نسیم طراوت 🍃
💚رمان جذاب، عاشقانه، شهدایی 🤍 #دو_راهی ❤️#قسمت_30 چای را اول روبه روی پدر روشنک و بعد پدر خودم و بع
💚رمان جذاب، عاشقانه، شهدایی
🤍 #دو_راهی
❤️#قسمت_31
روی صندلی پارک نشسته ایم.صدای جیغ و داد بچهها توی سرمان میپیچد...
رو به صورت روشنک نگاهی می اندازم و می گویم:
-یادته...
-چیو...؟؟
-گذشته ها رو! روز اولی که همو دیدیم... اصلا خدا میخواست حواس پرتی بگیرم و جلوتر از شرکت پیاده شم... یا حتی اینکه زمین خوردم و تو رسیدی!! خدا برنامه چیده بود... منو ببره سمت خودش...
-اره یادمه که یه دختر مانتویی بودی...
-کسی که هیچ چیز براش اهمیت نداشت...
-کی فکرشو میکرد که همون دختر مانتویی گمراه...بیاد تو خط...
-و حالا بشه #همسر_شهید...
نگاهی به هم انداختیم و لبخندی زدیم...
پنج سالی میشود که از #شهادت محمد گذشته وقتی "حسین" شش ماهه بود... پدرش شهید شد...
به یکباره صدای جیغ و گریه ی "زینب" دختر 4 ساله ی روشنک بلند شد...
حسین سمت ما دوید و رو به من گفت:
-مامان...مامان...
-چی شده؟؟؟
رو به روشنک گفت:
-عمه، زینب افتاد...
روشنک سریع از جایش بلند شد و دنبال حسین دوید...به دنبال آنها راه افتادم...
زینب گوشه ای نشسته بود و گریه میکرد...
روشنک_چی شده مامانم؟؟؟
زینب با همان صدای نازکش گفت:
-داشتم با حسین میدویدم... یهویی چادرم گیر کرد به پام خوردم زمین...
روشنک:_الهی من قربون تو بشم عروسکم.
حسین:_عمه ولی من وقتی دیدم افتاد دستشو گرفتم بلندش کردم اما نشست اینجا و گفت مامانمو میخوام.
روشنک:_الهی قربونت بشم که عین بابات یه #مردی...
کنار زینب نشستم و گفتم:
-خوشگل خانوم...اشکال نداره که... مگه مامانت برات قصه ی رقیه سه ساله رو نگفته؟؟؟
دماغشو بالا کشید و با بغض صدایش را کشید و گفت:
-چـرا...
-خب...تازه شما که یه سال بزرگتری... غصه نخوریا...
زینب از روی زمین بلند شد و گفت:
-حسین بیا بریم بازی کنیم...
همون لحظه صدای اذان بلند شد...حسین برای اینکه دل زینب رو نشکنه و هم مسجد بره گفت:
-باشه... تا مسجد مسابقه بدیم...
وقتی که محمد شهید شد....
پیکرش رو داخل مسجدی که نزدیک خونمون بود آوردن، بیشتر اوقات با حسین اونجا میریم و نماز میخونیم...
بهش گفتم که بابای شهیدش همیشه اونجاست برای همین اون مسجد رو خیلی دوست داره...
با اینکه پنج سال و شش ماه بیشتر نداره...ولی هر وقت صدای اذان رو میشنوه... سجاده اش رو پهن میکنه و نمازش رو به سبک خودش میخونه...
💚ادامه دارد....
🤍نویسنده: مریم سرخهای
@yazahra_arak313