﷽
📚 #تاریخ_سخن_میگوید (۱6)
⏳ یکشنبه ۵ ودوشنبه ۶ ربیع الاول
سال ۱۱ هجری
📖 خلیفه به مسجد آمده و منتظر است.
علی «علیه السلام» را برای بیعت آوردهاند.
⚫ او به امیرالمؤمنین میگوید:
من، خلیفه پیامبر خدا هستم تو چاره ای نداری، باید با من بیعت کنی...
⚫ فرماندهی فتنه علی را به قتل، تهدید میکند.
✨ علی «علیه السلام» به او میگویند:
«به خدا قسم حِرص امروز تو، برای ریاست فرداست...»
✨ سپس، رو به جمعیت کرده و میفرماید:
«به خدا قسم اگر یاورانی وفادار داشتم هرگز کار من به اینجا نمی کشید.»
شمشیر ها بالا می رود... ناگهان...
💫 این صدای رسای فاطمه علیهاالسلام است که در مسجد می پیچد:
«اگر علی را رها نکنید پیراهن پیامبر بر سر میکشم و شما را نفرین می کنم...»
😔😔
فاطمه علیهاالسلام، با تنی مجروح به یاری امامش آمده...
ستون های مسجد به لرزه می افتد...
زلزلهای در راه است... همه از ترس، خشکشان زده...
✨علی «علیه السلام» میفرماید:
«سلمان، به سوی فاطمه برو که اگر او نفرین کند، هیچکس باقی نمیماند»
سلمان، امر مولایش را به اطلاع دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله میرساند.
فاطمه علیهاالسلام از امامش اطاعت می کند.
◾خلیفه و اطرافیانش علی «علیه السلام» را رها میکنند، و ایشان به همراه فاطمه به منزل برمیگردند...
دوشنبه۶ ربیع الاول
📖 ...غاصبان خلافت اکنون دیگر میدانند به روشهای گذشته و با وجود فاطمه« سلام الله علیها» نمیتوانند علی«علیه السلام» را به زانو درآورند.
لذا از امروز جنگ اقتصادی را با خاندان نبوت آغاز کردند.
جلسهای تشکیل داده، و حکم به غصب ملک شخصی فاطمه (علیها السلام) میدهند.
«فدک باید از فاطمه گرفته شود»
مأموران خلیفه به فدک میروند و کارگزاران دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) را از آنجا بیرون میکنند. 😔
✨ امیرالمومنین،📜 نامهای به خلیفه مینویسند و به این عمل او اعتراض میکنند.
⚫ فتنهگران از علی میترسند، باید مردم را با خود همراه کنند.
لذا مردم را به مسجد فرا می خوانند...
⚫ خلیفه بر فراز منبر می رود و سخنرانی می کند. او می گوید: می خواستم پول فدک را صرف تقویت سپاه اسلام نمایم، اما علی با این نظر مخالفت کرده و مرا تهدید کرده است. غاصبان فدک با این بهانه مردم را با خود همراه کردند.
🔖 ادامه دارد...👈
📚برگرفته از کتاب:
حوادث فاطمیه /آقای مهدی خدّامیان
@yousefezahra
🖤 #دعای_فرج🖤
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
بیا که آینهی روزگار زنگاری است
بیا که زخم زبانهای دوستان کاری است
به انتظار نشستن در این زمانهی یأس
برای منتظران چاره نیست ناچاری است
به ما مخند اگر شعرهای سادهی ما
قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است
چه قابها و چه تندیسهای زرینی
گرفته ایم به نامت که کنج انباری است
نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود
کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است
به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم
تمام سال اگر کارمان عزاداری است
نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند
که کار منتظرانت همیشه بیداری است
به قول خواجهی ما در هوای طرهی تو
«چه جای دم زدن نافههای تاتاری است»
سعید بیابانکی
#سلام_امام_زمانم
#شعرمهدوی
#العجل_مولای_غریبم
@yousefezahra
﷽
📚 #تاریخ_سخن_میگوید (۱6)
⏳ یکشنبه ۵ ودوشنبه ۶ ربیع الاول
سال ۱۱ هجری
📖 خلیفه به مسجد آمده و منتظر است.
علی «علیه السلام» را برای بیعت آوردهاند.
⚫ او به امیرالمؤمنین میگوید:
من، خلیفه پیامبر خدا هستم تو چاره ای نداری، باید با من بیعت کنی...
⚫ فرماندهی فتنه علی را به قتل، تهدید میکند.
✨ علی «علیه السلام» به او میگویند:
«به خدا قسم حِرص امروز تو، برای ریاست فرداست...»
✨ سپس، رو به جمعیت کرده و میفرماید:
«به خدا قسم اگر یاورانی وفادار داشتم هرگز کار من به اینجا نمی کشید.»
شمشیر ها بالا می رود... ناگهان...
💫 این صدای رسای فاطمه علیهاالسلام است که در مسجد می پیچد:
«اگر علی را رها نکنید پیراهن پیامبر بر سر میکشم و شما را نفرین می کنم...»
😔😔
فاطمه علیهاالسلام، با تنی مجروح به یاری امامش آمده...
ستون های مسجد به لرزه می افتد...
زلزلهای در راه است... همه از ترس، خشکشان زده...
✨علی «علیه السلام» میفرماید:
«سلمان، به سوی فاطمه برو که اگر او نفرین کند، هیچکس باقی نمیماند»
سلمان، امر مولایش را به اطلاع دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله میرساند.
فاطمه علیهاالسلام از امامش اطاعت می کند.
◾خلیفه و اطرافیانش علی «علیه السلام» را رها میکنند، و ایشان به همراه فاطمه به منزل برمیگردند...
دوشنبه۶ ربیع الاول
📖 ...غاصبان خلافت اکنون دیگر میدانند به روشهای گذشته و با وجود فاطمه« سلام الله علیها» نمیتوانند علی«علیه السلام» را به زانو درآورند.
لذا از امروز جنگ اقتصادی را با خاندان نبوت آغاز کردند.
جلسهای تشکیل داده، و حکم به غصب ملک شخصی فاطمه (علیها السلام) میدهند.
«فدک باید از فاطمه گرفته شود»
مأموران خلیفه به فدک میروند و کارگزاران دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) را از آنجا بیرون میکنند. 😔
✨ امیرالمومنین،📜 نامهای به خلیفه مینویسند و به این عمل او اعتراض میکنند.
⚫ فتنهگران از علی میترسند، باید مردم را با خود همراه کنند.
لذا مردم را به مسجد فرا می خوانند...
⚫ خلیفه بر فراز منبر می رود و سخنرانی می کند. او می گوید: می خواستم پول فدک را صرف تقویت سپاه اسلام نمایم، اما علی با این نظر مخالفت کرده و مرا تهدید کرده است. غاصبان فدک با این بهانه مردم را با خود همراه کردند.
🔖 ادامه دارد...👈
📚برگرفته از کتاب:
حوادث فاطمیه /آقای مهدی خدّامیان
@yousefezahra
❤️#دعای_فرج❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_امام_زمانم
گمان کنم که زمانش رسیده برگردی
به ساحت شب قدر ای سپیده برگردی
هزار بیت فرج نذر میکنم شاید
به دفتر غزلم ای قصیده برگردی
زمان آن نرسیده کرامتی بکنی
قدم به خانه گذاری به دیده برگردی؟
مزار حضرت مهتاب را نشان بدهی
به شهر سبز ترین آفریده برگردی
گمان کنم که زمانش...گمان کنم حالا
که پلک شاعری من پریده برگردی
نگاه کن! به خدا بی تو زندگی تنهاست
قبول کن که زمانش رسیده برگردی
نغمه مستشار نظامی
#شعرمهدوی
#اللهمعجللولیڪالفرج
@yousefezahra
❤️#دعای_فرج❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
﷽
📚 #تاریخ_سخن_میگوید(18)
⏳ایام پایانی ماه ربیع الاول ، سال ۱۱ هجری
📖... خبر جراحت فاطمه «سلام الله علیها» و بستری شدن حضرت در مدینه می پیچد و به گوش خلیفه و یارانش می رسد...
⚫ حمله کنندگان به بیت فاطمه «سلام الله علیها»، نگاههای سرزنش آمیز دیگران را می بینند، پس تصمیم میگیرند برای خلاصی از این وضعیت کاری کنند.. هرچند به صورت نمایشی.
بی شرمانه از دختر گرامی رسول خدا «صلوات الله علیه و آله» تقاضای ملاقات میکنند. حضرت نمیپذیرند... آنها امیرالمؤمنین «علیه السلام» را واسطه قرار میدهند...😔
پس به نزد دخت نبی اکرم میروند و از جراحتی که بر او وارد ساخته اند ابراز پشیمانی میکنند.
✨اما فاطمه «علیها سلام» باز نقشه آنان را نقش بر آب میکند.
میداند پشیمانی آنها واقعی نیست و این عیادت یک نمایش عوام فریبانه است.
وقتی آنها خدمت حضرتش میرسند،
✨فاطمهی زهرا سلام الله علیها از آنها میپرسند:
«آیا شما این سخن پیامبر را نشنیدید که فرمودند:
«فاطمه پاره تن من است و من از او هستم، هر کس او را آزار دهد مرا آزار داده و هر کس مرا آزار دهد خدا را آزرده»
گفتند این سخن را از پیامبر شنیدیم...
✨ فاطمه «سلام الله علیها» دستهای ناتوان خود را بلند کرده 🤲🏻
و می فرماید :
«خدایا تو شاهد باش این دو نفر مرا آزردند و من از آنها راضی نیستم»
✨سپس فرمودند:
«من در هر نماز شما را نفرین می کنم»
⏳ روزهای آخر عمر کوتاه دختر پیامبر خدا ، ماه جمادی الاول، سال ۱۱
هجری...
⌛ 📖 ...فتنه ی بزرگ و کودتای شوم، اینک به ثمر نشسته... جانشین به حقّ رسول خدا صلی الله علیه و آله، خانه نشین شده و حال دختر پیامبر خدا رو به وخامت رفته...😔
✨ فاطمه «سلامالله علیها» دیگر کسی را به حضور نمیپذیرد.
اهل خانه میدانند ایام وداع با مادر نزدیک است...😭
او در یکی از این شبها خواب پدر را دیده که خبر وصل به خود را داده...
این یعنی وقت فراغ از علی و دیدار با پدر فرارسیده...😭
چشمان خود را باز میکند.
✨علی «علیهالسلام» را در کنار بستر خود می بیند، خواب را تعریف میکند...
✨ فاطمهی زهرا «سلامالله علیها» وصیت میکند:
«علی جان بعد از من صبر کن، بدنم را شب غسل بده، شب به خاک بسپار. مبادا بگذاری آنهایی که بر من ظلم کردند، بر جنازه من حاضر شوند...
آنهایی که مرا با تازیانه زدند و محسن مرا کشتند، نباید بر پیکر من نماز بخوانند...
✨ علی جان، قبر مرا مخفی کن. خودت مرا غسل بده و کفن نما...»
فاطمه علیهاالسلام سپس گریه میکند.😭😭
«علی جان من برای غربت و مظلومیت تو گریه میکنم. میدانم بعد از من با بلاهای زیادی روبرو خواهی شد.»
واما افسوسی دیگر،😔
فاطمه «سلام الله علیها» فردا، باید زینب را صدا کند...
وقت وصیت مادر با دختر است...
بوی کربلا می آید...😭😭😭
🔖 ادامه دارد...👈
📚برگرفته از کتاب:
حوادث فاطمیه /آقای مهدی خدّامیان
@yousefezahra
#شعرمهدوی
خزان ز راه میرسد، جوانه پیر میشود
نَفَس چه زود میرود، بیا که دیر میشود
شب است و باد میوزد، چگونه صبح میکنی؟
دلم چه شور میزند؛ به غم اسیر میشود
چه راهها که بی عبور تو غبار میخورد
چه دشتها که بی حضور تو کویر میشود
همیشه در تخیلم ز شوقِ وصل، خُرّمم
نگو ز هجر با دلم، بهانه گیر میشود
اگر نیایی ای بهار آرزوی فاطمه
مرام تازیانه خدشه ناپذیر میشود
که گفت زود میرسی؟ «چه دیر زود میشود»
نَفَس نمانده زود باش! بیا که دیر میشود...
حسین بیاتانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_امام_زمانم
@yousefezahra
﷽
📚 #تاریخ_سخن_میگوید (۱۹)قسمت آخر
⌛ ۱۳ جمادی الاول
(به روایت دیگر، سوم جمادی الثانی)، آخرین روز عمر کوتاه دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، سال ۱۱هجری...
📖⌛...نزدیک اذان ظهر است.
✨علی «علیهالسلام» با همسرش فاطمهی زهرا «علیهاالسلام» وداع میکند، و به سوی مسجد 🕌 میرود.
✨ فاطمه پرستار خود سلمی را صدا میزند. با کمک او بر میخیزد، وضو می گیرد و لباسی نو بر تن میکند.
سلمی، چادر نماز فاطمه علیهاالسلام را می آورد و به او میدهد، هنوز تا اذان فرصت باقی است.
*فاطمه صورت را رو به 🕋 قبله می کند، به جبرئیل و پیامبر اکرم خدا سلام می دهد*،
سپس به سلمی میفرماید: «تنهایم بگذار و بعد از چند لحظه صدایم کن اگر جواب تو را ندادم بدان من نزد پدرم رفتهام»
سلمی از اتاق خارج میشود... لحظاتی بعد... صدای اذان به گوش میرسد، سلمی فاطمه علیهاالسلام را صدا میزند، جوابی نمی شنود...
فاطمه به شهادت رسیده است...😭😭
حسن و حسین، علیهم السلام وارد اتاق می شوند مادر را صدا می کنند. جوابی نمی شنوند خود را روی بدن مادر میاندازند، سلمی دو فرزند فاطمه «سلام الله علیها»را بلند میکند و به آنها میگوید به نزد پدر تان بروید و خبر را برسانید.
فرزندان به مسجد می روند و خبر شهادت مادر را به اطلاع پدر میرسانند...
✨علی «علیهاالسلام» برمیخیزد، چند قدمی راه میرود اما توان ندارد به خانهی بدون فاطمه برود...😔😢
با صورت بر زمین میافتد و از هوش می رود.. 😭
⌛ ۱۳ جمادی الاول
(به روایت دیگر، سوم جمادی الثانی)، آخرین روز عمر کوتاه دختر پیامبرخدا،سال۱۱هجری...
📖⌛... مردم خبردار می شوند...
آنها دسته دسته به سمت منزل فاطمه «سلامالله علیها»، دختر رسول خدا میروند.
⚫ بیعت شکنان می خواهند با تشییع دختر پیامبر خدا، آبروی از دست رفته خود را به دست بیاورند...
و اما...
وقت عمل به وصیت فاطمه «سلام الله علیها» رسیده ...
ابوذر از طرف امیرالمؤمنین به مردم می گوید؛ تشییع به تأخیر افتاده به خانههای خود برگردید...
🌌هوا تاریک شده، مردم در خوابند...
خانهای اما، امشب خواب ندارد... 😭
کار علی «علیه السلام» تازه شروع شده. باید از اندک فرصت شب🌌 استفاده کند. او بدن فاطمهاش را از روی پیراهن غسل میدهد..😭
اسرار حمله هویدا میشود..
ورم بازو، شکستگی دنده ها و پهلو...😭
آه از دل علی... 😭
بعد از غسل و کفن نوبت وداع فرزندان است...😭
زمان به خاک سپردن کوثر پیامبر است...
✨ علی «علیهالسلام» در نهایت اندوه با اندک یارانش فاطمه «سلام الله علیها» را شبانه🌌 تشییع می کنند.
✨علی «علیه السلام» در حال دفن بدن مطهر بانو فاطمه است، حسن و حسین هم آنجا هستند... دستان پیامبر برای یاری علی«علیهالسلام» در قبر نمایان شده.😭
💫💫💫💫💫
اینک و برای آخرین بار پنج تن آل کساء دوباره یکجا جمع شده اند.
💫💫💫💫💫
علی باید امانت را تحویل دهد...😭
✨علی «علیهالسلام» در قبرستان بقيع، چهل صورت قبر درست مى كند تا قبر فاطمهی زهرا «سلامالله علیها» مخفى بماند.
صبحفردا، خبری مردم مدینه را غافلگیر میکند،
«...علی شبانه🌌 فاطمه را دفن کرده...»
⚫ بزرگان فتنه، برنامهها چیده بودند، برای تشییع و عوام فریبی... اما، همه را فاطمه، با وصیتش نقش بر آب کرد.
عصبانی هستند😡 و میخواهند نبش قبر کنند... خبر به علی «علیه السلام» میرسد. دستمال بر سر و شمشیر در دست به سمت آنان می رود :
«دیگر صبر نمی کنم اگر قبری را شکافتید، سینههایتان را
میشکافم..»
مردم متفرق میشوند و
این چنین قبر مخفیِ فاطمه میشود سند حقانیت او تا روز قیامت...😭😭
این شب ها آغاز غربت علی «علیه السلام» و فرزندان اوست... 😭
غربتی که ان شاءالله با ظهور فرزند برومندش، مهدی موعود «عجل الله تعالی فرجه الشریف» به پایان خواهد رسید...
🤲🤲🤲
اللهم عجل لولیک الفرج
📚 برگرفته از کتاب: حوادث فاطمیه /آقای مهدی خدّامیان
⏳ پایان⏳
⏳🏴😭😭🏴
@yousefezahra
❤️#دعای_فرج❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_امام_زمانم
#شعرمهدوی
کجا برده ای، رفته زکنعان من
خسته و وامانده ام، ای سروسامان من
رفتی و در قرب حق میوه طوبی شدی
پای درت مانده ام، ای گُل پنهان من
سوخت دلم در کویر از غم دیدار تو
بارشی آغاز کن، ای همه باران من
رفت پرستوی عشق، دیده به راهم هنوز
تا که کجا بیندت، دیده گریان من
لیلامقیمی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
@yousefezahra
❤️#دعای_فرج❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
📚#کرامتامامزمانسلاماللهعلیه
داستان "#حاکمشیعهنما"
🖌شمس الدين محمّد بن قارون مى گويد:
✍در شهر (حلّه) مردى ضعيف البُنيه، ريز نقش وبد شکل زندگى مى کرد، او ريش کوتاه وموى زرد داشت، وصاحب حمّامى بود، به همين جهت به (ابو راجح حمامى) معروف بود.
روزى به حاکم حله که (مرجان صغير) نام داشت، خبر دادند که ابو راجح خلفى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را دشنام داده است.
حاکم دستور داد تا او را دستگير نمايند. وقتى او را دستگير ونزد حاکم بردند. حاکم امر کرد او را تا حدّ مرگ کتک بزنند.
مأمورين حاکم او را از هر طرف مى زدند، آن قدر زدند که صورتش به شدّت زخمى شد، ودندان هاى پيشين او شکست.
حاکم به اين هم اکتفا نکرد، دستور داد تا زبان او را بيرون کشيده وبا جوالدوز سوراخ کنند. شکنجه او همچنان ادامه يافت، و(براى عبرت مردم وقدرت نمايى وبه اصطلاح نمايش غيرت مذهبى خويش) دستور داد که بينى او را سوراخ نموده وطناب زبر خشنى از آن عبور دهند ودر کوچه هاى حلّه بچرخانند ودر انظار مردم نيز او را ضرب وشتم نمايند.
مأمورين حاکم، دستور او را اجرا کردند، ديگر رمقى براى ابو راجح نمانده بود.
هر که او را مى ديد، مى پنداشت مرده است. با اين حال، حاکم دست از سر او نکشيد ودستور قتلش را صادر کرد.
عدّه ى که در صحنه حاضر بودند، گفتند: او پيرمرد سالمندى است وآنچه ديد، برايش کافى است. همين حالا نيز مرده است. او را رها کنيد که جان بکند. وخونش را به گردن مگيريد! وآن قدر اصرار کردند تا حاکم راضى شده ورهايش نمود.
بستگان ابو راجح، او را با صورت زخمى وزبان باد کرده که رمقى برايش نمانده بود به خانه اش برده، ودر اتاقى خواباندند، وهمه يقين داشتند که ابو راجح همان شب خواهد مُرد.
اما صبح هنگام، وقتى براى اطّلاع از حالش به خانه او رفتند، ديدند ابو راجح با چهره ى سرخ، ريشى انبوه وپاک، قامتى رسا وقوى ودندان هايى سالم، مانند يک جوان بيست ساله به نماز ايستاده است وهيچ اثرى از وضع وحال بد شب گذشته وجراحات او ديده نمى شود.
مردم که بسيار تعجّب کرده بودند، پرسيدند: ابو راجح! چه شده است؟
ابو راجح گفت: ديشب وقتى مرگ را در مقابل چشمانم ديدم، دلم شکست، زبان که نداشتم دعا کنم، در دل دعا کردم، واز مولايم امام زمان (عليه السلام) کمک طلبيدم.
وقتى تاريکى شب همه جا را فرا گرفت، نورى فضاى خانه را پر کرد. ناگاه جمال محبوبم امام زمان (عليه السلام) را مشاهده نمودم که دست مبارک را بر چهره مجروح من کشيده فرمود:
براى کسب روزى خانواده ات از خانه خارج شو! خداوند تو را عافيت بخشيده است.
صبح شد همين طور که مى بينيد، خود را ديدم.
خبر شفاى او فوراً همه جا پخش شد وبه گوش حاکم رسيد. حاکم او را احضار کرد. او که ابو راجح را ديروز آن طور ديده وامروز چنين مشاهده مى کرد در جا خشکش زد وبه شدّت به هراس افتاد.
از آن زمان، در رفتار خود نسبت به شيعيان حلّه تغيير روش داد.
حتّى محلّ امارتش را که در مکانى که منسوب به امام زمان (عليه السلام) بود تغيير داده واز آن پس به جاى اين که پشت به قبله بنشيند، (به جهت احترام) رو به قبله نشست! امّا هيچ کدام از اين ها به حال او سودى نکرد واو پس از مدت کوتاهى مُرد.
📚بحار الانوار، ج 52، ص 70 و71
@yousefezahra
ای رخ دل رُبای تو شعشعه ولای من
و ای دم باصفای تو، مأذنه صلای من
یاد تو اختر دلم در شب تار بی کسی
ای افق نگاه تو، قبله اقتدای من
نام تو روح شعر من در نفس فرشتگان
ای نفس پگاه تو، زمزمه بقای من
پرتو دیدگان تو، جلوه انتظار دل
ای رخ دلربای تو، شاهد مدّعای من
قائم آل احمدی(عج)، سرور و مقتدای من
نور دل محمّدی، رهبر و مقتدای من
ای عطش ولای تو مایه افتخار من
و ای هدف از رضای تو، رضای کردگار من
یک نظر عنایتی بر دل زخمی ام فکن
ای به امید غمزه ات این دل بی قرار من
سید کمال الدین میر هاشم زاده
#سلام_امام_زمانم
#شعر_مهدوی
@yousefezahra
❤️#دعای_فرج❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔴#تشرف مرد صابونی خدمت آقا امام زمان عج
✍شخص عطّاری از اهل بصره میگوید:روزی در مغازه عطّاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سدر و کافور به دکّان من وارد شدند.
وقتی به طرز صحبت کردن و چهرههایشان دقّت کردم، متوجّه شدم که اهل بصره و بلکه از مردم معمولی نیستند به همین جهت از شهر و دیارشان پرسیدم،
ولی جوابی ندادند.
من اصرار میکردم، ولی جوابی نمیدادند.
به هر حال من التماس نمودم، تا آنکه آنها را به رسول(صلی الله علیه و آله) و آل اطهار آن حضرت قسم دادم.
مطلب که به این جا رسید، اظهار کردند:
ما از ملازمان درگاه حضرت حجّت(عج) هستیم.
یکی از جمع ما که در خدمت مولایمان بود، وفات کرده است، لذا حضرت ما را مأمور فرمودهاند که سدر و کافورش را از تو بخریم.
همین که این مطلب را شنیدم، دامان ایشان را رها نکردم و تضرّع و اصرار زیادی نمودم که مرا هم با خود ببرید
گفتند:
این کار بسته به اجازه آن بزرگوار است و چون اجازه نفرمودهاند، جرئت این جسارت را نداریم.
گفتم:
مرا به محضر حضرتش برسانید، بعد همان جا، طلب رخصت کنید. اگر اجازه فرمودند، شرفیاب میشوم وگرنه از همان جا برمیگردم.
و در این صورت، همین که درخواست مرا اجابت کردهاید خدای تعالی به شما اجر و پاداش خواهد داد.
بالاخره وقتی تضرّع و اصرار را از حد گذراندم، به حال من ترحّم نموده و منّت گذاشتند و قبول کردند.
من هم با عجله تمام سدر و کافور را تحویل دادم و دکّان را بستم و با ایشان به راه افتادم، تا آنکه به ساحل دریا رسیدیم.
آنها بدون این که لازم باشد به کشتی سوار شوند، بر روی آب راه افتادند، ولی من ایستادم.
متوجّه من شدند و گفتند:
نترس، خدا را به حقّ حضرت حجّت(عج) قسم بده که تو را حفظ کند.
بسم اللّه بگو و روانه شو.
این جمله را که شنیدم، خدای متعال را به حقّ حضرت حجّت ـ ارواحنا فداه ـ قسم دادم
و بر روی آب مانند زمین خشک به دنبالشان به راه افتادم تا آن که به وسط دریا رسیدیم.
ناگاه ابرها به هم پیوستند و باران شروع به باریدن کرد.
اتّفاقاً من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم.
وقتی باران را دیدم، به یاد صابونها افتادم و خاطرم پریشان شد.
به محض این خطور ذهنی، پاهایم در آب فرو رفت، لذا مجبور به شنا کردن شدم تا خود را از غرق شدن، حفظ کنم، ولی با همه این احوال از همراهان دور میماندم.
آنها وقتی متوجّه من شدند و مرا به آن حالت دیدند، برگشتند و دست مرا گرفتند و از آب بیرون کشیدند و گفتند:
از آن خطور ذهنی که به فکرت رسید، توبه کن و مجدّداً خدای تعالی را به حضرت حجّت(عج) قسم بده.
من هم توبه کردم و دوباره خدا را به حقّ حضرت حجّت(عج) قسم دادم و بر روی آب راهی شدم.
بالاخره به ساحل دریا رسیدیم و از آنجا هم به طرف مقصد، مسیر را ادامه دادیم.
مقداری که رفتیم در دامنه بیابان، چادری به چشم میخورد که نور آن، فضا را روشن نموده بود.
همراهان گفتند:
تمام مقصود، در این خیمه است.
و با آنها تا نزدیک چادر رفتم و همان جا توقّف کردیم.
یک نفر از ایشان برای اجازه گرفتن وارد شد و درباره آوردن من با حضرت صحبت کرد.
به طوری که سخن مولایم را شنیدم، ولی ایشان را چون داخل چادر بودند، نمیدیدم.
حضرت فرمودند:
«او را به جای خود برگردانید؛ زیرا او مردی است صابونی».
این جمله حضرت، اشاره به خطور ذهنی من در مورد صابون بود،یعنی هنوز دل را از وابستگیهای دنیوی خالی نکرده است تا محبّت محبوب واقعی را در آن جای دهد
و شایستگی همنشینی با دوستان خدا را ندارد...
📚 العبقری الحسان جلد ۲ ص ۱۳۴
@yousefezahra