eitaa logo
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
809 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1هزار ویدیو
67 فایل
💢امام زمان شناسی💢 ✨نشانه های ظهور✨ ✉️دلنوشته مهدوی✉️ 🔷ختم صلوات🔶 💖دعای عهد💖 🔆سخنرانی استاد رائفی پور🔆 📚 داستان های امام زمان عج 📚
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
🍀نماز خواندن حضرت مهدی (عج) بر جنازه مطهر پدر🍀 داستان 8 ابوالأديان که یکی از خادمان حضرت امام حسن ع
🍀 ادعای امامت جعفر برادر امام حسن عسکری (ع) 🍀 داستان 9 روایت شده است در همان هفته که حضرت امام حسن عسکری (ع) رحلت فرمود، جمعی کثیر از تجار قم و جبال و غیر آن، مال بسیاری آورده بودند و خبر از فوت آن حضرت نداشتند. وقتی از رحلت حضرت مطلع شدند، از نائب و وارث او پرسیدند، برادرش جعفر را نشان دادند و چون به در خانه اش رفتند، مشاهده کردند که با خواننده و سازنده(نوازنده ساز) برای گردش به دجله رفته است. تجار به هم گفتند: که این وصف امام نیست. یکی گفت: این مالها را به صاحبانش برگردانیم. دیگری گفت: صبر کنیم، ببینیم چه میشود. یکی دیگر گفت: بهتر است که ما جعفر را ببینیم و با او حرف بزنیم و آن چنان که باید از حال و روز او با خبر گردیم. پس همه قبول کردند و در آن محل ماندند، تا آن که جعفر از گردش مراجعت نمود. پس همه جلو آمده و سلام کردند و گفتند: ای سید! ما جماعتی از شیعیان شما هستیم و هر بار که به این جا می آییم، دوستان و پیروان شما مالهایی میدهند که به امام و راهنمای ایشان برسانیم و هر بار به امام حسن عسکری (ع) میدادیم. این بار چه کنیم و این مال را به چه کسی بدهیم؟ جعفر گفت: برای من بیاورید. گفتند: نکته دیگری هم هست که باید عرض کنیم. گفت: بگویید. گفتند: ما هر کدام، بعضی یک دینار و بعضی ده دینار داده اند، و ما همه را در یک کیسه گذاشته و مهر نموده ایم، هر یک عرایض خود را نوشته و در آن کیسه مضبوط است. هر بار حضرت امام حسن عسکری (ع) میفرمود که تمامی مال این قدر است و از هر کس هر چه می بود، نام می برد و به صاحبان عرایض می گفت. حتی نقش خاتم هر شخصی را می دانست. شما نیز به روش او عمل نمائید، مال حاضر است. جعفر گفت: دروغ میگوئید و به برادر من تهمت میزنید. او هرگز از غیب خبر نمیداد!!. تجار به هم نگاه کرده و به فکر فرو رفتند. باز جعفر گفت: برای تحویل مالی که برای ما فرستاده اند چرا تأمل ميكنيد؟ گفتند: ما وكيل آنهائيم و اجازه نداريم مال را بدهيم، مگر به چند علامت كه عرض كرديم. اگر تو امامى و بر تو مخفى نيست، نشان هر كدام را بده و منت بگذار و مال را از ما بپذير و گر نه مجبوريم كه مالها را به صاحبانش برگردانيم و چاره اى جز اين نداريم. جعفر به خدمت خليفه رفت و از تجار شكايت نمود. خليفه تجار را طلبيد و گفت: چرا مال را نميدهيد؟ گفتند: دولت خليفه مستدام باد. ما جمعى از تجاريم و به وكالت گروهى از مردم، مالى آورده ايم و مأموريم كه علامت و دليل بخواهيم. حضرت ابو محمّد(ع) هميشه با دادن علامت مال را از ما ميگرفت ، و همهء جريان را بيان نمودند. جعفر دوباره گفت: اينها دروغ ميگويند و به برادرم تهمت ميزنند و علم غيب را به او نسبت ميدهند. خليفه گفت: "اینها رسولند، و ما علی الرسول الاالبلاغ"؛ جعفر ناچار به پذیرفتن این امر شد. تجار گفتند: عمر خلیفه دراز باد، درخواست داریم که خادمی را با ما بفرستید تا ما را از دربانان بگذراند و ما از این دیار بیرون رویم. خلیفه نقیبی*(*بزرگ قوم، مهتر قوم) با آنها همراه کرد، تا راحت از محل خطر بگذرند. بعد از رفتن آن نقیب، همان لحظه پسری خوش گفتگو پیدا شده و یک یک آن جماعت را به نام صدا زد و گفت: بشتابید به سوی مولای خود، گفتند: تو مولای ما هستی؟ گفت: "معاذاللّه من یکی از بندگان مولای شمایم." پس به دنبال او رفته و به خانه امام حسن عسکری(ع) رسیدند. خادمی دیگر بیرون آمد و اجازه داخل شدن داد. تجار گفتند: چون به در خانهء ابو محمّد(ع) رسیدیم ، به خدا که مولای خود حضرت قائم را دیدیم که بر کرسی نشسته و مانند ماه شب چهارده می درخشد و جامهء سبزی پوشیده است. سلام کردیم، پاسخ سلام را به بهترین صورت جواب داد. بعد فرمود: تمامی مالی که با شما هست فلان مبلغ است و فلانی چقدر و فلانی چقدر، و یک یک را نام برده و هر مقدار که داده بودند، گفت، و همه را توضیح داد و در آخر از اولاد و فرزندان هر یک پرسید و آن چه در سفر همراه ما بود از چهارپایان و غلامان و بقیه، همه را وصف نمود. همگی به خاک افتاده و شکر الهی به جای آوردیم و حقتعالی را برای آن نعمت سجده کردیم و زمین ادب بوسیدیم و هر چه میخواستیم پرسیدیم و هر مشکلی که داشتیم خدمت حضرت عرض نمودیم و جواب تمام مسائل را به بهترین صورت شنیدیم. بعد امر فرمود که دیگر مالی را به سامره نیاوریم و نشانی شخصی را در بغداد به ما نشان داد که بعد از این مال را به او تسلیم کنیم که توقیعات*(* نشان گذاشتن، امضا کردن" نامه و فرمان") نزد او خواهد بود و به آن عمل خواهد کرد. یکی از رفقای ما ابوالعباس محمدبن جعفر حمیری و از اهل قم بود. حضرت به او کفن و حنوطی عطا نمود و به او فرمود: " اعظم اللّه اجرك " و ابوالعباس در اثنای راه، نزدیک همدان به رحمت حق پیوست! و بعد از آن شیعیان مال را در بغداد به خانه آن شخص می رساندند و توقیعات آن حضرت، نزد او بود و علامات و دلایل بر دست او ظاهر میشد با علائم حضرت صاحب الزّمان (عج). یکی از ایشان به
      ❤️❤️       بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
1_4938617773652705502.mp3
9.71M
«صبح بهاری» 👆👆👆👆👆👆 باصدای: مهدی خلیلی
📌انتظار را تمرین کنیم... ⚖ بیا قرار بگذاریم تا وقتی دیگر با هم ملاقات کنیم… وقتی که عدالت فقط یک کلمه روی لب‌ها نباشد و با دستان متّحد انسان‌های پاک رقم بخورد. و همه صدای انسانیت را بشناسند و معنای انتظار را بفهمند. بیا قرار بگذاریم تا آن روز، انتظار را تمرین کنیم... 📝
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
🍀 ادعای امامت جعفر برادر امام حسن عسکری (ع) 🍀 داستان 9 روایت شده است در همان هفته که حضرت امام حسن
🍀قصد دستگیری حضرت مهدی"عج" و افتادن در آب🍀 داستان 10 رشیق روایت میکند که: وقتی معتضد ملعون به من و دو نفر دیگر از افراد مورد اعتماد خود دستور داد که حضرت امام حسن عسکری (ع) وفات کرده ، باید که به خانهء او بروید و چراغ با خود ببرید و با کوشش تمام در اطراف خانه او بگردید و هر کس را دیدید ، سرش را با آن چه در خانه است نزد من بیاورید ، و کسی دیگر را برای این کار همراه خود نبرید.؛ پس به امر خلیفه، شب به خانهء آن حضرت رفتیم ، اطراف خانه را گرفته و وارد خانه شدیم. اصلاً هیچ کس و هیچ چیز در آن جا ندیدیم، جز این که منزلی دیدیم که در نهایت صفا و طراوت ، چنان که گویی به تازگی کار ساخت آن تمام شده است. پس سعی زیادی در جستجو و تفحص آن منزل نمودیم. ناگاه جوانی دیدیم که به زیبایی صورت او تا آن لحظه ندیده بودیم. سجاده ای از حصیر انداخته و به عبادت الهی مشغول بود. چنان به نظر می رسید که سجاده او بر روی آب است. پس به سوی او رفتیم. ولی از نهایت خضوع و خشوعی که در برابر خالق یکتا داشت اصلاً توجهی به ما نداشت و همان طور متوجه عبادت خود بود. احمدبن عبداللّه که یکی از رفقای ما بود ، قصد کرد که به نزدیک آن جوان برود ، همین که قدمی جلو گذاشت ، در آب افتاد و نزدیک بود که غرق شود و در آب هلاک گردد. بعد از محنت و رنج بسیار او را از آب بیرون کشیدیم. بعد نوبت رفیق دیگرمان بود، او نیز مانند رفیق اول در آب افتاد و با سعی و تلاش زیاد او را نیز نجات دادیم. فهمیدم که آن گوهر ولایت و آن اختر برج هدایت را ، الطاف الهی و روحانیت رسالت پناهی ، از مزاحمت دیگران مصون و محفوظ می دارد و تدبیرات و سعی ما برای گرفتن ایشان عاطل ، و خیالات ما برای دستگیری او باطل است. پس از مدتی متحیر و حیران بودیم و بعد از آن همگی با هم از ایشان عذرخواهی کردیم و گفتیم: ای صاحب ملت! معذرت میخواهیم و امیدواریم که ما را ببخشید و از درگاه الهی از کار زشت خود و بی ادبی که نسبت به شما از ما سر زد ، توبه و استغفار میکنیم. ولی ایشان اصلاً متوجه سخنان ما نبود و هم چنان به عبادت الهی مشغول بود. به اجبار نادم و پشیمان از آن منزل بیرون آمدیم و همه ی جریان و اتفاقات را برای معتضد تعریف کردیم. خلیفه به کتمان و پوشیده نگه داشتن این امر تأكيد زيادى نمود تا به حدى كه ما را به قتل تهديد كرد. 📚: الغیبه للطوسی/ ص۲۵۰
      ❤️❤️       بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم
سلام مولای ما ، مهدی جان این دنیای بی شماست : سرد ، خزان زده ، تاریک ، رعب انگیز ، دلگیر ... این روزگارِ بی شماست : عطشناک ، بی لبخند ، ملال انگیز ، بی دلخوشی ... روزهایمان دویدن های مکرر از پیِ نان و شب هایمان مرور مداوم حسرت هاست ... ما بی شما ... فقط درد می کشیم ... خدا شما را برساند ...
Hekayat Zendgi Hazrate Hamze.mp3
13.21M
📌ادب در برابر حجت خداوند را از جناب حمزه سیدالشهدا علیه السلام بیاموزیم
📌 دوست واقعی... ▫️ «تو واقعاً دوست مایی... » چی از این بالاتر که امام زمان به آدم این جمله رو بگه؟! «حضرت عبدالعظیم» اینو از امامش شنیده… دلیلش چی می‌تونه باشه جز اطاعت محض؟
🌺یــــوســــف زهـــــرا(س) 🌺
🍀قصد دستگیری حضرت مهدی"عج" و افتادن در آب🍀 داستان 10 رشیق روایت میکند که: وقتی معتضد ملعون به من و
🌴استدعای خدمتگزاری حضرت صاحب الزمان (عج)🌴 داستان 11 🌷ابراهیم بن محمدبن مهران روایت میکند که: جمعی از محبان خاندان رسالت و شیعیان دودمان جلالت، چند کیسهء پول از دینار و درهم به پدرم داده بودند که به خدمت حضرت امام حسن عسکری (ع) برساند. من به پیروی از پدر خود ، چند مرحله او را همراهی کردم، چون دو سه منزل از شهر خود دور شدیم، حال پدرم متغیر شد و صورت مرگ را در آینهء خیال مشاهده کرد. در این حال مرا طلبید و وصیت کرد و گفت: " دینارها و دراهم از محبان اهل بیت نزد من امانت است تا آن را به ملازمان حضرت امام حسن عسکری (ع) بدهم و اکنون مرگ خود را نزدیک میبینم و میدانم که کسی جز تو نمیتواند بار رساندن این امانت را از دوش من بردارد، و وصیت من به تو این است که این مال را بگیری و به خدمت آن قبله ارباب دین و کعبه اصحاب یقین ببری و خاطر مرا از این غم رها سازی. " پس به فرمودهء پدرم قبول کردم که آن مال را به امام حسن عسکری (ع) برسانم. پدرم بعد از وصیت ، از این جهان رحلت نمود. من بعد از فوت پدر ، متوجه عراق شدم و قطع منازل و طی مراحل می نمودم. روزی در اثنای سفر با خود گفتم که پدرم وصیت کرده که این مال را به خدمت امام حسن عسکری (ع) تسلیم نمایم و اکنون که آن حضرت رحلت فرموده و من جانشین او را نمی شناسم ، و پدرم نیز در شأن غير از ایشان چیزی به من نگفت که من مال را به او بسپارم!؟... آخر با خود قرار گذاشتم که این مال را به عراق ببرم و با کسی در این خصوص صحبت نکنم، و اگر خبر روشنی شنیدم که از رنج امانت راحت میشوم و امانت را میرسانم ، وگرنه ، به هر گونه که خودم بخواهم این مال را برای فقرا و مساکین مصرف کنم. هنگامی که به بغداد رسیدم به منزلی رفتم ، و بعد از چهار روز شخصی نامه ای به من داد، در آن نامه نوشته بود که " ابراهیم بن محمدبن مهران، همراه تو چنین کیسه های پولی هست که مقدارش این است و در هر یک از آن کیسه ها فلان مقدار درهم و دینار است. اگر میخواهی وصیت پدر را به جای آوری، آن مال را به قاصد ما بده." چون این خبر صحیح و دلیل صریح را دیدم و شنیدم، چاره ای غیر از تسلیم آن مال نداشتم و همهء آن چه با من بود به قاصد آن حضرت دادم و عرض کردم: آرزو دارم که به پای بوسی آن آستان مشرف شوم و استدعا نمایم هم چنان که پدرم به بعضی از خدمات ایشان مأمور بود و به اخلاص تمام و کوشش بسیار اوامر را به انجام میرسانید ، من نیز بعد از پدر به همان عنوان از خدمتکاران ایشان باشم. چون چند روز از دادن آن مال گذشت ، نامه ای از جانب حضرت صاحب الزّمان (عج) رسید که مضمون دلپذیرش این بود که: " یا محمد! همه ی آن چه ارسال کرده بودی رسید ، و بعد از این تو را به جای پدرت مقیم ساختیم. باید که از جاده شریعت قدم بیرون نگذاری. " چون از این نامه مطلع شدم بی نهایت خوشحال و مسرور شدم و از بغداد به خانهء خود مراجعت نمودم. 📚: اصول کافی، ج ۱، ص ۵۱۸ در اصول کافی این داستان به نقل از محمد بن ابراهیم بن مهزیار میباشد.
      ❤️❤️       بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ به نیت فرج مولای غریبمان بخونیم