eitaa logo
#رسالت(۹)
73 دنبال‌کننده
13هزار عکس
5.3هزار ویدیو
235 فایل
اینجا محفلی است برای اطلاع رسانی وتغذیه محتوایی ارتباط با ادمین👈 @Yazahra1352
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دائم به سرم فکر علی نیست که هست هرشب به لبم ذکر علی نیست که هست دیگر چه سعادتی بود بهتر از این در سینه ی من مِهر علی نیست که هست 🌻🌺🌻🌺🌻 روز شمار غدیر💚 ۸ روز تاغدیر 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
📸‏وقت لبیک که شد... 🔸 اسماعیل ها را به قربانگاه فرستادند، هاجر های زمانه🇮🇷 -----------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 امام خامنه‌ای: بدون ، زن فراغت لازم را برای دستیابی به مراتب بالا را بدست نخواهد آورد «زنان باید درک سیاسی داشته باشند» 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥قربانی آسمان 🔸به یاد شهید عباس بابایی که در روز عید قربان به دیدار معبود شتافت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اگر در این روز جمعه ،‌یادی از مولایمان نکردیم ،بیایید در حد چند ثانیه همصدا با رهبر عزیزمان به تنها نگین آفرینش ،‌سلامی عرض کنیم.. 🔰انقلابی باید قوی شود🔰
چرا سلبریتی فرانسوی برای مرگ یک ایرانی در کشور خودش را به در و دیوار می زند و اعتراض می کند!!!؟؟؟ اما برای مرگ‌ هموطن نوجوان کشورش؛سکوت می کند؟!!! جواب کاملا مشخص است: قانون سلبریتی ها در کشورهای غربی؛سکوت در مقابل اعتراض مردم کشور خودشان است!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شلوارهای نپوشیده! چند وقت پیش ، شبکه تلویزیونی SHOW TV ترکیه گفتگوی مردی ۶۵ ساله را نشون می داد . او می گفت : بچه بودم ، بزرگترین آرزوم پوشیدن شلوار بود . اون موقع ها شلوارهای گل گلی می پوشیدیم. یک روز پدرم گفت : چون می خواهید مدرسه بروید ، براتون شلوار می خرم از همون شلواری که پسر کدخدا داره . ما سه برادر بودیم و رفتیم بیرون روستا کنار جاده تا پدرمون برگرده . دو نفرمون مدرسه می رفتیم ولی آخرین برادرم هنوز کوچیک بود و مدرسه نمی رفت اسمش رفعت بود . سه تایی نشستیم کنار جاده خاکی روستا و منتظر مینی بوس شدیم تا پدرم بیاید و شلوارمون را بیاره . برادر شش ساله ام رفعت همین جور کنار جاده ایستاده بود از من پرسید دوست داری شلوارت چه رنگی باشه؟گفتم سیاه . گفت من دوست دارم شلوارم آبی باشه ، برادر کوچکم بهمون پز داد که شماها با شلوارک مدرسه می روید ولی من از همون اول با شلوار بیرون می روم . بعدش پرسید که به نظرت پدر از کفش های بچه شهری ها هم میخره؟ گفتم : نه اگه بخره هم از کفش های پلاستیکی می خره . همین طوری با هم حرف می زدیم که دیدم مینی بوس از دور داره میاد. پدرم اومد و با هم پاکت های خرید رو گرفتیم و خوشحال رفتیم خونه. برای من و او یکی برادرم شلوار و پیراهن و کفش پلاستیکی گرفته بود. رفعت داخل پاکت ها را گشت و دید پدر براش چیزی نخریده. به پدرم نگاه کرد و گفت : پس من چی؟ پدر گفت : دفعه بعد که برم برات می خرم. پولش کافی نبود که برای رفعت هم شلوار بخره! اما رفعت قبول نکرد. شب سر سفره شام فقط صدای گریه رفعت بود. خیلی ناراحت بود .فرداش از مدرسه که اومدم رفعت به من گفت : شلوار چقدر بهت میاد میشه بیاری منم بپوشم ؟ گفتم نه. خاکی میشه نمیدم. روز دوم هم گفت ندادم. روز سوم هم ندادم. اون موقع ها کفش هارو میذاشتیم زیر بالش وشلوار رو زیر تشک که اتو بشه. روز چهارم هم دوباره گفت چه بهت میاد بذار منم بپوشم ، گفتم اندازه تو نیست ، گفت دم پاهاشو تا میزنم تا اندازه بشه ، گفتم آخه کثیف می کنی . گفت : نه روی فرش می پوشم خاکی نشه. فقط یه بار توی آینه خودمو ببینم بهم میاد یا نه! گفتم : عجب پسره سریشی هستی , باشه فردا که از مدرسه اومدم بهت میدم اما فقط ۵ دقیقه ، مراقب باش کثیفش نکنی والا حسابی کتکت می زنم . خیلی خوشحال شد ، شب روی یک تشک کنار هم خوابیدیم. نصف شب زد به شونه ام و گفت : الکی گفتی یا واقعاً شلوارتو میدی بپوشم؟! گفتم خیالت راحت باشه میدم بپوشی. حالا بگیر بخواب. فردا صبح زود بیدار شدیم بریم مدرسه. رفعت هم اون روز صبح بیدار شد و گفت : زود از مدرسه برگرد! موقع رفتن دیدم دم در نشسته و منتظر برگشتن من موند! زنگ سوم سر کلاس بودم. مدیر اومد در گوش معلم یه چیزی گفت و حالش عوض شد. بعد از چند دقیقه رو به من کرد و گفت"علیشان" تو برو خونه, بابات کارت داره. پیش خودم گفتم حتماً رفعت" الکی اومده گفته بابام کارم داره تا زودتر برم خونه و شلوارمو بپوشه! من اون موقع کلاس سوم ابتدایی بودم از مدرسه اومدم بیرون. در مسیر خونه میدیدم که همه روستاییا هم به سمت خونه ما میرن . رسیدم دم در دیدم بردارم رفعت جلوی در نیست. وارد حیاط خونه شدم همه اهالی روستا جمع شده بودن و مادرم روی زمین افتاده بود و گریه می کرد و می گفت : بچه ی کوچک منو بدید. تازه فهمیدم اتفاقی افتاده ، یکی از کشاورزان روستا با تراکتور از جلوی خونه ما رد میشده و رفعت بردار کوچیک منو ندیده و اونو زیر گرفته و مُرده! ⁦دقیقا اون روزی که میخواستم شلوارمو بدم بپوشه رفعت مرده بود ، پدرم نتونست به ما دوست داشتن رو یاد بده. اون از دو سالگی خودش یتیم شده بود و از میان ۱۱ بچه دیگه پدرم کوچکترینشون بود. ⁦ما در دوست داشتن مشکلی نداریم ولی در نشون دادن و ابراز کردن مهربانی و عشق و دوست داشتنمون مشکل داریم. اون موقع ها عمو و مادر بزرگ و... داشتیم اما بلد نبودیم با بغل کردنشون بگیم که دوستشون داریم. اون روز بابام جنازه برادرم را بغل کرد و با گریه گفت : رفعت پسرم من میخواستم ببرمت بازار خرید نه این که ببرمت تو مزار. پاشو بابا... پاشو با هم بریم خرید کنیم! من اون موقع یک بچه ی ۹ ساله بودم . رفتم شلواری که پام بود رو درش آوردم و شلوار کهنه رو پوشیدم و شلوار تازه رو زدم زیر بغل و دویدم پشت تابوت و به دایی ام گفتم : رفعت امروز قرار بود شلوار منو بپوشه الان میشه بدم بپوشه؟ دایی ام گفت معلومه که نمیشه بدو برو. در حالیکه من و همه‌ بینندگان و مرد ۶۵ ساله ای که این داستان واقعی را تعریف می کرد و اشک میریختند ، گفت : من امروز به جوانان اینو میگم اونایی که با هم قهر هستید و دعوا می کنید ، اونایی که با پدر و مادر و خواهر و برادرتون رفتار درستی ندارید. من یه زمانی برادر داشتم و شلوار نداشتم اما الان کلی شلوار دارم و برادرم رفعت را ندارم. از همین امروز برای ابراز علاقه به خانواده و دوستان تون خجالت نکشید!"
به آغاز هفته ای دیگر با نام خدا و توکل بر او🤲 سلام کنیم🌺 صبح شنبه ای دیگر از شنبه های خدا پر از خیر و برکت باد 🌺🌺😊
‌‌● در دوران که به یک مسیحی مجوز آتش زدن قرآن درمسجد مسلمین را میدهد، تو، باش، که حتی کلیسای استپانوس مقدس را هم برای مسیحیان بازسازی می‌کند. ‌‌● در دورانی که بیشترین مسلمان اروپا رادارد و به ازای هر ۲ هزار مسلمان هم یک مسجد ندارند، تو، نظام اسلامی باش که سرانه مکان عبادی مسیحیانش ۳ برابر مسلمانان است. ‌‌● در دورانی که کشور با ۲٪ جمعیت مسلمانان، حتی یک نماینده اختصاصی برای مسلمانان ندارد، تو، باش که مسیحیانش که حتی ۲ دهم درصد هم نمی‌شوند، ۳ نماینده مجلس دارند درحالی که مسلمانان هر ۳ دهم درصد یک نماینده دارند. مرگ بر آن آزادی و درود بر این دیکتاتوری.. ✍️ حجت الاسلام راجی