eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.1هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
6.5هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍂🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁 🍁 ☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 روهام مرا به آغوش کشید. دلم میخواهد برایش بگویم چه زجری کشیدم با دیدت خوابم _سر کیانم رو بریده بودند ،ای خد.....ا.ح...حنا .....حنا درست کرده بودم ،سرش رو حنا زدم،می خواستم ریشاش رو حنا بزنم نذاشت ،گف.....گفت با خونش ر....رنگی میشه. صدای گریه ام دوباره اوج گرفت. زهرا هم پا به پای من اشک می ریخت. حمیدآقا روبه رویم ایستاد _روژان خانم مگه نشنیدی میگن دیدن خون تو خواب ،خواب رو باطل میکنه.اون کابوس بخاطر دیدن پیکر مرد همسایه بوده ، پس لطفا خودتون رو کنترل کنید .شما باید قوی تر از این حرفها باشید.کیان زنده است .خودم بهتون قول میدم .کیان رو زنده برگردونم ،لطفا سریع خودتون رو جمع و جور کنید ‌.ما باید به مردم کمک کنیم. روهام جان میگفت که دوره کمک های اولیه رو گذروندید،درسته؟ با حرف های حمیدآقا دست از گریه کشیدم. اشکهایم را پاک کردم _بله بلدم _خیلی عالیه،پس لطفا از فردا به کمک دکتر درمونگاه شهر برید.پرستار زیادی نداریم و تعداد زخمی ها زیاده.ممنون میشم شما و زهرا کمکشون کنید .ففط لطفا شما به هیچ وجه ایرانی صحبت نکنید.به جای شما زهرا صحبت میکنه. جو خانه آرام شده بود.آخر شب بود که حمیدآقا به اتفاق صابر از خانه رفتند و به یاری دوستانشان شتافتند صبح زود حمیدآقا به دنبال من و زهرا آمد و ما را به درمانگاه رساند. بیرون درمانگاه پتو انداخته بودند و بعضی از زخمی ها را روی آن نشانده بودند. صدای گریه و زاری زنان و مادران قلبم را به درد می آورد. حمیدآقا نزد دکتر رفت تا با او صحبت کند. من و زهرا هم به مردمی که درمانده شده بودند نگاه میکردیم. چنددقیقه بعد حمیدآقا برگشت. _من با دکتر صحبت کردم از همین امروز دست به کار بشید و به مجروح ها کمک کنید .من فعلا میرم. _بله چشم.ممنون حمیدآقا با هردوی ما خداحافظی کرد و ماهم کارمان را از همان لحظه با راهنمایی دکتر شروع کردیم. تا شب در همان درمانگاه مشغول شدیم. آنقدر مجروح ،شهید دیده بودم که غم نبود کیان برایم کم رنگ شده بود. آنقدر مادرانی را دیده بودم که فرزند نوزادش را بخاطر نبود آب و شیر از دست داده بود،که احساس میکردم غم من در برابر غم مادر فرزندمرده،بسیار ناچیز است. همان شب در بستر شروع کردم با خدا درد و دل کردن. _خدایا شرمنده و روسیاهم که بخاطر نبود کیانم ،بارها به درگاهت زجه زدم و التماس کردم و به این فکر نکردم که وجود کیان برای نجات کودکان و ناموس مسلمانان لازم است. خدایا خطا کردم که او را فقط برای خودم میخواستم. خدایا بازهم راضی ام به رضای خودت! اگر کیانم شهید شده فدای سر حضرت زینب(س) . اگه دوست داشتی جسمش رو بهم برگردون وگرنه هم که هیچ !خدایا لطفا مواظب عشقم باش هرجا که هست.راضیم به رضای تو به پهنای صورت اشک ریخته بودم. اشک هایم را پاک کردم و زیر لب آیت الکرسی را زمزمه کردم. کم کم خواب در چشمانم لانه کرد و به خواب افتادم &ادامه دارد... 🍁 🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁🍂🍁