☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_شانزدهم
آنقدر به زهرا و روهام فکر کرده بودم که کلافه شده بودم.
وسایل بهداشتی را برداشتم و به پیش کیان رفتم.
کیان پشت میز مطالعه نشسته بود و مشغول خواندن کتابی بود.
کنجکاو شدم بدانم کدام کتاب او را چنین مبهوت خود ساخته که متوجه ورود من نشده است.
نزدیکش شدم. کتاب جاذبه و دافعه امام علی ع را مطالعه میکرد.
-میبینم غرق مطالعه ای جانانم
میخندد و سینی وسایل را از دستم میگیرد و روی میز میگذارد. از روی صندلی بلند میشود و مرا به سمت صندلی سوق میدهد.
روی صندلی می نشینم.دستانم را میگیرد و مقابل پایم مینشیند.
-میخوای بدونی چی میخوندم؟
-اره خیلی مشتاقم آخه غرق کتاب بودی
-با اینکه بارها خوندم ولی هربار منو مسخ خودش میکنه
_حتی بیشتر ازمن!
صدای قهقه اش بلند میشود.ضربه آرامی به نوک دماغم میزند.شما که هربار با خنده هات منو میکشی و زنده میکنی خانوم.بخونم برات
_اوهوم
کتاب را برمیدارد و با صدای دلنشینش میخواند
_از بزرگترين امتيازات شيعه بر ساير مذاهب اين است كه پايه و زيربناي اصلي آن محبت است. از زمان شخص نبي اكرم كه اين مذهب پايه گذاري شده است زمزمه محبت و دوستي بوده است. آنجا كه درسخن رسول اكرم (ص) جمله علي و شيعته هم الفائزون را ميشنويم، گروهي را در گرد علي (ع) ميبينيم
كه شيفته او و گرم او و مجذوب او ميباشند. از اينرو تشيع مذهب عشق و شيفتگي است. تولاي آن حضرت، مكتب عشق و محبت است. عنصر محبت در تشيع دخالت تام دارد. تاريخ تشيع با نام يك سلسله از شيفتگان و شيدايان و جانبازان سر از پا نشناخته توأم است. علي همان كسي است كه درعين اينكه بر افرادي حد الهي جاري
ميساخت و آنها را تازيانه ميزد و احيانا طبق مقررات شرعي دست يكي از آنها را ميبريد بازهم از او رو
بر نمي تافتند و از محبتشان چيزي كاسته نميشد.
سکوت که میکند به او چشم میدوزم
_روژان شیعه یعنی عشق و محبت و چه حیف که بعضی ها خودشون رو از محبت به سرورمون علی (ع) دریغ میکنند.
به یاد شعری می افتم و آن را برایش زمزمه میکنم
-هر آن دل را كه سوزي نيست دل نيست
دل افسرده غير از مشت گل نيست
الهي! سينه اي ده آتش افروز
در آن سينه دلي و ان دل همه سوز
پس دلی که عشق و محبت علی در اون نباشه فقط مشتی گل هستش.کیانم من ازت ممنونم که منو با امام زمانم عج و ائمه آشنا کردی .تو عشق علی رو تو دل من کاشتی وگرنه من باید همچنان در غفلت و بی مهری زندگی میکردم.
بوسه ای روی پیشانیام کاشت
-من ازخدا ممنونم که عشق منو تو دل تو انداخت .عاشقتم خانومم.
به رویش لبخند میزنم و کتاب را از روی میز برمیدارم و نگاهش میکنم .مشتاقم بیشتر بدانم
-میشه اول من بخونم
_بله عزیزم حتما.اصلا از امشب هردو باهم میخونیم.
_چقدر عالی مثل صدای تو.خب از هرچه سخن بگوییم سخن تعویض کردن پانسمان شما شیرینتر است.
هردو میخندیم و من مشغول عوض کردن پانسمان پهلوی عزیزترینم میشوم
&ادامه دارد...