﷽
📚 #تاریخ_سخن_میگوید (۱۹)قسمت آخر
⌛ ۱۳ جمادی الاول
(به روایت دیگر، سوم جمادی الثانی)، آخرین روز عمر کوتاه دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، سال ۱۱هجری...
📖⌛...نزدیک اذان ظهر است.
✨علی «علیهالسلام» با همسرش فاطمهی زهرا «علیهاالسلام» وداع میکند، و به سوی مسجد 🕌 میرود.
✨ فاطمه پرستار خود سلمی را صدا میزند. با کمک او بر میخیزد، وضو می گیرد و لباسی نو بر تن میکند.
سلمی، چادر نماز فاطمه علیهاالسلام را می آورد و به او میدهد، هنوز تا اذان فرصت باقی است.
*فاطمه صورت را رو به 🕋 قبله می کند، به جبرئیل و پیامبر اکرم خدا سلام می دهد*،
سپس به سلمی میفرماید: «تنهایم بگذار و بعد از چند لحظه صدایم کن اگر جواب تو را ندادم بدان من نزد پدرم رفتهام»
سلمی از اتاق خارج میشود... لحظاتی بعد... صدای اذان به گوش میرسد، سلمی فاطمه علیهاالسلام را صدا میزند، جوابی نمی شنود...
فاطمه به شهادت رسیده است...😭😭
حسن و حسین، علیهم السلام وارد اتاق می شوند مادر را صدا می کنند. جوابی نمی شنوند خود را روی بدن مادر میاندازند، سلمی دو فرزند فاطمه «سلام الله علیها»را بلند میکند و به آنها میگوید به نزد پدر تان بروید و خبر را برسانید.
فرزندان به مسجد می روند و خبر شهادت مادر را به اطلاع پدر میرسانند...
✨علی «علیهاالسلام» برمیخیزد، چند قدمی راه میرود اما توان ندارد به خانهی بدون فاطمه برود...😔😢
با صورت بر زمین میافتد و از هوش می رود.. 😭
⌛ ۱۳ جمادی الاول
(به روایت دیگر، سوم جمادی الثانی)، آخرین روز عمر کوتاه دختر پیامبرخدا،سال۱۱هجری...
📖⌛... مردم خبردار می شوند...
آنها دسته دسته به سمت منزل فاطمه «سلامالله علیها»، دختر رسول خدا میروند.
⚫ بیعت شکنان می خواهند با تشییع دختر پیامبر خدا، آبروی از دست رفته خود را به دست بیاورند...
و اما...
وقت عمل به وصیت فاطمه «سلام الله علیها» رسیده ...
ابوذر از طرف امیرالمؤمنین به مردم می گوید؛ تشییع به تأخیر افتاده به خانههای خود برگردید...
🌌هوا تاریک شده، مردم در خوابند...
خانهای اما، امشب خواب ندارد... 😭
کار علی «علیه السلام» تازه شروع شده. باید از اندک فرصت شب🌌 استفاده کند. او بدن فاطمهاش را از روی پیراهن غسل میدهد..😭
اسرار حمله هویدا میشود..
ورم بازو، شکستگی دنده ها و پهلو...😭
آه از دل علی... 😭
بعد از غسل و کفن نوبت وداع فرزندان است...😭
زمان به خاک سپردن کوثر پیامبر است...
✨ علی «علیهالسلام» در نهایت اندوه با اندک یارانش فاطمه «سلام الله علیها» را شبانه🌌 تشییع می کنند.
✨علی «علیه السلام» در حال دفن بدن مطهر بانو فاطمه است، حسن و حسین هم آنجا هستند... دستان پیامبر برای یاری علی«علیهالسلام» در قبر نمایان شده.😭
💫💫💫💫💫
اینک و برای آخرین بار پنج تن آل کساء دوباره یکجا جمع شده اند.
💫💫💫💫💫
علی باید امانت را تحویل دهد...😭
✨علی «علیهالسلام» در قبرستان بقيع، چهل صورت قبر درست مى كند تا قبر فاطمهی زهرا «سلامالله علیها» مخفى بماند.
صبحفردا، خبری مردم مدینه را غافلگیر میکند،
«...علی شبانه🌌 فاطمه را دفن کرده...»
⚫ بزرگان فتنه، برنامهها چیده بودند، برای تشییع و عوام فریبی... اما، همه را فاطمه، با وصیتش نقش بر آب کرد.
عصبانی هستند😡 و میخواهند نبش قبر کنند... خبر به علی «علیه السلام» میرسد. دستمال بر سر و شمشیر در دست به سمت آنان می رود :
«دیگر صبر نمی کنم اگر قبری را شکافتید، سینههایتان را
میشکافم..»
مردم متفرق میشوند و
این چنین قبر مخفیِ فاطمه میشود سند حقانیت او تا روز قیامت...😭😭
این شب ها آغاز غربت علی «علیه السلام» و فرزندان اوست... 😭
غربتی که ان شاءالله با ظهور فرزند برومندش، مهدی موعود «عجل الله تعالی فرجه الشریف» به پایان خواهد رسید...
🤲🤲🤲
اللهم عجل لولیک الفرج
📚 برگرفته از کتاب: حوادث فاطمیه /آقای مهدی خدّامیان
⏳ پایان⏳
⏳🏴😭😭🏴
@yousefezahra
❤️#دعای_فرج❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_امام_زمانم
#شعرمهدوی
کجا برده ای، رفته زکنعان من
خسته و وامانده ام، ای سروسامان من
رفتی و در قرب حق میوه طوبی شدی
پای درت مانده ام، ای گُل پنهان من
سوخت دلم در کویر از غم دیدار تو
بارشی آغاز کن، ای همه باران من
رفت پرستوی عشق، دیده به راهم هنوز
تا که کجا بیندت، دیده گریان من
لیلامقیمی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
@yousefezahra
❤️#دعای_فرج❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
📚#کرامتامامزمانسلاماللهعلیه
داستان "#حاکمشیعهنما"
🖌شمس الدين محمّد بن قارون مى گويد:
✍در شهر (حلّه) مردى ضعيف البُنيه، ريز نقش وبد شکل زندگى مى کرد، او ريش کوتاه وموى زرد داشت، وصاحب حمّامى بود، به همين جهت به (ابو راجح حمامى) معروف بود.
روزى به حاکم حله که (مرجان صغير) نام داشت، خبر دادند که ابو راجح خلفى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را دشنام داده است.
حاکم دستور داد تا او را دستگير نمايند. وقتى او را دستگير ونزد حاکم بردند. حاکم امر کرد او را تا حدّ مرگ کتک بزنند.
مأمورين حاکم او را از هر طرف مى زدند، آن قدر زدند که صورتش به شدّت زخمى شد، ودندان هاى پيشين او شکست.
حاکم به اين هم اکتفا نکرد، دستور داد تا زبان او را بيرون کشيده وبا جوالدوز سوراخ کنند. شکنجه او همچنان ادامه يافت، و(براى عبرت مردم وقدرت نمايى وبه اصطلاح نمايش غيرت مذهبى خويش) دستور داد که بينى او را سوراخ نموده وطناب زبر خشنى از آن عبور دهند ودر کوچه هاى حلّه بچرخانند ودر انظار مردم نيز او را ضرب وشتم نمايند.
مأمورين حاکم، دستور او را اجرا کردند، ديگر رمقى براى ابو راجح نمانده بود.
هر که او را مى ديد، مى پنداشت مرده است. با اين حال، حاکم دست از سر او نکشيد ودستور قتلش را صادر کرد.
عدّه ى که در صحنه حاضر بودند، گفتند: او پيرمرد سالمندى است وآنچه ديد، برايش کافى است. همين حالا نيز مرده است. او را رها کنيد که جان بکند. وخونش را به گردن مگيريد! وآن قدر اصرار کردند تا حاکم راضى شده ورهايش نمود.
بستگان ابو راجح، او را با صورت زخمى وزبان باد کرده که رمقى برايش نمانده بود به خانه اش برده، ودر اتاقى خواباندند، وهمه يقين داشتند که ابو راجح همان شب خواهد مُرد.
اما صبح هنگام، وقتى براى اطّلاع از حالش به خانه او رفتند، ديدند ابو راجح با چهره ى سرخ، ريشى انبوه وپاک، قامتى رسا وقوى ودندان هايى سالم، مانند يک جوان بيست ساله به نماز ايستاده است وهيچ اثرى از وضع وحال بد شب گذشته وجراحات او ديده نمى شود.
مردم که بسيار تعجّب کرده بودند، پرسيدند: ابو راجح! چه شده است؟
ابو راجح گفت: ديشب وقتى مرگ را در مقابل چشمانم ديدم، دلم شکست، زبان که نداشتم دعا کنم، در دل دعا کردم، واز مولايم امام زمان (عليه السلام) کمک طلبيدم.
وقتى تاريکى شب همه جا را فرا گرفت، نورى فضاى خانه را پر کرد. ناگاه جمال محبوبم امام زمان (عليه السلام) را مشاهده نمودم که دست مبارک را بر چهره مجروح من کشيده فرمود:
براى کسب روزى خانواده ات از خانه خارج شو! خداوند تو را عافيت بخشيده است.
صبح شد همين طور که مى بينيد، خود را ديدم.
خبر شفاى او فوراً همه جا پخش شد وبه گوش حاکم رسيد. حاکم او را احضار کرد. او که ابو راجح را ديروز آن طور ديده وامروز چنين مشاهده مى کرد در جا خشکش زد وبه شدّت به هراس افتاد.
از آن زمان، در رفتار خود نسبت به شيعيان حلّه تغيير روش داد.
حتّى محلّ امارتش را که در مکانى که منسوب به امام زمان (عليه السلام) بود تغيير داده واز آن پس به جاى اين که پشت به قبله بنشيند، (به جهت احترام) رو به قبله نشست! امّا هيچ کدام از اين ها به حال او سودى نکرد واو پس از مدت کوتاهى مُرد.
📚بحار الانوار، ج 52، ص 70 و71
@yousefezahra
ای رخ دل رُبای تو شعشعه ولای من
و ای دم باصفای تو، مأذنه صلای من
یاد تو اختر دلم در شب تار بی کسی
ای افق نگاه تو، قبله اقتدای من
نام تو روح شعر من در نفس فرشتگان
ای نفس پگاه تو، زمزمه بقای من
پرتو دیدگان تو، جلوه انتظار دل
ای رخ دلربای تو، شاهد مدّعای من
قائم آل احمدی(عج)، سرور و مقتدای من
نور دل محمّدی، رهبر و مقتدای من
ای عطش ولای تو مایه افتخار من
و ای هدف از رضای تو، رضای کردگار من
یک نظر عنایتی بر دل زخمی ام فکن
ای به امید غمزه ات این دل بی قرار من
سید کمال الدین میر هاشم زاده
#سلام_امام_زمانم
#شعر_مهدوی
@yousefezahra
❤️#دعای_فرج❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔴#تشرف مرد صابونی خدمت آقا امام زمان عج
✍شخص عطّاری از اهل بصره میگوید:روزی در مغازه عطّاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سدر و کافور به دکّان من وارد شدند.
وقتی به طرز صحبت کردن و چهرههایشان دقّت کردم، متوجّه شدم که اهل بصره و بلکه از مردم معمولی نیستند به همین جهت از شهر و دیارشان پرسیدم،
ولی جوابی ندادند.
من اصرار میکردم، ولی جوابی نمیدادند.
به هر حال من التماس نمودم، تا آنکه آنها را به رسول(صلی الله علیه و آله) و آل اطهار آن حضرت قسم دادم.
مطلب که به این جا رسید، اظهار کردند:
ما از ملازمان درگاه حضرت حجّت(عج) هستیم.
یکی از جمع ما که در خدمت مولایمان بود، وفات کرده است، لذا حضرت ما را مأمور فرمودهاند که سدر و کافورش را از تو بخریم.
همین که این مطلب را شنیدم، دامان ایشان را رها نکردم و تضرّع و اصرار زیادی نمودم که مرا هم با خود ببرید
گفتند:
این کار بسته به اجازه آن بزرگوار است و چون اجازه نفرمودهاند، جرئت این جسارت را نداریم.
گفتم:
مرا به محضر حضرتش برسانید، بعد همان جا، طلب رخصت کنید. اگر اجازه فرمودند، شرفیاب میشوم وگرنه از همان جا برمیگردم.
و در این صورت، همین که درخواست مرا اجابت کردهاید خدای تعالی به شما اجر و پاداش خواهد داد.
بالاخره وقتی تضرّع و اصرار را از حد گذراندم، به حال من ترحّم نموده و منّت گذاشتند و قبول کردند.
من هم با عجله تمام سدر و کافور را تحویل دادم و دکّان را بستم و با ایشان به راه افتادم، تا آنکه به ساحل دریا رسیدیم.
آنها بدون این که لازم باشد به کشتی سوار شوند، بر روی آب راه افتادند، ولی من ایستادم.
متوجّه من شدند و گفتند:
نترس، خدا را به حقّ حضرت حجّت(عج) قسم بده که تو را حفظ کند.
بسم اللّه بگو و روانه شو.
این جمله را که شنیدم، خدای متعال را به حقّ حضرت حجّت ـ ارواحنا فداه ـ قسم دادم
و بر روی آب مانند زمین خشک به دنبالشان به راه افتادم تا آن که به وسط دریا رسیدیم.
ناگاه ابرها به هم پیوستند و باران شروع به باریدن کرد.
اتّفاقاً من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم.
وقتی باران را دیدم، به یاد صابونها افتادم و خاطرم پریشان شد.
به محض این خطور ذهنی، پاهایم در آب فرو رفت، لذا مجبور به شنا کردن شدم تا خود را از غرق شدن، حفظ کنم، ولی با همه این احوال از همراهان دور میماندم.
آنها وقتی متوجّه من شدند و مرا به آن حالت دیدند، برگشتند و دست مرا گرفتند و از آب بیرون کشیدند و گفتند:
از آن خطور ذهنی که به فکرت رسید، توبه کن و مجدّداً خدای تعالی را به حضرت حجّت(عج) قسم بده.
من هم توبه کردم و دوباره خدا را به حقّ حضرت حجّت(عج) قسم دادم و بر روی آب راهی شدم.
بالاخره به ساحل دریا رسیدیم و از آنجا هم به طرف مقصد، مسیر را ادامه دادیم.
مقداری که رفتیم در دامنه بیابان، چادری به چشم میخورد که نور آن، فضا را روشن نموده بود.
همراهان گفتند:
تمام مقصود، در این خیمه است.
و با آنها تا نزدیک چادر رفتم و همان جا توقّف کردیم.
یک نفر از ایشان برای اجازه گرفتن وارد شد و درباره آوردن من با حضرت صحبت کرد.
به طوری که سخن مولایم را شنیدم، ولی ایشان را چون داخل چادر بودند، نمیدیدم.
حضرت فرمودند:
«او را به جای خود برگردانید؛ زیرا او مردی است صابونی».
این جمله حضرت، اشاره به خطور ذهنی من در مورد صابون بود،یعنی هنوز دل را از وابستگیهای دنیوی خالی نکرده است تا محبّت محبوب واقعی را در آن جای دهد
و شایستگی همنشینی با دوستان خدا را ندارد...
📚 العبقری الحسان جلد ۲ ص ۱۳۴
@yousefezahra
اگر چه روز من و روزگار می گذرد
دلم خوش است که با یاد یار می گذرد
چه قدر خاطره انگیز و شاد رؤیایی است
قطارعمر که در انتظار می گذرد
به ناگهان یک لحظه عبورسپید
خیال می کنم آن تک سوار می گذرد
کسی که آمدنی بود و هست، می آید
بدین امید، زمستان، بهار می گذرد
نشسته ایم به راهی که از بهشت امید
نسیم رحمت پروردگار می گذرد
به شوق زنده شدن، عاشقانه می میرم
دوباره زیستنم زین قرار می گذرد
محمد تقی جمالی
#شعرمهدوی
#سلام_امام_زمانم
@yousefezahra
#داستانک
◾علامه مامقانی می نویسد:
هنگامی که قاصد امام سجاد علیه السلام به مدینه آمد تا خبر واقعه کربلا را به مردم مدینه بدهد با حضرت ام البنین سلام الله علیها مواجه شد.
حضرت ام البنین فرمود: از حسین علیه السلام خبری بده!
(او از جواب دادن طفره رفت و) گفت: چهار پسرت (عباس، عبدالله، جعفر، عثمان) در کربلا شهید شدند!
حضرت ام البنین سلام الله علیها فرمود:
قَطَّعْتَ نِیاطَ قَلْبِی، اَوْلادِی وَ مَنْ تَحْتَ الْخَضْراءِ کُلُّهُمْ فَداءً لاَِبِی عَبْدِ اللّهِ الْحُسَیْن، اَخْبِرْنِی عَنْ اَبِی عَبْدِ اللّه عَلَيْهِ السَّلَام
رگهای دلم را بریدی!
(من کی از فرزندان خودم پرسیدم؟)
فرزندانم و هرکس زیر آسمان کبود است، همه فدای حسین علیه السلام؛ از حسین به من خبر بده!🖤
و چون خبر شهادت امام حسین علیه السلام را شنید صیحه ای کشید...
👈 علامه مامقانی در ادامه می نویسد:
و این علاقه شدید حضرت ام البنین نسبت به اباعبدالله الحسین علیه السلام، (علاقه مادر فرزندی نبود بلکه این علاقه) فقط به خاطر آن بود که حسین، امام او بود.
📚تنقیح المقال ج3 ص70.
🏴 ایام وفاتِ .
#اسوه_های_انتظار
@yousefezahra
❤️#دعای_فرج❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_امام_زمانم
نسیم کوچه های دِه، کجایی؟
دلِ ما را گرفته مِه کجایی؟
تو مثل جنگل روشن، زلالی
تو مثل صبحِ سرشارِ شمالی
به راهت، چشم ما، فانوس جاده
بیا ای مثل باران، پاک و ساده
شبِ دریا، پُر از اندیشه توست
جهان سبز از نسیم بیشه توست
نگاهِ چشمه از شوق تو لب ریز
هوای باغِ چشمانت دل انگیز
جدا از تو نگاهی سرد داریم
به باغ سینه برگی زرد داریم
حضورت اتفاق سبز باغ است
و آغوش زمین، غرق چراغ است
# ذبیح_اله_ذبیحی
#شعرمهدوی
@yousefezahra
🏴اَلسَّلاٰمُعَلَيْكِيٰاأُمَّالْعَبّٰاسِبْنِأَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ
◾️حور و ملک به منصب تو رشک می برند
در بین مادر شهدا بهترین شدی
◾️راهی ست از مزار تو تا منتهای عرش
ام البنین ببین فخر تمام زمین شدی
🔸با سلام خدمت شما همراهان مهدوی؛
فرا رسیدن سالروز #وفات_حضرت_ام_البنین را خدمت شما تسلیت عرض میکنیم.
🔸به همین مناسبت ختم صلواتی به نیت سلامتی و فرج مولا هدیه به حضرت#ام_البنین سلام الله علیها برگزار میکنیم ان شاءالله با نفس های گرمتون همراهی بفرمایید.
اجرتون با باب الحوائج حضرت ابوالفضل علیه السلام.
لطفا تعداد صلواتهای خودتون رو در ربات زیر وارد کنید👇👇👇
https://EitaaBot.ir/counter/7w5
با تشکر از همراهی شما بزرگواران🌹🙏
#اللهمعجللولیکالفرج
📌 فدایی امامت...
▫️ مادر که باشی طاقت نداری حتی یک خار به پای فرزندت برود. اما حرف امام زمانت که در میان باشد همهچیز فرق میکند.
افتخار میکنی که فرزندانت، فدایی امامت باشند.
🏴 سالروز وفات حضرت امالبنین (سلامالله علیها) تسلیت باد.
#آجرکاللهیابقیةالله
@yousefezahra
#غروب_جمعه_دلتنگیهایش
چه روزها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه اشکها که در گلو، رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه
برای عدهای، ولی چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام
دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نیامدی
مهدی جهاندار
#شعرمهدوی
@yousefezahra
AUD-20150102-WA0006.m4a
3.38M
فایل صوتی صلوات ابوالحسن ضراب اصفهاني👆
😊👌از خوندنش غافل نشیداااا
👆👆عصر جمعه حتماااا بخونید این صلوات ضراب رو.
سفارش خود مولاست.
و همچنین صد بار سوره قدر هدیه به مهدی فاطمه عجل الله😍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@yousefezahra
❤️#دعای_فرج❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
مینیمال چیست؟
ادبیات مینیمال
نویسنده این سبک هنری با پرهیز از بکار برد قیود و دیگر اطلاعات غیر ضروری، علاوه بر اینکه داستان خود را ساده و کوتاه تر تهیه می کند به خواننده این اجازه را می دهد که در بسیاری از موارد خود قسمتهایی از داستان را با دیدگاه شخصی تصور یا درک کند، او را مجبور می کند که در قسمتهایی از داستان تصمیم بگیرد و مسیری را برای ادامه انتخاب کند.
@yousefezahra
#مینیمال_مهدوی
خبر شهادت امام عسکری (علیه السلام) در شهر پیچیده بود . راه افتاد به طرف سامرا .
دنبال امام زمانش می گشت .
از همان ورودی شهر شروع به پرس و جو کرد . هر کس جیزی می گفت ؛
یکی می گفت : « جعفر امام است .» دیگری می کفت : « امام غایب شده »
آن قدر پرسید تا نشانی خانه امام عسکری را گرفت .
رسید پشت در . دستش را بالا برد تا در بزند . کسی صدایش زد .
هر چه دور و برش را نگاه کرد کسی نبود .
دوباره همان صدا را بود . اضطراب وجودش را گرفته بود .
ندا آمد : « به مردم شهر بگو :
مگر پیامبر را دیده بودید که به او ایمان آوردید ؟ »
@yousefezahra