🌍 داستانهای کوتاه جهان...!
🦋 دست خدا
👦🏻 کودک زمزمه کرد: «خدایا! با من حرف بزن!»
🐦 و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد.
👦🏻 کودک نشنید. او فریاد کشید: «خدایا با من حرف بزن.»
🌩 صدای آسمان غرومبه آمد.
👦🏻 اما کودک گوش نکرد. او به دور و برش نگاه کرد و گفت: «خدایا بگذار تو را ببینم.»
✨ ستارهای درخشید.
👦🏻 اما کودک ندید. او فریاد کشید: «خدایا معجزه کن.»
👶🏻 نوزادی چشم به جهان گشود.
👦🏻 اما کودک نفهمید. او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت:
«خدایا به من دست بزن. بگذار بدانم کجایی».
✨خدا پایین آمد و بر سر کودک دستی کشید.
🦋 اما کودک دنبال یک پروانه کرد.
👦🏻 او هیچ در نیافت و از آنجا دور شد.
📘 نویسنده: راویندرا کومار کرنانی
🖋 مترجم: مسعود حسین
#داستانک