🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#پارٺ_صد_چهل_یک
#از_روزی_که_رفتی
صدای رها را شنید:
_آیه... آیه جان! خوبی عزیزم؟
آیه پلک زد تا تاری دیدش کم شود:
_بچه؟
لبخنِد رها زیبا بود:
ِ _یه دختر کوچولوی جیغ جیغو داری! یه
من یاد نگرفت که...پسر دارم آروم، متین!
دختر تو جغجغه ست؛ اصلا برای پسرم
نمیگیرمش!
آیه: کی میارنش؟
ُ
رها: منتظرن تو بیدار بشی که جغجغه رو
تحویلت بدن، دخترت روهمه رفته!
صدای در آمد. حاج علی و فخرالسادات،
محمد، صدرا، ارمیا وارد شدند. با ُگل و
شیرینی! سخت جای تو خالی مرد... چرا
نیستی!
َ
آیه که تازه به سختی نشسته بود و رها
چادر گلدارش را روی سرش گذاشته بود.
با بیحالی جواب تبریکها را میداد. مادر
شوهرش گریه میکرد، جایت خالیست
مرد... خیلی خالیست.
صدای گریهی نوزادی آمد و دقایقی بعد
پرستار با دختر ِک آیه آمد.
رها: دیدید گفتم جغجغه ست؟ صداش
قبل از خودش میاد وروجک!
همه سعی داشتند جو را عوض کنند!
صدرا: رها جان قول پسر ما رو ندیا! بچه
بیچاره م دو روزه َکر میشه!
حاج علی: حالا کی به تو دختر میده؟
همین دختر بیچاره حیف شد، بسه دیگه!
صدرا: داشتیم حاجی؟
حاج علی: فعلا که داریم!
سیدمحمد: ای قربون دهنت حاجی! حالا
فکر میکنه پسر خودش چیه، خوبه همین
یک ماه پیش دیدمش!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻