🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#داستانهای_قرآنی
#قسمت_دوازدهم
داستان قرآنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم
✅ جنگ بدر
❇️ و لقد نصرکم الله ببدر و انتم اذله فاتقوا الله لعلکم تشکرون .
( سوره آل عمران : 123 )
🌴 کاروان قریش با کالاهای تجاری به رهبری ابوسفیان ، از شام به سوی مکه رهسپار بود . این کاروان مطابق معمول باید از کنار چاهی که معروف به بدر بود ، بگذرد . عبور از این مسیر که با مدینه چندان فاصله ای نداشت ، در دل رهبر کاروان تشویشی مجهول بوجود آورده بود .
🍂 ساعتها بود که ابوسفیان سر به گریبان و ترسان بنظر می رسید . او می اندیشید که مبادا مسلمانان از وضع قافله مطلع شوند و آن را مورد حمله قرار دهند .
🌴 نزدیک چاه بدر ، این احتمال قوی تر شد و آثاری از مسلمانان در آن حدود بدست ابوسفیان آمد . وی برای اینکه علاج واقعه را قبل از وقوع بنماید ، مردی را به ده سکه زر سرخ و یک شتر صحرا نورد ، اجیر کرد که سه روزه خود را به مکه برساند و اشراف مکه را از وضع راه و کاروان خبر دار سازد .
🍂 آنگاه فرمان داد قافله از همانجا برگردد و از ساحل دریای سرخ خود را به جده رسانید .
سه روز بعد ، ندائی در شهر مکه به گوش مردم رسید که همه را غرق در وحشت کرد .
🌴 صاحب ندا می گفت : ای مردم مکه ! ای اشراف قریش ! مال التجاره شمامورد حمله محمد ( ص ) و پیروانش واقع شده است . بشتابید و آنها را سرکوب کنید و کاروان خود را نجات دهید . بر اثر این ندا ، قریشیان به تجهیز سپاه پرداخته و سپاهی در حدود نهصد و پنجاه نفر به سوی جبهه حرکت دادند .
🍂 رجال قریش و اشراف مکه ، از قبیل : عتبه ، شیبه ، ولید بن عتبه ، ابوجهل ، ابوالبختری ، نوفل بن خویلد ، امیه بن خلف و جمعی دیگر که همه از سران قوم بودند در این سپاه شرکت داشتند .
🌴 جون مقداری از مکه دور شدند ، قاصد ابوسفیان به آنان رسید و گزارش داد که قافله بدون خطر گذشته و به زودی به مکه خواهد رسید .
🍂 با رسیدن این خبر ، دیگر دلیلی برای رفتن سپاه به نظر نمی رسید . ولی ابوجهل که سخت شیفته جنگ بود ، گفت : این محال است که به مکه بازگردیم . ما باید تا لب چاه بدر برویم ، آنجا بساط میگساری بگسترانیم ، ساعتهائی به خوشی بگذرانیم و به محمد و یارانش بفهمانیم که با چه نیروی عظیمی مواجه هستند و مانورهای آنان بازی با آتش است .
ادامه دارد...
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹✨یــــوســــف زهـــــرا (س)✨🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927