آرزو دارم که از عالم بَراُفتد رسمِ خواب
تا نبیند هیچکس در خواب، دیدارِ تو را
#صالحی_خراسانی
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
حالِ بیدار شدن نیست !
با خیالِ تو باید خوابید ؛ رویا دید ؛
صبح ارزانی مردم
دلِ من خوابِ تو را میخواهد ...!
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
اگر فردا آخرین روز دنیا باشد جالب است!
تمام خطوط تلفن دنیا پر میشود از جمله های ماننده: "همیشه دوست داشتم" , " عاشقتم" , " هیچ وقت نتوانستم بگوییم دوست دارم" , " مرا ببخش " , "اولین و آخرین عشقم تو بودی " و . . .
هزاران نفر برای دیدن کسی که دوست دارند حاضر هستند کل داراییشان را بدهند برای اینکه وقت دیدن طرفشان را لحظه ای داشته باشند!
خیلی ها پشیمان میشوند که چرا خیانت کردند
خیلی ها دنبال گرفتن یک بخشش ساده میروند
کاشکی هر روز , روز آخر بود تا ما انسان ها قدر لحظات زندگی را میفهمیدم!قدر یکدیگر را میدانستیم!!! کاشکی به جای لج بازی , غرور ، لحظه ای را با عشق سپری میکردیم!
لحظه ای باور کن
فردا
زندگی
و دنیا
تمام میشود.
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
لیوان چای روی میز
در انتظار یک بوسه است
نه تو می آیی
و نه او گرم می ماند
چه گناهی دارد
سماوری که داغ دیده است؟!
#کیوان_مهرگان
☕️⚘️📚
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
🌙
«چشم دل را 🫀🌱
بکنم فرش رهت،
گر که شبی.. ✨
رخ نمایی و شوی
قرص مَهِ کامل من..! 🌝💕»
#مهناز_نجفی
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
شب از ســــــــرم گذشت تو امـــــا نمـــــــیروی
ای مــــــاهِ بی بــــــــدیل ، نبینم خمیـــــده ای
#صفيه_قومنجانی
#عضوکانال
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
🔹در روزگارهاي قديم جزيره اي دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگي مي کردند: شادي، غم، دانش عشق و باقي
احساسات . روزي به همه آنها اعلام شد که جزيره در حال غرق شدن است. بنابراين هر يک شروع به تعمير قايقهايشان کردند.
اما عشق تصميم گرفت که تا لحظه آخر در جزيره بماند. زمانيکه ديگر چيزی از جزيره روي آب نمانده بود عشق تصميم گرفت
تا براي نجات خود از ديگران کمک بخواهد. در همين زمان او از ثروت که با کشتي با شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست.
🔹“ثروت، مرا هم با خود مي بري؟”
ثروت جواب داد"
“نه نمي توانم. مقدار زيادي طلا و نقره در اين قايق هست. من هيچ جايي براي تو ندارم.”
عشق تصميم گرفت که از غرور که با قايقي زيبا در حال رد شدن از جزيره بود کمک بخواهد.
“غرور لطفاً به من کمک کن”
“نمي توانم عشق. تو خيس شده اي و ممکن است قايقم را خراب کني”
پس عشق از غم که در همان نزديکي بود درخواست کمک کرد
“غم لطفاً مرا با خود ببر.”
“آه عشق. آنقدر ناراحتم که دلم مي خواهد تنها باشم.”
شادي هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالي بود که اصلاً متوجه عشق نشد.
🔹ناگهان صدايي شنيد:
”. بيا اينجا عشق. من تو را با خود مي برم”
صداي يک بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتي فراموش کرد اسم ناجي خود را بپرسد. هنگاميکه به خشکي رسيدند
ناجي به راه خود رفت.
عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجي خود مديون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسيد:
🔹” چه کسي به من کمک کرد؟”
دانش جواب داد: “او زمان بود."
زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟
دانش لبخندي زد و با دانايي جواب داد که
“چون تنها زمان بزرگي عشق را درک مي کند..
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
دلتنگی دیگری رقم زد باران
دیدار من و تو را بههم زد باران
تا صبح به روی سرِ من چتر گرفت
جای تو، کنار من قدم زد باران...
#کبری_موسوی_قهفرخی
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾