مِثل خانه می مانی
حتی فکرِ برگشتن به تو آدم را گَرم نگه می دارد..💜💝
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
اونجا که مجتبی سپید میگه :
همیشه شاعران آوارهی شعرند اما من
به دنبال توام! وقتی تو باشی شعر میآید...
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
چه خبر یار؟ شنیدم که گرفتار شدی
دل سپردی و برای دگری یار شدی...
بعدِ دل کندنت از من دلت آرام گرفت؟
خوب شد زندگی ات؟ یا که بدهکار شدی..؟
بیتو اینجا خبری نیست بهجز غصه و درد
حال خوش بودی و رفتی و دل آزار شدی...
بودنت، پنجرهای باز به رویاها بود
ناگهان پنجره را بستی و دیوار شدی...
عشق را با طمعِ منطق خود تاخت زدی
تا نهایت به دلت سخت بدهکار شدی...
تو خودت خواستی از قصهی من پر بکشی
پس نگو کار خدا بوده و ناچار شدی...
حسرت یارِ تو بودن بهدلم ماند کهماند
آخرین خواستهام،قسمت اغیار شدی...
منکه در حد پرستش بهتو دلبسته شدم
من چهکردم که تو اینگونه جفاکار شدی..؟
پشت کردی بهمن ایناز غزالِ غزلم
شیر را پس زدی و طعمهی کفتار شدی...
مرگِ دل،نقطه ی آغاز فروپاشیهاست
حیف و صد حیف کهتو دیر خبردار شدی...
#حمیدرضا_گلشن
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
چه کردهام که دلت را، بریده ای از من..؟
چه شد که مثل غزالی، رمیده ای از من..؟
چگونه از شبِ چشمم، نگاه گرداندی..؟
مگر به غیر محبت، چه دیده ای از من..؟✍️
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
#حکایت_قدیمی
دم روباه از زرنگی در تله است
روزی بود و روزگاری بود، پیرمرد كشاورزی بود كه در نزدیكی ده خودش «بنچه»ای داشت و هندوانهاش زیاد بود ولی از یك بابت خیلی ناراحت بود، یك روباه مكار شب كه میشد به طرف «بنچه» (جالیز) راه میافتاد و در چشم به هم زدنی مقدار زیادی از خربزه و هندوانههای رسیده و «كغ» ( كال) را خرد میكرد و همه «بیاچها» ( بوته ) را میكند، پیرمرد هر كاری كرد كه روباه را بگیرد مثل اینكه او میفهمید و به تله نمیافتاد.
پیرمرد سر راه یك چاه كند و روی آن را با ساقه و برگ نازك علف پوشاند ولی روباه از این حیله پیرمرد باخبر شد. پیرمرد ناچار آرد آورد و خمیری درست كرد و توی آن زهر ریخت و سر راه روباه گذاشت، ولی روباه مكار همین كه خمیر را بو كشید فهمید كه زهر دارد و آن را نخورد.
عاقبت پیرمرد با یك نفر مشورت كرد و او به پیرمرد گفت كه سر راه روباه تلهای در زمین كار بگذارد و به زمین، میخ كند و یك تكه گوشت سالم و نازك هم بغل آن بگذارد تا روباه در تله بیفتد، پیرمرد وسایل كار را فراهم كرد و تله را با گوشت سر راه روباه گذاشت، روباه شب كه آمد سراغ «بنچه» سفره آماده و چرب و نرمی دید جلو رفت، بو كشید و نگاه كرد دید عجب غذای لذیذی است ولی از این فكر هم غافل نبود كه ممكن است دامی برایش گذاشته باشند، به همین جهت دم خودش را به طرف اسبابی كه به نظرش خطرناك میآمد نزدیك كرد و عقبعقب رفت كه ناگهان تله دم روباه را گرفت روباه به هر طرف كه زد و هر طرف كه رفت و هر زرنگی كه به خرج داد خلاص نشد كه نشد تا صبح آنقدر تلاش كرد كه خسته و بیحال افتاد.
پیرمرد آمد و گفت: «آقا روباه تو با آن همه مكر و زرنگی چطور شد كه توی تله افتادی؟» روباه گفت: «من كه در تله نیستم بلكه این دم من است كه در تله افتاده، من به این سادگیها در تله نمیافتم!» پیرمرد گفت: «بله دم روباه از زرنگی در تله است».
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
"نمی آیم به چشم هیچ کس غیر از تو این یعنی":
شبیه قاب عینک دور چشمان تو میگردم
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
راز من است
غنچه ی لب های سرخ تو
راز مرا
برای کسی بازگو مکن . .
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
10.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دل شـب
یـادت کرده دلم
ای داد
به سـرم مانـده
صـدای #توو..🥺
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾