🇵🇸 یک روز بهاری 🇵🇸 (فرهنگی_تربیتی)
#مسابقه شماره 1⃣ در این تصویر چه می بینید⁉️🤔 ✋پاسخ خود را تا ساعت ۱۲ امشب به ادمین کانال: @mraja
✨ #نتیجه ✨
🙏با تشکر از همه شرکت کنندگان عزیز
در
اولین مسابقه
کانال
#یک_روز_بهاری
✅پاسخ مسابقه: تصویر یک ماشین براق و آیینه مانند
🌸۱۵ نفر پاسخ صحیح دادند.🌸
#برنده مسابقه به قید قرعه
آقای یوسف صبحانی نسب👏
به ایشان تبریک عرض می کنیم.
✋عزیزانی که برنده نشدند، جای نگرانی نیست.
ما هر هفته #مسابقه داریم.
پس منتظر باشید. 😍😍😍
یک راهنمایی برای مسابقه بعدی:
داستان های #خرگوشک را حتما بخوانید.
🦋 #به_رنگ_صدف 4⃣ 🦋
#مسیر_سبز... ⁉️🤔🧕
متن و طرح از #محسن_رجایی
👌با دخترانمان درباره باورها و آداب دین، #منطقی و عمیق صحبت کنیم.
#حجاب
السلام علیک یا ربیع الانام
(سلام بر تو ای بهار بشریت!!)
🌸 @yekroozebahari313 🌸
#داستان نوجوان🎯
✍ نویسنده: #محسن_رجائی
😎سه جیغ و نصفی…!!🤓
🍀 #قسمت_دوم و پایانی 🍀
📚 مجله #سلام_بچه_ها
۳.جیغ سیاه:
بعد از ناهار زنگ در را زدند.پروین خانم مادر تینا بود.اینطور که می گفت حال پدربزرگ تینا خوب نیست و دکتر آوردند بالای سرش.تینا را آورده بود تا شاهد ماجرا نباشد.
مادر،تینا را به اتاق پیش پریا برد.
از او پرسید:
تینا جان! پدربزرگ ات حالش چطوره؟!
تینا نگاهی به پریا انداخت.موهای جلو سرش را به عقب ریخت و مثل دکتری که می خواهد در مورد ابعاد مساله پیچیده ای صحبت کند، با هیجان گفت: چند روزه آقاجونم سرفه می کنه.همه اش توی اتاقش روی تخت خوابیده.پدر و مادرم نمی ذارند من برم پیشش.مادرم می گه:آقاجون از دکترها خوشش نمیاد.
و با لحن خاصی که به نظر موذیانه می آمد، ادامه داد: اما من می دونم چرا از دکتر خوشش نمیاد!؟ چون کرونا گرفته!! آقاجون نمی خواد ببرندش بیمارستان!
مادر نگاهی به چهره پریا انداخت و از رنگِ پریده اش استرس را خواند.رو به تینا گفت: دخترم ! نشونه های کرونا مثل سرما خوردگیه.تا دکتر معاینه نکنه که معلوم نمیشه.
بعد دو تا ماسک به بچه ها داد تا به صورت بزنند و مشغول بازی شوند.مادر خیال کرد بودن ماسک باعث آرامش دخترش می شود.
نیم ساعتی گذشت.
یکدفعه پریا با جیغ مثل کسی که موش یا سوسک دیده،از توی اتاق بیرون آمد و خودش را به حیاط پیش مادر رساند.هم زمان زنگ در خورد.پروین خانم بود.آمده بود تا تینا را با خودش ببرد.تینا دستپاچه وسایلش را برداشت و مثل خرگوشی که از صاحب مزرعه فرار می کند،بیرون پرید.مادر به خاطر بیماری پدربزرگ تینا،چیزی به مادرش نگفت.
🇵🇸 یک روز بهاری 🇵🇸 (فرهنگی_تربیتی)
#داستان نوجوان🎯 ✍ نویسنده: #محسن_رجائی 😎سه جیغ و نصفی…!!🤓 🍀 #قسمت_دوم و پایانی 🍀 📚 مجله #سلام_بچ
در را بست.دخترش را به اتاق برد.قلب پریا که بعد از جیغ،به سرعت تلمبه برقی می زد،آرامتر شده بود.مادر با نگاه از او جواب خواست. با نگاهی نگران.نگرانتر از زمان جیغ اول!!
پریا که رنگ به صورت نداشت،چشم گرداند و کمی عقب کشید.البته نه از مادر،بلکه از لاستیک سیاه رنگ گوشه اتاق.مادر با احتیاط جلو رفت و آرام آنرا برداشت.لاستیک را برگرداند.ماسک سیاهی بود.با چهره زشت یک اورانگوتان.
پریا زبان باز کرد.اما بریده بریده:
من از توی کمد، "عروسک مای بی بی" را برمی داشتم،وقتی برگشتم تینا با ماسک صدا زد: من کرونام! من کرونام!! الآن مریضت می کنم.
۳. جیغ خیس:
شب سر شام پدربزرگ داشت اخبار گوش می کرد که باز خبر از کرونا بود،مادر رو به پدربزرگ اجازه گرفت تا به جای اخبار،با هم یکی از فیلم های نوروز چند سال پیش را ببینند.و چقدر دیدن فیلم، به همه چسبید.
وقتی خواستند بخوابند،همگی توی پذیرایی جا انداختند.پریا مثل قایق میان امواج،دائم پهلو به پهلو می شد و ناله می کرد.مادر برای اینکه بقیه بیدار نشوند،او را به اتاق خودش برد تا بالاخره خوابید.مادر هم که آرامش قایق کوچولویش را دید،دقایقی آرام کنار تخت چشم بر هم گذاشت.
نیم ساعت نگذشته بود که صدای جیغ پریا،دریای خواب مادر را طوفانی کرد.
مادر با کلّه از خواب پرید.پریا نفس نفس می زد.کرونا مثل دزد دریایی،با ماسک اورانگوتان ،پا در قایق دختر کوچولو گذاشته بود.مادر لیوانی آب به او نوشاند.و چادرِ نمازش را که بوی عطر گل محمدی می داد روی او انداخت.
با انگشتان،موهای فرشته کوچولویش را شانه زد و با صدای نازک لالایی اش،بار دیگر خواب را مهمان چشمان او کرد.
اذان را که گفتند،مادر پدر را بیدار کرد و با هم نماز صبح را خواندند.بعد از نماز مادر رو کرد به آقای شربتی و گفت:میگم دلم شور میزنه.امشب پریا تا صبح توی خواب ناله می کرد.سر جمع یک ساعت نخوابیده.تازه چند دقیقه پیش هم خودشو خیس کرده!نمی دونم چکار کنم.
پدر به چشمان خسته همسرش نگاه کرد و گفت: عزیزم! فعلاً برو استراحت کن. خیلی خسته شدی.من بالای سر پریا می مونم.
۴.جیغ شیرین:
مادر با عروسکی که پدر آن را خریده بود،وارد اتاق پریا شد.او صورتش را با صورت عروسک پوشانده بود.عروسک روپوشی سفید،شبیه پرستارها داشت.مادر کودکانه گفت:
سلام خانوم خوشکله! به پرستار کوچولو اجازه میدی وارد بشه!؟
پریا همانطور که روی تخت خوابیده بود، صورت برگرداند و وقتی عروسک را دید،جیغ زد و از ذوق زیادش، خندید.طوری که همه دندان هایش را می شد شمرد.پریا دستش را جلو آورد تا عروسک را بگیرد.اما مادر کمی عقب رفت و با همان لحن کودکانه ادامه داد: دختر کوچولو! اول اجازه بده من شما را معاینه کنم،بعد با شما بازی می کنم!
مادر با دستان عروسک، تب پریا را گرفت.دست روی قلب او گذاشت و مثل یک دکتر مهربان اینطور برایش نسخه نوشت:
دختر خانم! شما سالمِ سالم هستید.نه تب دارید، نه گلو درد و نه سرفه.فقط قبل از غذاخوردن و موقع آمدن از بیرون،دست هایتون را با آب و صابون بشویید.و هر روز به مادرتون بگید برای شما آب پرتقال بگیره!!
و کشدار و شاعرانه خواند:
اینجوری از پریا / فرار می کنه کرونا !
بعد از معاینه، مادر دخترش را بغل گرفت و با عروسک او را بوسید.پریا قیافه جدی به خود گرفت و رو به عروسک و مادر گفت:
ببخشید خانم پرستار!مگه بوسیدن ممنوع نیست!؟
مادر سرش را از پشت عروسک بیرون آورد.چشمکی به پریا زد و یکدفعه هر دو زدند زیر خنده.مادر دوباره سرش را پشت عروسک برد و همانطور که می خندید گفت:
دختر خانم! منو ببخشید.حواسم نبود!! قول می دم دیگه تکرار نشه!!
و اینبار عروسک را کنار گذاشت و دخترش را در آغوش کشید،قلقلک داد و غرق بوسه کرد.
بعد از ظهر هم که شد،پروین خانم خبر آورد که آقاجون تینا،کرونا نداشته که هیچ،حتی سرما هم نخورده بود.
فقط کمی خودش را به مریضی زده تا نوه های گلش را بیشتر ببیند!!
السلام علیک یا ربیع الانام
(سلام بر تو ای بهار بشریت!!)
┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅
با ما همراه باشید👇👇👇
https://eitaa.com/yekroozebahari313
17.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کوچک_های_بزرگ 3⃣
✨برای پدر و مادرها✨
✋چه کنیم تا فرزندانمان خوب بار بیایند ⁉️
شاه کلید #تربیت
بروایت استاد #پناهیان
السلام علیک یا ربیع الانام
(سلام بر تو ای بهار بشریت!!)
🌸 @yekroozebahari313 🌸
🐰 #داستان_خرگوشک🐰 4⃣
#مهارت_های_زندگی برای #کودکان
✋موضوع: گره زدن
✍نویسنده: #محسن_رجایی
📚 مجله #سروش_خردسال
یکی از زیر یکی از رو... ⁉️
♦️یک روز سرد پاییزی بود. مامان خرگوشک داشت برای خرگوشک شال گردن می بافت.شال گردنی برای گرم شدن.برای سرما.اون هم به رنگی که خرگوشک خیلی دوست داشت. به رنگ نارنجی.به رنگ هویج!
خرگوشک همینطور که به صدای تلویزیون گوش می داد،به دستهای مامان هم نگاه می کرد:
_مامان جون! از کجا یاد گرفتی شال ببافی؟! منم دوست دارم مثل شما شال و بلوز ببافم.
_خرگوشکم! من با این دو تا میله، نخ ها را با نظم و ترتیب به هم گره می زنم.یکی از زیر،یکی از رو.
و خرگوشک تکرار کرد:
_«یکی از زیر،یکی از رو.یکی از زیر، یکی از رو.» چه بامزه!!
♦️ناگهان از حیاط صدایی آمد، خرگوشک و مامان رفتند بیرون تا ببینند چه خبر شده. در را باز کردند. بند رخت پاره شده و لباس ها روی زمین ریخته بود.
🇵🇸 یک روز بهاری 🇵🇸 (فرهنگی_تربیتی)
🐰 #داستان_خرگوشک🐰 4⃣ #مهارت_های_زندگی برای #کودکان ✋موضوع: گره زدن ✍نویسنده: #محسن_رجایی 📚 مجله
مادر سریع سر بند را بلند کرد و خرگوشک تشت را از حمام آورد و لباس ها را توی آن ریخت و گفت:
_حالا چکار کنیم؟! ما که طناب نو نداریم!
_نگاه کن ببین من چکار می کنم.
دستهای مامان خرگوشه قوی بود.از جایی که طناب بریده بود،کمی دور میخ
طناب اضافه بود،آنرا باز کرد و دو سر طناب را به هم گره زد.
♦️خرگوشک با خوشحالی فریاد زد:
آخ جون! دوباره« یکی از زیر،یکی از رو»
و مامان خرگوشه هم خندید و تکرار کرد: آفرین عزیزم! « یکی از زیر،یکی از رو».
خرگوشک گفت: منم می خوام گره بزنم.می خوام گره زدن یاد بگیرم.
_برو کفش هاتو را بیار تا یادت بدم.
خرگوشک دوید سمت جاکفشی و هی با خودش تکرار می کرد: « یکی از زیر،یکی از رو».
♦️خرگوشک کفش ها را جلوی مادر گذاشت.مادر گفت:
گلم! خودت بندها را باز کن.
خرگوشک پرسید: چجوری؟!
_نوک بندها را بکش تا گره ها باز بشه.
و کشید و گره ها باز شد.
_حالا به دست های من نگاه کن:« یکی از زیر،یکی از رو». دو سر بند نخ را با هم می گیریم و اولی را از زیر دومی و دومی را از روی اولی رد می کنیم. و بعد هر دو سر نخ را می کشیم.
خر گوشک عجله کرد و گفت:
«من یاد گرفتم.من یاد گرفتم.»
و کفش را جلو کشید و بند ها را گره زد.اما گره نخورد.
چندبار دیگه هم این کار را کرد و این بار هم نشد.
ناراحت شد.اخم هایش توی هم رفت.
دست هایش را دور پاهایش بغل کرد. مادر خندید.سر خرگوشک را ناز کرد و بعد گفت: عزیز من! ببین چه قشنگ با دست هات پاها را گره زدی!
خرگوشک نگاهی به دست هایش و نگاهی به مادر کرد و با هم خندیدند.
السلام علیک یا ربیع الانام
(سلام بر تو ای بهار بشریت!!)
┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅
با ما همراه باشید👇👇👇
🌸 @yekroozebahari313 🌸
11.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍇 #ماجرای_انگور🍇
#کوچک_های_بزرگ 4⃣
✨برای پدر و مادرها✨
✋ فرزندانمان را شکر گذار و قدرشناس بار آوریم ⁉️
🔑شاه کلید #برکت🔄 #شکر🔑
بروایت استاد #عالی
السلام علیک یا ربیع الانام
(سلام بر تو ای بهار بشریت!!)
┅═✧❁🦋 یامهدی 🦋❁✧═┅
با ما همراه باشید👇👇👇
🌸 @yekroozebahari313 🌸