#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان
#السلام_علیک_یا_سید_الشهدا
روضه بپاست، دور حرم #شيعه مي کشند
کرببلاست، دور حرم #شيعه مي کشند
فرياد الغياثِ عمه ي سادات شد بلند
مهدي کجاست، دور حرم #شيعه مي کشند
آقا بيا و فتنه ي دجال را ببين
در #سوريه، قضيه ي گودال را ببين
آل يزيد رحم به #شيعه نمي کنند
آيين قتل صبر و لگد مال را ببين
... اما #حسين و کرببلا چيز ديگريست
در قتلگاه، شمر به دنبال پيکريست
آقا، دو خط روضه؛ "خدا صبرتان دهد"
پايي به روي سينه و در دست خنجريست
خنجر به سمت حنجر #مولا بلند شد
زينب – به روي پاي خودش – تا بلند شد
ضربه، يکي... دو تا... و سه تا... تا دوازده
سر را بريد و ناله ي #زهرا بلند شد
#شب_جمعه
#دلتنگ_کربلا 💔
@yek_talabe113
#عاشقانه_شهدا
روزی که حرف از رفتن و راهی شدنش پیش اومد،
مخالفتی نکردم!
چون نمیخواستم که شرمنده اهل بیت بشم😓
همیشه با خودم میگفتم که اگر روز عاشورا و زمان امام حسین (ع) بودم ایشون رو یاری میکردم✌️🏻
روزی که آقا محمد از رفتن صحبت کرد، روز امتحان من بود!!!
باید ثابت میکردم که چقدر به اعتقاداتم پایبندم✌️🏻
من همسرم رو با جون و دل❤️
و با دستهای خودم
برای دفاع از #اسلام و دفاع از عقیله بنےهاشم راهی #سوریه کردم💔😭
محمد قرار بود ساعت ۸ روز ۱۵ دی ماه سال ۹۴ راهی بشه؛
اما ساعت ۵ عصر بود که باهاش تماس گرفتن و هماهنگی لازم انجام شد.
چون عجلهای شد،
من همه وسایلش روخیلی سریع حاضر کردم💼
و آقا محمد مشغول بازی با حلما شد😍👼
خانوادههامون اومده بودن برای بدرقه💔
محمد تو حیاط با همه خداحافظے کرد...
حلما رو در آغوش گرفتـ
و مرتب مےبوسید😭
منو صدا کرد و با هم آخرین عکس یادگاریمون رو انداختیم📸💞
بعد دستام رو گرفت
و گفت:
حواست به همه چی باشه
@yek_talabe113
☘:
✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت...
#قسمت_اول
💠 سوزش زخم بازویم لحظه ای آرام نمی گرفت، هجوم سرد و سنگین باد و خاک دست بردار نبود و سیاهیِ یکدستِ شب بیشتر آزارم می داد و باز هم هیچکدام حلاوت حضور در این هوای بهشتی را به مذاقم تلخ نمی کرد که حالا رؤیایم تعبیر شده و مدتی می شد که به عشق #دفاع از حرم، در خاک #سوریه برای خودم شور و حالی دست و پا کرده بودم.
حالا در ظلمت ظالمانه این خرابه ها به عزم مبارزه با #تکفیری ها گشت می زدیم تا محله ای را که همین امروز از تروریست ها باز پس گرفته بودیم، پاکسازی کنیم. هر چند در و دیوار در هم شکسته خانه ها به خاک مصیبت نشسته بود، اما دیگر خبری از حضور ذلیلانه اراذل تکفیری نبود که صدای تیزی، خوابِ خوشِ خیالم را پاره کرد و سرم را به سمت صدا چرخاند.
💠درست از داخل خانه ای که مقابل درش ایستاده بودم، چند صدای گنگ و مبهم به گوشم رسید و باز همه جا در سکوتی سنگین فرو رفت. فاصله ام تا بقیه بچه ها زیاد بود و خیال حضور #تروریستی در این خانه، فرصت نداد تا کسی را خبر کنم که با نوک پوتینم در آهنی و شکسته خانه را آهسته فشار دادم تا نیمه باز شود.
چراغ قوه کوچکم را به دهان گرفتم و اسلحه ام را آماده کردم تا اگر چشمم به چهره نحسش افتاد، شلیک کنم و خبر نداشتم در این خانه خرابه چه خبر است!
در شعاع نور باریک چراغ قوه، سایه زنی را دیدم که پشت به من، رو به قبله ایستاده بود و پوشیده در پیراهنی بلند و شالی بزرگ، به شیوه #اهل_سنت نماز می خواند و ظاهراً ردّ نور چراغ قوه را روی دیوار مقابلش دید که تمام بدنش از ترس به لرزه افتاد، جیغش در گلو خفه شد و نمازش را شکست.
فرصت نکردم چیزی بگویم که وحشت زده به سمتم چرخید و انگار راه فراری برای خودش نمی دید که با بدنی که از ترس به رعشه افتاده بود، خودش را عقب می کشید و نفس نفس می زد تا بلاخره پشتش به دیوار رسید و مطمئن شد به آخر خط رسیده که با صدایی بریده ناله می زد و به خیال خودش می خواست با همین نغمه غریبانه از خودش دفاع کند که کلماتی را به لهجه غلیظ محلی میان جبغ و گریه تکرار می کرد و من جز یک مفهوم مبهم چیزی نمی فهمیدم: «برو بیرون حرومزاده تکفیری!»
در برابر حالت مظلوم و وحشت زدهاش نمیدانستم چه کنم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@yek_talabe113
📸 سيد علی زنجانی طلبه ایرانی مدافع حرم شب گذشته در حمله هوایی ارتش ترکیه به مواضع نیروهای مقاومت در استان ادلب #سوریه به شهادت رسید.
🌹 شهادت گوارایت باد... به حاج قاسم سلام ما را برسان😔
🇮🇷@yek_talabe113