🍃بــسم الله الرحمنــ الرحیمــ🍃
به وقت رمــان #رمان_روژان
بࢪاےخواݩدݩهࢪقـسمٺاز ࢪماݩیـــڪ صݪــواٺ بہ نیٺ تعجیڷ دࢪفرج آقا امام زماݩ (عج) اݪـزامیــسٺツ♡
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج ✨
☀️هوالحبیب
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_دویست_نهم
با ورود نجلاء به زندگیم، زندگی رنگ و بوی جدیدی به خود گرفت.
چندروز بعد از آن خواب ،نامه ای که کیان برای مادرم نوشته بود را به مادرم رساندم.
او هم به گوشه ای رفت و نامه را خواند.
آنقدر اشک ریخت که دوباره در بیمارستان بستری شد.
بار اول بخاطر بی کس شدن من حالش خراب شد و این بار برای کیانی که شاید زیاد دل خوشی از او نداشت.
من هیچ وقت نفهمیدم که کیان مانند جلسه خواستگاری به مادرم چه گفت که مادرم برای او گریه میکرد ولی هرچه بود باعث شد مادرم تا آخر عمر به خوبی از او یاد کند.
خانم جون بعد از شنیدن خبر شهادت کیان، سکته کرد و حس از پاهایش رخت بست و او را ویلچرنشین کرد.
همه خانواده بعد از شنیدن خواسته کیان،نجلا را به عنوان فردی از خانواده پذیرفتند.
حمیدآقا به گفته خودش تا اطلاع ثانوی در ایران ماندگار شد.
دوسال با همه سختی ها و دلتنگی هایش و گریه های شبانه در فراق کیان گذشت
زهرا با پافشاری های روهام به او جواب مثبت داد.
نجلاء،دخترکم بسیار شیرین زبان شده بود.
حمیدآقا با تلاش زیاد توانست برای او شناسنامه بگیرد.
نام من به عنوان مادر و نام کیان به عنوان پدر در شناسنامه اش ثبت شد.
هرچند که نجلاء بخاطر علاقه و وابستگی شدیدی که به حمیدآقا داشت او را بابا حمید صدا میزند و هرکاری میکردم به او عمو نمیگفت.
با شیرین زبانی ها و دایی گفتنهایش عجیب در دل روهام جا باز کرده است.
حالا او عزیزدل همه ی خانواده بود.
امشب جشن عروسی تنها برادرم و زهرای عزیزم است.
عصر نجلاء را پیش مادرم گذاشتم و خودم به آرایشگاه رفتم.
شب که شد از آرایشگاه مستقیم به تالار رفتم .
نجلا با مادرم به تالار آمده بود.
تازه وارد سالن شده بودم که خوشحال به سمتم دوید
_مامانی مامانی
روی پا نشستم و آغوشم را برایش باز کردم
_جون دل مامان ،چطوری خوشگلم.
_مامانی چقد خوشجل شدی
_الهی فدای شیرین زبونیت بشم مامانی.تو که خوردنی تر شدی ،یه لقمه چپت کنم
آنقدر بوسش کردم که صدای خنده اش بلند شد
_جیش کدم مامانی ،نتن،تولوخدا نتن
مادرم با خنده به سمتمان آمد
_نکن دخترم دلش درد گرفت.
نجلاء را روی زمین گذاشتم.
با آن لباسعروس، عروسکی اش، زیادی خوردنی شده بود.
_من میلم پیش بابا حمید باتوام قهلم.
وروجک به من اخم کرد و با دو از تالار بیرون دوید.
با صدای بچه ها که فریاد میزدند عروس و داماد رسیدند به سمت درب سالن رفتم.
برادر عزیزم که در تمام سالهای زندگی در کنارم بود، در لباس دامادی زیادی دلبر شده بود.
زهرای عزیزم هم با آن آرایش ملیح بسیار چشمگیر و دلنشین شده بود.
هردو که کنار سفره عقد نشستند با لبخند به آنها چشم دوختم.
با صدای زهرا که میخواست برای بارسوم جواب بله را بدهد حواسم را به زهرا دادم.
_با اجازه حضرت مهدی عج و با اجازه پدر و مادرم و روح برادر شهیدم ،بله
صدای کل کشیدن و دست زدن که بلند شد،
چشمم به کیان افتاد که کت و شلواری سفید به تن کرده بود و کنار زهرا ایستاده بود و با لبخند به من نگاه می کرد.
تا خواستم اولین قدم را به سمتش بردارم لب زد
_دوستت دارم.حمید بابای خوبیه و هم...
با صدای خنده نجلا،یک لحظه به درب ورودی نگاه کردم ودوباره سرم را برگرداندم ولی دیگر کیان را ندیدم.
اولین قطره اشکم که جاری شد،منم مثل خودش لب زدم
_منم دوستت دارم کیانم،خدانگهدار
پایان فصل دوم
ساعت ۲۳:۱۷
۲/۱۲/۱۳۹۹
&ادامه دارد...
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
☀️هوالحبیب 🦋 #رمان_روژان 🍄 📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️ 📂 #فصل_دوم 🖇 #قسمت_دویست_نهم با ورود نجلاء به
خب دوستان سلام🖐🏻
فصل دوم هم با ناراحتی و خوشی هاش تموم شد☺️
وارد فصل جدید میشم فصل سه❤️✨
امیدوارم تا اینجا از رمان خوشتون آمده باشه😍
@yahoseein334
نظری دارید بگید👆🏻
💕☘️💕☘️💕
👌شخصے از عالمے پرسید:
براے عبـــادت ڪردن ڪدام روز بهتـــر است؟⁉️
عالم فــرمود.....!
یـــڪ روز قبل از مــــرگ😳
شخص حیــران شد و گـفت
ولــے روزمـرگ را هیچـــڪس نمیداند!
عالم فــرمود.....!
پس هـر روز زنـدگے را روزِ آخـــر فـڪر ڪن و عبــادت ڪن 👌
شاید فــــردایے نـباشد...
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
┄✿•✿•✿┄
"❤️"فقط جاےحسیݩ اسٺ
حسیناسٺوحسیݩ . . .✨
.
.
ݕـاهــمـہآݪـودگـےامـ😓
دوســـتــــٺدارم...
حـــــــســـــــیــــــݩ❥
.
#عکس_مذهبی💯
#امام_حسین
┅
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
با چادرم زیبا مۍشوم ؛ ھمان طۆر ڪہ مادرم فاطمھ ۜ زیبا بۆد ... 🌸🌱
#چـادرانہ 💜👐🏻
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
#یااباعبدلله(••"♡"••
من زِ خـود
هیچ نـدارم ڪہ
بہ آن فخـرڪنم💛
هرچہ دارم
همہ از نوڪریہ
خانہیِ ، توست💚🌱
⃟📿 ڪپے باذڪرصݪواٺ آزاد 📿 ⃟
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
خب مثل اینکه شرکت کننده ها نیستند😔
من هم مجبورم جایزه رو به نفر اول بدم😊
#صرفاجهتاطلاع🌱
بهقولرفیقمون
مذهبیوغیرمذهبینداره !!
آدم
بایدبرایخودشارزشقائلباشه...
هرچیزیرونبینه؛
هرچیزیروگوشنده ...
#ارهرفیقاینجوریاست
#بدونتعارف
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314