eitaa logo
💞عاشقانه های یک طلبه💞
2.2هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
72 ویدیو
9 فایل
🌸 ﷽ 🌸 کانال عاشقانه های یک طلبه پراز متن و عکس و داستان و..عاشقانه شروع فعالیت:فروردین ۱۳۹۷ مدیر کانال: همانا خدا لفت دهندگان را دوست ندارد😂😁 تبادل و تبلیغات:http://eitaa.com/joinchat/2366177294C7162b2d655
مشاهده در ایتا
دانلود
روی سربند کسی که حیدر مذهب است طرح ناب "کلنا عباسک یا زینب"است پای زینب کوچه هارا یک به یک رد میکنیم ما دمشقش را شبیه شهر مشهد میکنیم #زینب #زینبیه #شهادت #مدافعان_حرم #سوریه🌷 @yek_talabe113
روضه بپاست، دور حرم مي کشند کرببلاست، دور حرم مي کشند فرياد الغياثِ عمه ي سادات شد بلند مهدي کجاست، دور حرم مي کشند آقا بيا و فتنه ي دجال را ببين در ، قضيه ي گودال را ببين آل يزيد رحم به نمي کنند آيين قتل صبر و لگد مال را ببين ... اما و کرببلا چيز ديگريست در قتلگاه، شمر به دنبال پيکريست آقا، دو خط روضه؛ "خدا صبرتان دهد" پايي به روي سينه و در دست خنجريست خنجر به سمت حنجر بلند شد زينب – به روي پاي خودش – تا بلند شد ضربه، يکي... دو تا... و سه تا... تا دوازده سر را بريد و ناله ي بلند شد 💔 @yek_talabe113
روزی که حرف از رفتن و راهی شدنش پیش اومد، مخالفتی نکردم! چون نمیخواستم که شرمنده اهل بیت بشم😓 همیشه با خودم می‌گفتم که اگر روز عاشورا و زمان امام حسین (ع) بودم ایشون رو یاری میکردم✌️🏻 روزی که آقا محمد از رفتن صحبت کرد، روز امتحان من بود!!! باید ثابت می‌کردم که چقدر به اعتقاداتم پایبندم✌️🏻 من همسرم رو با جون و دل❤️ و با دست‌های خودم برای دفاع از و دفاع از عقیله بنے‌هاشم راهی کردم💔😭 محمد قرار بود ساعت ۸ روز ۱۵ دی ماه سال ۹۴ راهی بشه؛ اما ساعت ۵ عصر بود که باهاش تماس گرفتن و هماهنگی لازم انجام شد. چون عجله‌ای شد، من همه وسایلش روخیلی سریع حاضر کردم💼 و آقا محمد مشغول بازی با حلما شد😍👼 خانواده‌هامون اومده بودن برای بدرقه💔 محمد تو حیاط با همه خداحافظے کرد... حلما رو در آغوش گرفتـ و مرتب مے‌بوسید😭 منو صدا کرد و با هم آخرین عکس یادگاریمون رو انداختیم📸💞 بعد دستام رو گرفت و گفت: حواست به همه چی باشه @yek_talabe113
☘: ✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت... 💠 سوزش زخم بازویم لحظه ای آرام نمی گرفت، هجوم سرد و سنگین باد و خاک دست بردار نبود و سیاهیِ یکدستِ شب بیشتر آزارم می داد و باز هم هیچکدام حلاوت حضور در این هوای بهشتی را به مذاقم تلخ نمی کرد که حالا رؤیایم تعبیر شده و مدتی می شد که به عشق از حرم، در خاک برای خودم شور و حالی دست و پا کرده بودم. حالا در ظلمت ظالمانه این خرابه ها به عزم مبارزه با ها گشت می زدیم تا محله ای را که همین امروز از تروریست ها باز پس گرفته بودیم، پاکسازی کنیم. هر چند در و دیوار در هم شکسته خانه ها به خاک مصیبت نشسته بود، اما دیگر خبری از حضور ذلیلانه اراذل تکفیری نبود که صدای تیزی، خوابِ خوشِ خیالم را پاره کرد و سرم را به سمت صدا چرخاند. 💠درست از داخل خانه ای که مقابل درش ایستاده بودم، چند صدای گنگ و مبهم به گوشم رسید و باز همه جا در سکوتی سنگین فرو رفت. فاصله ام تا بقیه بچه ها زیاد بود و خیال حضور در این خانه، فرصت نداد تا کسی را خبر کنم که با نوک پوتینم در آهنی و شکسته خانه را آهسته فشار دادم تا نیمه باز شود. چراغ قوه کوچکم را به دهان گرفتم و اسلحه ام را آماده کردم تا اگر چشمم به چهره نحسش افتاد، شلیک کنم و خبر نداشتم در این خانه خرابه چه خبر است! در شعاع نور باریک چراغ قوه، سایه زنی را دیدم که پشت به من، رو به قبله ایستاده بود و پوشیده در پیراهنی بلند و شالی بزرگ، به شیوه نماز می خواند و ظاهراً ردّ نور چراغ قوه را روی دیوار مقابلش دید که تمام بدنش از ترس به لرزه افتاد، جیغش در گلو خفه شد و نمازش را شکست. فرصت نکردم چیزی بگویم که وحشت زده به سمتم چرخید و انگار راه فراری برای خودش نمی دید که با بدنی که از ترس به رعشه افتاده بود، خودش را عقب می کشید و نفس نفس می زد تا بلاخره پشتش به دیوار رسید و مطمئن شد به آخر خط رسیده که با صدایی بریده ناله می زد و به خیال خودش می خواست با همین نغمه غریبانه از خودش دفاع کند که کلماتی را به لهجه غلیظ محلی میان جبغ و گریه تکرار می کرد و من جز یک مفهوم مبهم چیزی نمی فهمیدم: «برو بیرون حرومزاده تکفیری!» در برابر حالت مظلوم و وحشت زده‌اش نمی‌دانستم چه کنم... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @yek_talabe113
📸 سيد علی زنجانی طلبه ایرانی مدافع حرم شب گذشته در حمله هوایی ارتش ترکیه به مواضع نیروهای مقاومت در استان ادلب به شهادت رسید. 🌹 شهادت گوارایت باد... به حاج قاسم سلام ما را برسان😔 🇮🇷@yek_talabe113