشکم شکست و ناله ام میان گریه گم شد :
ببخشید منو...
و همین اندازه نفسم یاری کرد
ادامه دارد.....
نویسنده:ف.و
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۹۰ لبم از تپش نیفتاده و نه تنهاقلبم که تمام رگهای بدنم از وحشت میلرز
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۹۱
خواستم پیاده شوم که دلواپس حالم صدا زد :
میتونید پیاده شید؟
صورتم را نمیدیدم اما از سفیدی دستانم
می فهمیدم صورتم مثل مرده شده و دیگر خجالت می کشیدم کسی نگرانم باشد که بی هیچ حرفی در ماشین را باز کردم و پیاده شدم.
خانواده های زیادی گوشه و کنار صحن نشسته و من تنها از تصور حال مادر و خواهر سیدحسن میسوختم که گنبد و گلدسته های بلند حرم حضرت سکینه در گریه چشمانم پیدا بود و در دلم خون میخوردم.
کمر مادرش را به دیوار سیمانی صحن
تکیه دادم و خودم مثل جنازه روی زمین افتادم تا مصطفی برگشت.
چشمانش از شدت گریه مثل دو لاله پر از خون شده بود و دلش دریای درد بود که کنارمان روی سر زانو نشست و با پریشانی از مادرش پرسید :
مامان جاییت دردمیکنه؟
و همه دل نگرانی این مادر، امانت ابوالفضل بود که سرش را به نشانه منفی تکان داد و به من اشاره کرد :
این دختر رنگ به روش نمونده، براش یه آبی چیزی بیار از حال نره!
چشمانم از شرم این همه محبت بی منت
به زیر افتاد و مصطفی فرصت تعارف نداد که دوباره از جا پرید و پس از چند لحظه با بطری آب برگشت.
در شیشه را برایم باز کرد و حس کردم از سرانگشتانش محبت می چکد که بی اراده پیشش درددل کردم :
من باعث شدم...
طعم تلخ اشک هایم را با نگاهش میچشید و دل او برای من بیشتر لرزیده بود که میان کلامم عطر عشقش پاشید :
سیده سکینه شما رو به من برگردوند!
نفهمیدم چه میگوید، نیم رخش به طرف حرم بود و حس میکردم تمام دلش به سمت حرم میتپد که رو به من و به هوای حضرت سکینه عاشقانه زمزمه کرد :
یک ساله با بچه ها از حرم دفاع میکنیم، تو این یکسال هیچی ازشون نخواستم...
از شدت تپش قلب، قفسه سینه اش میلرزید و صدایش از سدّ بغض رد میشد :
وقتی سیدحسن گوشی رو قطع کرد، فهمیدم گیر افتادین.
دستم به هیچ جا نمی رسید، نمیدونستم کجایید.
برگشتم رو به حرم گفتم سیده!
من این یکسال هیچی ازتون نخواستم، ولی الان میخوام.
این دختر دست من امانته، منِ سُنی ضمانت این دختر شیعه رو کردم!
آبروم رو جلو شیعه هاتون بخر!
ودیگر نشد ادامه دهد که مقابل چشمانم به گریه افتاد، خجالت میکشید اشک هایش را ببینم که کامل به سمت حرم چرخید و همچنان با اشک هایش با حضرت درددل
میکرد.
شاید حالا از مصیبت سیدحسن میگفت....
ادامه دارد......
نویسنده:ف.و
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۹۱ خواستم پیاده شوم که دلواپس حالم صدا زد : میتونید پیاده شید؟ صو
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۹۲
دوباره ناله اش در گلو شکست و باران اشک از آسمان چشمانش میبارید.
نگاهم از اشک مصطفی تا گنبد حرم پر کشید و تازه می فهمیدم اعجازی که خنجرشان را از
تن و بدن لرزانم دور کرد، کرامت حضرت سکینه بوده است، اما نام ابوجعده را از زبانشان شنیده و دیگر می دانستم عکس مرا هم دارند که آهسته شروع کردم :
اونا از رو یه عکس منو شناختن!
و همین یک جمله کافی بود تا تنش را بلرزاند که به سمتم چرخید و سراسیمه پرسید :
چه عکسی؟
وحشت آن لحظات دوباره روی سرم خراب شد و نمیدانستم این عکس همان راز بینمصطفی و ابوالفضل است که به سرعت از جا بلند شد، موبایلش را از جیبش در آورد و از من فاصله گرفت تا صدایش را نشنوم، اما انگار با ابوالفضل تماس گرفته بود که بلافاصله به من زنگ زد.
به گلویم التماس میکردم تحمل کند تا بوی خون دل زخمی ام در گوشش نپیچد و
او برایم جان به لب شده بود که اکثر محله های شهر به دست تکفیری ها افتاده بود، راه ورود و خروج داریا بسته شده و خبر مصطفی کارش دلش را ساخته بود.
مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و ابوالفضل بود و همان اضطرابی که از لرزش صدای ابوالفضل میشنیدم در چشمان نگران او میدیدم.
هنوز نمیدانستم چه عکسی در موبایل آن تکفیری بوده و آنها به خوبی میدانستند که ابوالفضل التماسم میکرد :
زینب!
توروخدا دیگه نذار کسی تو رو ببینه تا بیاید زینبیه پیش خودم!
من نذاشتم بری تهران، مجبور شدم 6 ماه تو داریا قایمت کنم، ولی دیگه الان کاری از دستم برنمیاد!
امشب رو تحمل کن، ارتش داره میاد سمت داریا.
و همین یک شب داشت جان ابوالفضل و مصطفی را می گرفت که ابوالفضل مرتب تماس میگرفت و مصطفی تا صبح نخوابید و فقط دورم میچرخید.
مادرش همین گوشه صحن، روی زمین دراز کشیده و از درد و ترس خوابش نمیبرد.
رگبار گلوله همچنان شنیده میشد و فقط دعا
میکردیم این صدا از این نزدیکتر نشود که اگر میشد صحن این حرم قتلگاه خانواده هایی میشد که وحشت زده خود را از خانه تا حرم کشانده و پناهنده حضرت سکینه شده بودند. آب و غذای زیادی در کار نبود.
نیمه های شب، زمزمه کم آبی در حرم بلند شد.
نزدیک سحر صدای تیراندازی کمتر شده بود، تکیه به دیوار حرم، تمام بدنم درد میکرد و دلم میخواست خوابم ببرد بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود.
ادامه دارد.....
نویسنده:ف.و
@yazahra_arak313
. 👇تقویم نجومی سه شنبه👇
✴️ سه شنبه 👈 9 آبان / عقرب 1402
👈15ربیع الثانی 1445👈31 اکتبر 2023
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوب مبارکی است و برای امور زیر خوب است :
✅خواستگاری عقد و عروسی.
✅داد و ستد و تجارت.
✅مسافرت.
✅صید و شکار و دام گذاری.
✅دیدار اشراف و علما و درخواست از انها.
✅و آغاز نوسیندگی و نگارش خوب است.
👶مناسب زایمان نیست.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🚘 مسافرت : مسافرت خوب است.
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج جوزا و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️شروع به نوشتن کتاب و مقاله و پایان نامه.
✳️اغاز تحصیل و تدریس و آموزش.
✳️دیدار روسا و مسولین.
✳️و ارسال کالاها به مشتری خوب است.
🟣نوشتن ادعیه احراز و نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه
مباشرت و زفاف مکروه است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث سرور و شادی می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،سلامت آفرین است.
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 16 سوره مبارکه "نحل" است.
و علامات و بالنجم هم یهتدون....
و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به
#حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع ما👇
تقویم همسران
تالیف:حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
@yazahra_arak313
سلام بر اهالی نسیم طراوت اهالی که وجودشون نعمته و بودنشون انگیزه یکم شکر گزاری کنیم تا به بودن بودنی ها عادت نکرده باشیم👇👇👇👇👇
خدایا شکرت برای نعمت برق🌻
خدایا شکرت برای کتابهای عالی📘
خدایا شکرت برای نعمت وجود تو 🩵
خدایا شکرت برای نعمت آگاهی 🧠
خدایا شکرت برای نعمت بوییدن 🤩
خدایا شکرت برای نعمت آرامش ✨
خدایا شکرت برای نعمت ثروت 💲
خدایا شکرت برای نعمت تفکر 🧠
خدایا شکرت برای نعمت دعا 🤲
خدایا شکرت برای نعمت مراقبه 🌷
خدایا شکرت برای نعمت قرآن ✅
خدایا شکرت برای نعمت آزادی 🕊
خدایا شکرت برای نعمت نماز 📿
خدایا شکرت برای نعمت لبخند 🙂
خدایا شکرت برای نعمت دیدن 👀
خدایا شکرت برای نعمت هدف 🎯
خدایا شکرت برای نعمت سلامتی ✨
خدایا شکرت برای نعمت ورزش 🏓
خدایا شکرت برای نعمت زیبایی 😇
خدایا شکرت برای نعمت تغییر 🌸
خدایا شکرت برای نعمت شرافت 💯
خدایا شکرت برای نعمت امنیت 💠
خدایا شکرت برای پدر و مادرم♥️
خدایا شکرت برای نعمت احساس خوب 💥
خدایا شکرت برای نعمت قدردانی 🤲
خدایا شکرت برای نعمت وجود تو ♥️
#شکرگزاری
@yazahra_arak313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه هیئتی
بچه امام حسینی
دخترا و پسرهای حضرت زهرا
حیفه........
@yazahra_arak313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشد نداریم که .....
یا هدف داریم
یا بهانه.....
@yazahra_arak313
👇تقویم نجومی چهارشنبه👇
✴️ چهارشنبه 👈10 آبان/ عقرب 1402
👈16 ربیع الثانی 1445 👈 اول نوامبر 2023
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
📛تقارن نحسین و صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند. ان شاءالله.
👶 برای زایمان خوب و نوزاد اعمال و رفتارش صالح باشد.
🚖مسافرت: سفر امکان بدبیاری دارد و در صورت ضرورت حتما همراه صدقه و ایه الکرسی باشد.
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج جوزا و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️شروع به نوشتن کتاب و مقاله و پایان نامه.
✳️آغاز تحصیل و تدریس و آموزش.
✳️دیدار روسا و مسولین.
✳️و ارسال کالاهای تجاری خوب است.
🟣امور کتابت حرز و ادعیه و نماز و بستن آن برای اولین بار خوب نیست.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب ( شب پنج شنبه ) ، فرزند حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد. ان شاءالله.
💉💉 حجامت.
خون دادن فصد باعث فرج و نشاط می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت:
اصلاح سر و صورت باعث حزن و اندوه می شود.
😴😴 تعبیر خواب :
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 17 سوره مبارکه "بنی اسرائیل " است.
و کم اهلکنا من القرون من بعد نوح...
و از معنای آن استفاده می شود که چیزی باعث حزن و اندوه خواب بیننده شود پدیدار گردد صدقه بدهد تا برطرف شود.ان شالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
❇️ چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز.
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۹۲ دوباره ناله اش در گلو شکست و باران اشک از آسمان چشمانش میبارید.
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۹۳
چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی میخواند که خواب سبکی چشمان
خسته ام را در آغوش کشید تا لحظه ای که از آوای اذان حرم پلکم گشوده شد.
هنوز میترسیدم که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم نماز میخواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام
کرده بود. خواست به سمتم بچرخد و نمیخواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم و او بی خبر از بیداری ام با پلکهایم نجوا کرد:
هیچوقت نشد بگم چه حسی بهت دارم، اما دیگه نمی تونم تحمل کنم...
پشت همین پلک های بسته، زیرسرانگشت عشقش تمام تارهای دلم به لرزه افتاده و می ترسیدم نغمه احساسم را بشنود که صدایش را بلندتر کرد :
خواهرم!
نمیتوانستم چشمانم را به رویش بگشایم که
گرمای عشقش ندیده دلم را آتش میزد و او دوباره با مهربانی صدایم زد :
خواهرم، نمازه!
مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم
و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند.
از همان چشمان به زیر افتاده، بارش عشقش را میدیدم و این خلوت حالش را به هم ریخته بود که آشفته از کنارم بلند شد و مادرش را برای نماز صدا زد.
تا وضوخانه دنبالمان آمد، با چشمانش دورم میگشت مبادا غریبه ای تعقیبم کند و تحمل این چشم ها دیگر برایم سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف میکشیدم مبادا عطر عشقش مستم کند.
آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلوله ای که تن و بدن
مردم را میلرزاند.
مصطفی لحظه ای نمینشست، هر لحظه تا درِ حرم میرفت و دوباره برمیگشت تا همه جا
زیر نظرش باشد و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، ردّ پای اشک را روی صدایش دیدم :
زینب جان!
نمیترسی که؟
و مگر میشد نترسم که در همهمه مردم میشنیدم هر کسی را به اتهام تشیّع یا حمایت از دولت سر میبرند و سر بریده سیدحسن را به چشمم دیده بودم تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانواده ها
تمام شد.
دست مدافعان خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود که خبر ورود ارتش به داریا در حرم پیچید. ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت تا بی معطلی....
ادامه دارد.....
نویسنده:ف.و
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۹۳ چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگا
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۹۴
از داریا خارج شویم که میدانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داریا را به باد خواهد داد.
حرم حضرت سکینه و پیکر سیدحسن در داریا بود که با هر قدم، مصطفی جان میداد و من اشک هایم را از چشمانش مخفی میکردم تا کمتر زجرش دهم.
با ماشین از محدوده حرم خارج شدیم و تازه میدیدیم کوچه های داریا مقتل مردم شده است. آنهایی که فرصت نکرده بودند جایی
پنهان شوند یا به حرم بیایند، در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکرهای پاره پاره و غرق به خون هر جا
رها شده بود.
مصطفی خیابانها را به سرعت طی میکرد
تا من و مادرش کمتر جنازه مردم مظلوم داریا را ببینیم و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا میزد.
دسته های ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده خبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلمبرداری میکردند. آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلبمان ماند
و این داغ با هیچ آبی خنک نمیشد که تا زینبیه فقط گریه کردیم.
مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و
مستقیم به خیابانی در نزدیکی حرم حضرت زینب رفت.
ابوالفضل مقابل در خانه ای قدیمی ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر میزد که تا از ماشین پیاده شدم، مثل اینکه گمشده اش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید.
در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم و حالا در عطر ملیح لباسش گریه هایم را گم میکردم تا مصطفی و مادرش نبینند و به خوبی میدیدند
که مصطفی از شرم قدمی عقب تر رفت و مادرش عذرتقصیر خواست :
این چند روز خیلی ضعیف شده، می خواید ببریمش دکتر؟
و ابوالفضل از حرارت پیشانی ام تب
تنهایی ام را حس میکرد که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد :
دکترش حضرت زینبه !
خانه ای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود میدانست چه بهشتی از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شیرین زبانی ادامه داد :
از پشت بام حرم پیداس!
تا شما برید تو، من میبرمش حرم رو ببینه قلبش آروم شه!
و نمیدانستم پشت این نسخه، رازی پنهان
شده که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکسته ام تا بام آمد. قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم در آسمان آبی دمشق طوری به دلم تابید که
نگاهم از حال رفت.
ادامه دارد...
نویسنده:ف.و
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۹۴ از داریا خارج شویم که میدانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکست
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۹۵
حس میکردم گنبد حرم به رویم میخندد و حضرت زینب نگاهم میکند که در آغوش
عشقش قلبم را رها کردم.
از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت میکردم و به خدا حرف هایم را میشنید،
اشک هایم را میخرید و ابوالفضل حال دیدنیِ دلم را می دید که آهسته زمزمه کرد :
آروم شدی زینب جان؟
به سمتش چرخیدم، پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند :
این سه روز فقط حضرت زینب میدونه من چی کشیدم!
و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر بُرد :
اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن انتحاری رو پوشش میداده،
تو رو دیده. همونجا عکست رو گرفتن.
محو نگاه سنگینش مانده بودم و او میدید این حرف ها دل کوچکمرا چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان میداد :
از رو همون عکس ابوجعده تو رو شناخته!
و نام ابوجعده هم ردیف حماقت و بی غیرتی سعد بود که صدایش خش افتاد :
از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه سپاهی ایرانی دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی.
حالا میخوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.
گیج این راز شش ماهه زبانم بند آمده بود و او نگاهش بین من و حرم میچرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت میکرد :
همون روز تو فرودگاه بچه ها به من خبر دادن، البته نه از دمشق، ازتهران! ظاهراً آدمای تهرانشون فعالتر بودن و منتظر
بودن تا پات برسه تهران!
از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت :
البته ردّ تو رو فقط از دمشق و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داریا براشون نقطه کور بود.
برا همین حس کردم امن ترین جا برات همون داریاست.
از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، دلم آتش گرفت و او میدید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت
مصطفی خوش کرد :
همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچه های دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن.
منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره.
فکر میکردم شرایط زودتر از این حرفا عادی
میشه و با هم برمیگردیم ایران، ولی نشد.
ادامه دارد....
نویسنده:ف.و
@yazahra_arak313
شکرگزاری عالی امروز👇👇
یگانه آفریدگار من،
تو را سپاس میگویم که مرا از تمام وابستگیها میرهانی🌻
و ترس از دست دادن را از من دور کردی و
چنان روحم را بزرگ کردی که دلبسته باشم نه وابسته🙏🏻
یگانه آفریدگار من
تو را شکر که امروز را به من فرصت زندگی دادی تا شکرگزار نعمتهایت باشم و از زندگیام لذت ببرم.
تو را شکر که هر روز نعمتهای بیکرانت را وارد زندگیام میکنی.🙏🏻
تو را شکر که هر لحظه مرا به مسیر درست هدایت میکنی.🌻
تو را شکر که ایمان و باورم را روز به روز قویتر میکنی.🙏🏻
تو را شکر که هر روز از بینهایت راه و از جایی که فکرش را هم نمیکنم به من رزق و روزی میدهی.
تو را شکر که هر روز بهترینها را وارد زندگیام میکنی.🙏🏻
خدایا شکرت که پیرامونم سرشار از آشتی، بخشش و ثروت الهی است
و من نیز سهم خودم را به وفور میستانم.
خدایا شکرت، هر روز ما را بی هیچ منتی سر خوان نعمتت میهمان میکنی
چه شکر کنیم و چه فراموش.
خدایا شکرت که تو خدایی ات را میکنی حتی اگر من بندگی یادم برود🙏🏻
@yazahra_arak313